.

بسم الله الرحمن الرحيم ـ الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین سیما امام زماننا روحی وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداه.

.

مقدمه

.

بحث راجع به حاکمیت و حکومت بعد از امام زمان4 است؟ آیا بعد از آن حضرت، حکومت در دست اولیاء قرار می گیرد؟ آیا اولیاء صالحین از اولاد امام زمان4 می باشند؟ به همین جهت، ضمن بررسی روایات در این زمینه، به روایت ضراب اصفهانی منتهی شدیم. متن روایت را [در جلسه قبل] از دلائل الامامه طبری نقل کردیم. این روایت که به صورت دعا برای حضرت ولی عصر4 می باشد، دارای دو عبارت است که هم داشتن ذریه برای حضرت و هم بودن چنین ذریه ای به عنوان امامان بعد از امام زمان4، از آن، استفاده می شود.

.

شاهد روایت

.

عبارتی که از آن، استفاده ذریه برای حضرت7 می شود این است:

«اللَّهُمَّ أَعْطِهِ فِي نَفْسِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ وَ شِيعَتِهِ وَ رَعِيَّتِهِ وَ خَاصَّتِهِ وَ عَامَّتِهِ وَ عَدُوِّهِ وَ جَمِيعِ أَهْلِ الدُّنْيَا مَا تُقِرُّ بِهِ عَيْنَهُ وَ تَسُرُّ بِهِ نَفْسَهُ وَ بَلِّغْهُ أَفْضَلَ أَمَلِهِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ »

.

 و عبارتی که به آن استناد شده برای حکومت اولاد حضرت بعد از امام زمان4، این است:

« اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ [وَ الْحَسَنِ الرِّضَا وَ الْحُسَيْنِ الْمُصْطَفَى وَ جَمِيعِ الْأَوْصِيَاءِ وَ مَصَابِيحِ الدُّجَى وَ أَعْلَامِ الْهُدَى وَ مَنَارِ التُّقَى وَ الْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَ الْحَبْلِ الْمَتِينِ وَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِيمِ وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَ وُلَاةِ عَهْدِهِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ وَ مُدَّ فِي أَعْمَارِهِمْ وَ زِدْ فِي آجَالِهِمْ وَ بَلِّغْهُمْ أَقْصَى آمَالِهِمْ دِيناً وَ دُنْيَا وَ آخِرَةً إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِير»

.

.

* ناقل روایت کیست؟ و اصل جریان چیست؟

.

ما فعلا، سند دلائل الامامه را بررسی مي‌كنيم و به سند مرحوم شیخ طوسی نمی‌پردازیم. سند مرحوم شیخ، این گونه است: «أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُكْبَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الرَّازِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي شَيْخ…»[1]‏ این روایت طبق نقل شیخ طوسی داری مشکل سندی است. احمد بن علی رازی در سند روایت، همان ابو العباس ابو الخضیب الأیادی می باشد. نجاشی در مورد او می فرماید:« لم یکن بذاک و قیل فیه غلو و ترفّع و له کتاب الشفاء و الجلاء فی الغیبة. (مورد اعتناء نیست و  متهم به غلو است و برای کتابی به نام الشفاء و الجلاء فی الغیبة است.)

.

مرحوم شیخ طوسی هم در فهرست اسم احمد بن علی رازی را می آورند و می فرمایند « لم یکن بذاک الثقة فی الحدیث و یتهم بالغلو و له کتاب الشفاء و الجلاء بالغیبة»

.

ابن الغضائری[2] هم اجمالا ایشان را زیر سوال می برد و می فرماید:« کان ضعیفا و حدّثنی ابی  انه کان فی مذهبه ارتفاع (یعنی غلو ) و حدیثه یُعرف تارة و ینکَر اخری»[3]

.

سند روایت طبق بیان دلائل الامامه

.

آقاي طبری صاحب دلائل الامامه (قرن 5، معاصر شیخ طوسی)، سند روایت را این گونه بیان می دارد:

« نَقَلْتُ هَذَا الْخَبَرَ مِنْ أَصْلٍ بِخَطِّ شَيْخِنَا أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ الْغَضَائِرِيِّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْقَاسَانِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ ثَمَانِينَ وَ مِائَتَيْنِ بِقَاسَانَ بَعْدَ مُنْصَرَفِهِ مِنْ أَصْبَهَانَ، قَالَ: حَدَّثَنِي يَعْقُوبُ بْنُ يُوسُفَ بِأَصْبَهَانَ، قَال:»[4]

محمد بن جرير طبرى در كتاب «دلائل الامامة» مي‌نويسد: اين روايت را من از روى نسخه اصل بخط استاد ابو عبد اللَّه حسين بن عبيد اللَّه غضائرى كه نوشته بود: خبر داد بما ابو الحسن على بن عبد اللَّه كاشانى از حسين بن محمد از يعقوب بن يوسف نقل مي‌كنم.

.

* اصل به خط ابن الغضائری پدر است. قضیه در سال 281 اتفاق افتاده است وآقای کاشانی می گوید: هفت سال بعد از آن قضیه (سال 288)، هنگامی که حسین بن محمد از اصفهان به کاشان آمده بود، این جریان را برایم تعریف کرد.

.

شرح جریان

«حَجَجْتُ سَنَةَ إِحْدَى وَ ثَمَانِينَ وَ مِائَتَيْنِ، وَ كُنْتُ مَعَ قَوْمٍ مُخَالِفِينَ، فَلَمَّا دَخَلْنَا مَكَّةَ تَقَدَّمَ بَعْضُهُمْ فَاكْتَرَى لَنَا دَاراً فِي زُقَاقٍ مِنْ سُوقِ اللَّيْلِ فِي دَارِ خَدِيجَةَ تُسَمَّى دَارَ الرِّضَا 7 وَ فِيهَا عَجُوزٌ سَمْرَاءُ، فَسَأَلْتُهَا لَمَّا وَقَفْتُ عَلَى أَنَّهَا دَارُ الرِّضَا 7 مَا تَكُونِينَ مِنْ أَصْحَابِ هَذِهِ الدَّارِ، وَ لِمَ سُمِّيَتْ دَارَ الرِّضَا؟

حسین بن محمد می گوید که يعقوب بن يوسف ضرّاب غسانى، براى من نقل كرد و گفت: در سال 281 هجرى با گروهى از اهل سنت كه همشهرى ما بودند به حج رفتم. وقتى بمكه معظمه رسيديم، يكى از همراهان رفت و خانه‏اى در بازار «سوق الليل» اجاره كرد. اين خانه حضرت خديجه كبرى 3 و معروف به خانه امام رضا 7 بود. زنى گندم گون در آن خانه بود، وقتى من‏ فهميدم آنجا را خانه امام رضا 7 مي‌گويند، از پير زن پرسيدم تو با اهل اين خانه چه نسبت دارى و چرا اينجا را خانه امام رضا7 مي‌گويند؟ 

.

فَقَالَتْ: أَنَا مِنْ مَوَالِيهِمْ، وَ هَذِهِ دَارُ الرِّضَا عَلِيِّ بْنِ مُوسَى 8 وَ أَسْكَنَنِيهَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ 8 فَإِنِّي كُنْتُ خَادِمَةً لَهُ. فَلَمَّا سَمِعْتُ بِذَلِكَ أَنِستُ بِهَا، وَ أَسْرَرْتُ الْأَمْرَ عَنْ رُفَقَائِي، وَ كُنْتُ إِذَا انْصَرَفْتُ مِنَ الطَّوَافِ بِاللَّيْلِ أَنَامُ مَعَ رُفَقَائِي فِي رِوَاقِ‏  الدَّارِ وَ نُغْلِقُ الْبَابَ، وَ نَرْمِي خَلْفَ الْبَابِ حَجَراً كَبِيراً، فَرَأَيْتُ غَيْرَ لَيْلَةٍ ضَوْءَ السِّرَاجِ فِي الرِّوَاقِ الَّذِي كُنَّا فِيهِ شَبِيهاً بِضَوْءِ الْمَشْعَلِ، وَ رَأَيْتُ الْبَابَ قَدْ فُتِحَ، وَ لَمْ أَرَ أَحَداً فَتَحَهُ مِنْ أَهْلِ الدَّارِ.

پير زن گفت: من از دوستان و ارادتمندان ائمه هستم. اين خانه امام على بن موسى الرضا 8 است كه امام حسن عسكرى 7 مرا در آن ساكن گردانيده است، زيرا من از جمله خدمتكاران حضرتش بودم. چون اين را از پير زن شنيدم با او انس گرفتم و مطلب را از همراهانم كه در مذهب با من مخالف بودند پنهان داشتم. من وقتى شبها از طواف برمي گشتم با همراهان در رواق خانه مي‌خوابيدم و در خانه را  بسته، سنگ بزرگى را غلطانده پشت در مي‌گذاشتيم. چند شب پى در پى ديدم نور چراغى شبيه نور مشعل، رواقى را كه ما مي‌خوابيديم روشن كرده است؛ و مي‌ديدم در گشوده مي‌شد، بدون اينكه كسى از اهل خانه آن را بگشايد.

.

 وَ رَأَيْتُ رَجُلًا ربعة أَسْمَرَ، يَمِيلُ إِلَى الصُّفْرَةِ، فِي وَجْهِهِ سَجَّادَةٌ  عَلَيْهِ قَمِيصَانِ وَ إِزَارٌ رَقِيقٌ قَدْ تَقَنَّعَ بِهِ، وَ فِي رِجْلِهِ نَعْلٌ طَاقٌ- وَ خَبَّرَنِي أَنَّهُ رَآهُ فِي غَيْرِ صُورَةٍ وَاحِدَةٍ- فَصَعِدَ إِلَى الْغُرْفَةِ الَّتِي فِي الدَّارِ حَيْثُ كَانَتِ الْعَجُوزُ تَسْكُنُ، وَ كَانَتْ تَقُولُ لَنَا: إِنَّ لَهَا فِي الْغُرْفَةِ بِنْتاً، وَ لَا تَدَعُ أَحَداً يَصْعَدُ إِلَى الْغُرْفَةِ.

سپس مردى معتدل القامه و گندم‏گون مايل به زردى را ديدم. صورتش كم گوشت و در پيشانيش علامت سجده نمودار بود. دو پيراهن به تن و سر و گردن خود را با پارچه نازكى پيچيده و كفش بى‏جوراب به پا كرده بود، و به غرفه‏اى كه محل سكونت پير زن بود بالا مي‌رفت. قبلا هم پير زن به ما گفته بود كه دخترى در آن غرفه سكونت دارد و نمي‌گذاشت كسى به آنجا برود.

.

فَكُنْتُ أَرَى الضَّوْءَ الَّذِي رَأَيْتُهُ قَبْلُ فِي الزُّقَاقِ عَلَى الدَّرَجَةِ عِنْدَ صُعُودِ الرَّجُلِ فِي الْغُرْفَةِ الَّتِي يَصْعَدُهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ أَرَى السِّرَاجَ بِعَيْنِهِ، وَ كَانَ الَّذِينَ مَعِي يَرَوْنَ مِثْلَ مَا أَرَى، فَتَوَهَّمُوا أَنْ يَكُونَ هَذَا الرَّجُلُ يَخْتَلِفُ إِلَى بِنْتِ هَذِهِ الْعَجُوزِ، وَ أَنْ يَكُونَ قَدْ تَمَتَّعَ بِهَا، فَقَالُوا: هَؤُلَاءِ عَلَوِيَّةٌ، يَرَوْنَ هَذَا وَ هُوَ حَرَامٌ لَا يَحِلُّ. وَ كُنَّا نَرَاهُ يَدْخُلُ وَ يَخْرُجُ وَ نَجِي‏ءُ إِلَى الْبَابِ وَ إِذَا الْحَجَرُ عَلَى حَالَتِهِ الَّتِي تَرَكْنَاهُ عَلَيْهَا، وَ كُنَّا نَتَعَهَّدُ الْبَابَ خَوْفا عَلَى مَتَاعِنَا، وَ كُنَّا لَا نَرَى أَحَداً يَفْتَحُهُ وَ لَا يُغْلِقُهُ، وَ الرَّجُلُ يَدْخُلُ وَ يَخْرُجُ وَ الْحَجَرُ خَلْفَ الْبَابِ إِلَى أَنْ حَانَ وَقْتُ خُرُوجِنَا.

نورى را كه موقع عبور آن مرد در رواق پرتو افكنده بود، به همان درجه موقع بالا رفتن به طرف غرفه هم مي‌ديدم و سپس در خود غرفه مي‌ديدم بدون اينكه چراغى در آنجا به بينم. آنچه من ميديدم، آن‌ها كه با من بودند هم مي‌ديدند. آنها گمان ميكردند اين مرد با دختر پير زن آمد و رفت و سر و سرى دارد. به همين جهت مي‌گفتند اين شيعيان متعه را حلال مي‌دانند ولى به عقيده آنها (اهل تسنن و همراهان او) حرام بود. ما مي‌ديديم مرد ناشناس داخل و خارج مى‏شود. مى‏آمديم پشت در خانه، مي‌ديديم‏ سنگ همان طور است كه گذاشته‏ايم، ما براى حفظ اثاث و لوازم خود، در خانه را مى‏بستيم و كسى را نمي‌ديديم كه آن را باز كند يا ببندد مگر موقع بيرون رفتن كه خودمان آن را بكنار مي‌زديم.

.

فَلَمَّا رَأَيْتُ هَذِهِ الْأَسْبَابَ ضَرَبَ عَلَى قَلْبِي، وَ وَقَعَتِ الْهَيْبَةُ فِيهِ، فَتَلَطَّفْتُ لِلْمَرْأَةِ، وَ قُلْتُ: أُحِبُّ أَنْ أَقِفَ عَلَى خَبَرِ الرَّجُلِ. فَقُلْتُ لَهَا: يَا فُلَانَةُ، إِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَسْأَلَكَ وَ أُفَاوِضَكَ مِنْ غَيْرِ حُضُورِ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ مَعِي، فَلَا أَقْدِرُ عَلَيْهِ، فَأَنَا أُحِبُّ إِذَا رَأَيْتَنِي وَحْدِي فِي الدَّارِ أَنْ تَنْزِلِي لِأَسْأَلَكَ عَنْ شَيْ‏ءٍ.

وقتى اين ماجرا را ديدم، دلم پريشان گشته بود. ناگزير نزد پير زن رفتم تا از آن مرد اطلاعى كسب كنم. به پير زن گفتم: من مي‌خواهم با تو صحبت كنم و پرسشى از تو بنمايم، ولى وجود رفقا مانع مى‏شود. خواهش دارم وقتى مرا در خانه تنها ديدى، از غرفه پائين بيا تا مطلبى از تو بپرسم.

.

فَقَالَتْ لِي مُسْرِعَةً: وَ أَنَا أَرَدْتُ أَنْ أُسِرَّ إِلَيْكَ شَيْئاً، فَلَمْ يَتَهَيَّأْ ذَلِكَ مِنْ أَجْلِ أَصْحَابِكَ. فَقُلْتُ: مَا أَرَدْتِ أَنْ تَقُولِي؟ فَقَالَتْ: يَقُولُ لَكَ- وَ لَمْ تَذْكُرْ أَحَداً –  لَا تُخَاشِنْ‏ أَصْحَابَكَ وَ شُرَكَاءَكَ وَ لَا تُلَاحِهِمْ‏  فَإِنَّهُمْ أَعْدَاؤُكَ، وَ دَارِهِمْ فَقُلْتُ لَهَا: مَنْ يَقُولُ؟

پير زن فورا گفت: من هم مي‌خواهم رازى را با تو در ميان بگذارم ولى همين وجود رفقايت تاكنون مانع بوده است. پرسيدم: مى‏ خواهى چه بگوئى؟ گفت: به تو دستور مي‌دهد (پير زن نام كسى را نبرد) با رفقا و شركاء خود دشمنى مكن و دعوا منما كه آنها دشمنان تو مي‌باشند، بلكه با آنان رفق و مدارا پيش کن! پرسيدم اين حرف‌ها را كه مي‌گويد؟

.

فَقَالَتْ: أَنَا أَقُولُ. فَلَمْ أَجْسِرْ لِمَا كَانَ دَخَلَ قَلْبِي مِنَ الْهَيْبَةَ أَنْ أُرَاجِعَهَا، فَقُلْتُ:‌اي الْأَصْحَابِ؟ وَ ظَنَنْتُهَا تَعْنِي رُفَقَائِي الَّذِينَ كَانُوا حُجَّاجاً مَعِي فَقَالَتْ: لَا، وَ لَكِنْ شُرَكَاؤُكَ الَّذِينَ فِي بَلَدِكَ، وَ فِي الدَّارِ مَعَكَ. وَ كَانَ قَدْ جَرَى بَيْنِي وَ بَيْنَ الَّذِينَ عَنَتْهُمْ أَشْيَاءُ فِي الدِّينِ فَشَنَّعُوا عَلَيَ‏  حَتَّى هَرَبْتُ وَ اسْتَتَرْتُ بِذَلِكَ السَّبَبِ، فَوَقَفْتُ عَلَى أَنَّهَا إِنَّمَا عَنَتْ أُولَئِكَ.

گفت: من مي‌گويم. از هيبتى كه به دلم راه يافته بود جرات نكردم كه مجددا بپرسم اين حرف را چه كسى گفته است! ولى پرسيدم: مقصودت كدام رفقاى من است؟ زيرا من گمان كردم كه‏ مقصود او رفقاى حاجى من است كه در آن خانه با هم بوديم گفت: مقصود كسانى است كه در وطن شريك تو هستند و فعلا در اين خانه با تو مي‌باشند اتفاقا در سابق بين من و كسانى كه در آن خانه بودند، گفتگوئى بر سر مذهب در گرفته بود و آنها در باره من نزد حكومت سعايت كردند تا جايى كه فرار نموده پنهان گشتم، و از اينجا فهميدم مقصود پير زن همان هاست.

.

فَقُلْتُ لَهَا: مَا تَكُونِينَ مِنَ الرِّضَا 7 فَقَالَتْ: كُنْتُ خَادِمَةً لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ 8 فَلَمَّا قَالَتْ ذَلِكَ قُلْتُ: لَأَسْأَلَنَّهَا عَنِ الْغَائِبِ 7 فَقُلْتُ: بِاللَّهِ عَلَيْكِ رَأَيْتِهِ بِعَيْنِكِ؟ فَقَالَتْ: يَا أَخِي‏ لَمْ أَرَهُ بِعَيْنِي، فَإِنِّي خَرَجْتُ وَ أُخْتِي حُبْلَى وَ أَنَا خَالته، وَ بَشَّرَنِي الْحَسَنُ 7 بِأَنِّي سَوْفَ أَرَاهُ آخِرَ عُمُرِي، وَ قَالَ: تَكُونِينَ لَهُ كَمَا أَنْتِ لِي. وَ أَنَا الْيَوْمَ مُنْذُ كَذَا وَ كَذَا سَنَةً بِمِصْرَ، وَ إِنَّمَا قُدِمْتُ الْآنَ بِكِتَابَةٍ وَ نَفَقَةٍ وَجَّهَ بِهَا إِلَيَّ عَلَى يَدِ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ، لَا يُفْصِحْ بِالْعَرَبِيَّةِ، وَ هِيَ ثَلَاثُونَ دِينَاراً، وَ أَمَرَنِي أَنْ أَحُجَّ سَنَتِي هَذِهِ، فَخَرَجْتُ رَغْبَةً فِي أَنْ أَرَاهُ.

آن گاه پرسيدم: تو از كجا با امام رضا7 مربوط هستى؟ گفت: من خادمه امام حسن عسكرى 7 بودم، وقتى يقين كردم پير زن از دوستان اهل بيت است پيش خود گفتم: احوال امام غائب را از وى مي‌پرسم، لذا گفتم تو را بخدا قسم! آيا با چشم خود امام زمان 7 را ديده‏اى؟. گفت: اى برادر! نه! با چشم خود نديده‏ام زيرا وقتى من از نزد امام حسن عسكرى 7 بيرون آمدم، خواهرم  حامله بود و امام حسن عسكرى7 به من مژده داد كه در آخر عمر، او را خواهى ديد و فرمود: تو براى او چنان هستى كه نزد من مي‌باشى. راوى اين خبر (يعقوب غسانى) ميگويد: من مدتى در مصر بودم و علت اين كه به حج مشرف شدم اين بود كه امام زمان 7 نامه و سى دينار مخارج را هم را به وسيله مردى خراسانى كه درست عربى نمي‌دانست براى من فرستاد و امر نموده بود كه آن سال را به حج بيت اللَّه بروم. من هم به شوق اينكه حضرتش را ببينم بآن مسافرت مبادرت ورزيدم.

.

فَوَقَعَ فِي قَلْبِي أَنَّ الرَّجُلَ الَّذِي كُنْتُ أَرَاهُ يَدْخُلُ وَ يَخْرُجُ هُوَ هُوَ، فَأَخَذْتُ عَشْرَةَ دَرَاهِمَ رَضَوِيَّةً، وَ كُنْتُ حَمَلْتُهَا عَلَى أَنْ أُلْقِيَهَا فِي مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ 7 فَقَدْ كُنْتُ نَذَرْتُ ذَلِكَ وَ نَوَيْتُهُ، فَدَفَعْتُهَا إِلَيْهَا، وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي: أَدْفَعُهَا إِلَى قَوْمٍ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ 7 أَفْضَلُ مِمَّا أُلْقِيهَا فِي الْمَقَامِ وَ أَعْظَمُ ثَوَاباً، وَ قُلْتُ لَهَا ادْفَعِي هَذِهِ الدَّرَاهِمَ إِلَى مَنْ يَسْتَحِقُّهَا مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ7 وَ كَانَ فِي نِيَّتِي أَنَّ الرَّجُلَ الَّذِي رَأَيْتُهُ هُوَ، وَ إِنَّمَا تَدْفَعُهَا إِلَيْهِ، فَأَخَذَتِ الدَّرَاهِمَ وَ صَعِدَتْ وَ بَقِيَتْ سَاعَةً ثُمَّ نَزَلَتْ، وَ قَالَتْ: يَقُولُ لَكَ لَيْسَ لَنَا فِيهَا حَقٌّ، فَاجْعَلْهَا فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي نَوَيْتَ، وَ لَكِنْ هَذِهِ الرَّضَوِيَّةُ خُذْ مِنْهَا بَدَلَهَا وَ أَلْقِهَا فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي نَوَيْتَ. فَفَعَلْتُ مَا أَمَرَتْ بِهِ عَنِ الرَّجُلِ.

وقتى در آن موقع با پير زن صحبت مي‌كردم به دلم گذشت كه نكند مردى را كه شبها مى‏بينم خود امام زمان 7 باشد. من قبلا ده درهم سكه که شش درهم آن بنام حضرت رضا 7 بود، و آن را پنهان كرده بودم نذر كرده بودم كه در مقام ابراهيم بياندازم، پيش خود گفتم: آن را به پير زن ميدهم كه بسادات ذريه حضرت زهرا 3 بدهد، زيرا بهتر از اين است كه آن را در مقام ابراهيم بياندازم، ثواب آن هم بيشتر است. بدين جهت آن را به پير زن دادم و گفتم: اين ده درهم را به سادات مستحق بده من فكر مي‌كردم آن مرد ناشناس همان امام زمان است؛ و پير زن هم اين وجه را باو خواهد داد. پير زن درهم را از من گرفت و به طرف غرفه خود بالا رفت و ساعتى ماند و سپس پائين آمد و گفت: مي‌فرمايد: ما، در اين حقى نداريم، چون نذر است آن را در همان جا كه نذر كرده اى بيانداز ولى آن شش درهم را كه سكه امام رضا 7دارد بما بده و عوض آن را بگير! و به همان جا كه نيت كرده‏اى بيانداز. من هم چنين كردم و پيش خود گفتم كسى كه پير زن اين دستورات را از جانب او به من مي‌دهد، مسلما همان مردى است كه شب‌ها او را مى‏بينم.

.

ثُمَّ كَانَتْ مَعِي نُسْخَةُ تَوْقِيعٍ خَرَجَ إِلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْعَلَاءِ بِأَذْرِبِيجَانَ، فَقُلْتُ لَهَا تَعْرِضِينَ هَذِهِ النُّسْخَةَ عَلَى إِنْسَانٍ قَدْ رَأَى تَوْقِيعَاتِ الْغَائِبِ وَ  يَعْرِفُهَا فَقَالَتْ: نَاوِلْنِي فَإِنِّي أَعْرِفُهَا. فَأَرَيْتُهَا النُّسْخَةَ، وَ ظَنَنْتُ أَنَّ الْمَرْأَةَ تُحْسِنُ أَنْ تَقْرَأَ، فَقَالَتْ: لَا يُمْكِنُ أَنْ أَقْرَأَ فِي هَذَا الْمَكَانِ. فَصَعِدَتْ بِهِ إِلَى السَّطْحِ، ثُمَّ أَنْزَلَتْهُ فَقَالَتْ: صَحِيحٌ. وَ فِي التَّوْقِيعِ: إِنِّي أُبَشِّرُكُمْ مَا سُرِرْتُ بِهِ وَ غَيْرِهِ. ثُمَّ قَالَتْ: يَقُولُ لَكَ: إِذَا صَلَّيْتَ عَلَى نَبِيِّكَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، فَكَيْفَ تُصَلِّي عَلَيْهِ؟

فَقُلْتُ: أَقُولُ: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ، كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ وَ بَارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ»

يك نسخه از توقيع امام زمان 7 نزد من بود كه از ناحيه مقدسه در آذربايجان براى قاسم بن علا بيرون آمده بود. به پير زن گفتم: اين نسخه را به آدمى كه توقيعات قائم آل محمد را ديده باشد نشان بده. گفت: بده به من كه آن را مي‌شناسم. نسخه را به وى نشان دادم و گمان مي‌كردم مي‌تواند بخواند. ولى پير زن گفت: نمى‏توانم آن را در اينجا بخوانم، پس به غرفه خود رفت و از آن پس، آن را آورد و گفت: عبارات آن صحيح است عبارت نسخه اين بود: «ابشركم ببشرى ما بشرت به و غيره‏» يعنى: شما را مژده مي‌دهم به چيزى كه تاكنون مژده نداده‏ام و بغير آن هم مژده خواهم داد. آن گاه پير زن گفت: مي‌فرمايد: وقتى درود بر پيغمبرت ميفرستى، چه ميگوئى؟ گفتم: ميگويم: اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد و بارك على محمّد و آل محمّد كافضل ما صلّيت و باركت و ترحّمت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد

.

فَقَالَتْ: لَا، إِذَا صَلَّيْتَ عَلَيْهِمْ فَصَلِّ عَلَيْهِمْ كُلِّهِمْ وَ سَمِّهِمْ. فَقُلْتُ: نَعَمْ.فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ نَزَلَتْ وَ مَعَهَا دَفْتَرٌ صَغِيرٌ قَدْ نَسَخْنَاهُ فَقَالَتْ: يَقُولُ لَكَ: إِذَا صَلَّيْتَ عَلَى نَبِيِّكَ فَصَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَوْصِيَائِهِ عَلَى هَذِهِ النُّسْخَةِ. فَأَخَذْتُهَا وَ كُنْتُ أَعْمَلُ بِهَا»[5]

گفت: نه! وقتى خواستى بر آنها درود بفرستى بر همه آنها درود بفرست و يك يك را نام ببر. گفتم: بسيار خوب. فرداى آن روز نيز پير زن در حالى كه دفتر كوچكى در دست داشت از غرفه به زير آمد و گفت: مي‌فرمايد: وقتى خواستى درود بر پيغمبر 9 بفرستى‏ اين طور كه در اين نسخه نوشته است بر آن حضرت و جانشينانش درود بفرست. من دفترچه را گرفتم و از روى آن مي‌خواندم.

.

.

وَ آخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين

.

————————————————————————————————————————————————-


[1]. طوسی، الغیبه، ص253

[2]. در مورد ابن غضائری، مبنای ما این است که کتاب به ایشان نسبت داده شده است، ولي از او نیست. مرحوم سید بن طاووس، اولین کسی است که چنین نسبتی را بیان می کند. علامه حلی هم، در کتاب خلاصه طبق نقل سید بن طاووس از ابن غضائری مطلب نقل می کند.سید ابن طاووس، فاصله اش با ابن غضائری سیصد سال است. و این کتابی را که ایشان می فرماید: منسوب است به ابن الغضائری، طریق و مستندش را نیاورده اند اضافه بر اینکه خودشان هم می فرمایند: من تضمین نمی کنم این کتاب و این حرفها از ابن غضائری باشد.«لا اضمن صحّته». آقا بزرگ تهرانی می فرماید: این کتاب کتابی است که از اعداء شیعه است ولی به نام ابن غضائری نوشته است. البته، ما این حرف را تأیید نمی کنیم. ولی نوشتن کتاب بر علیه شیعه از قدیم بوده و الان هم هست. در ایام حج کتبی در مکه پخش می شود ضد مکتب اهل بیت، اما مؤلف را نوشته مرتضی العسکری، جعفر السبحانی. نویسنده، معروف است ولی کتاب از او نیست. اینها تدلیس می کنند و تمویه می کنند تا خواننده به این کتاب‌ها اطمینان کند و بخواند. این کتاب ابن غضائری هم، ممکن است اینگونه باشد. مرحوم خوئی هم می فرماید نمی دانیم مؤلفش کیست.

[3]. اصطلاح «یعرف و ینکر » در مقباس الهدایة ج 7 بیان شده است. ضمنا برای شناخت اصل و اعتبار اقای رازی به قاموس الرجال مراجعه کنید.  

[4]. دلائل الامامه، طبری، ص 551

[5]. دلائل الامامه، طبری، ص 551 ؛ طوسی، الغیبه، ص253؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏52، ص: 21

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *