بسم الله الرحمن الرحیم ـ الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین سیما امام زمانناروحی وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداء
سخن پیرامون یکی دیگر از علامات ظهورامام زمان یعنی، جریان سفیانی است.در بررسی این جریان، سوالات زیر مطرح میشود:
سفیانی كيست؟ شخص یا جریان است؟ اگر شخص است نام او چیست؟ (آيا همان طوری که گفته اند نام او عثمان بن عنبسه و یا اسم های دیگری هم دارد؟)
سفیانی از نسل چه کسی است؟ (از نسل ابوسفیان و از اموی هااست؟ و یا نظر به عملکرد و جنایاتی که سفیانی، انجام میدهد، ادامه دهنده جنایات آل ابی سفیان است که در این صورت سفیانی جريان است)
خروج سفیانی ازکجا میباشد؟ آیا از شام (اردن، سوریه، فلسطین، لبنان) است و یا مقر و محل استقرار او شام بوده، ولی حرکتش از روم و با پشتیبانی روم است؟ (روم شاید به معنای اروپای فعلی باشد)
آيا خروج سفیانی از علامات حتمی ظهور امام زمان و یا از علائم غیر حتمی است؟
دایره و حدود فعالیت و جنایات سفیانی کجاست؟ (آیا مثل دجال حوزه فعالیتش، فراگیرو عالم گیر است و یا بک محدوده خاص جغرافیایی (شام، عراق، حجاز، بخشی از جنوب ایران) را در بر ميگيرد؟
ماموریت و هدف سفیانی چیست؟ و با چه کسی در گیر میشود؟ (با همه مسلمین و یا با طائفه خاصی از مسلمین[اهل بیت پیامبر و پیروان خاندان رسول خداکه همان شیعیان هستند) مشکل دارد؟
عاقبت و سرنوشت سفیانی چه میشود؟ (در يك مصاف و جنگ، کشته میشود و یادر اثر خسف زمین، او و سپاهیانش از بین میروند؟
بحث سفیانی، بحث گستردهای است که روایات آن هم از حد استفاضه گذشته است، روایات کثیری راجع به سفیانی از فریقین داریم که به خصوصیات او هم پرداخته است. (مثل این که، شخصی است از نسل ابوسفیان که در شام و با حمایت اروپا فعالیت داشته ضمن این که فاصله وقت خروج او تا ظهور امام زمان بیان شده [9 ماه یا یک سال و يا يك سال و نیم و…] در روایات به اجمال یا تفصیل پرداخته شده است.)
روایت الغیبة شیخ طوسی در مورد سفیانی:
قبل از ورود به بحث، روایتی که مرحوم شیخ طوسی در کتاب الغیبة از بشربن غالب (بشر و بشیر دو برادر هستند که دعای عرفه را از امام حسین نقل میکنند)نقل میکند، ذکر میکنیم. (روایت به معصوم منتهی نمی شود)
«عنه، عن أبي النصر إسماعيل بن عبد الله بن ميمون بن عبد الحميد بن أبي الرجال العجلي قال: حدثنا محمد بن عبد الرحمان بن أبي ليلى قال: حدثنا جعفر بن سعد الكاهلي، عن الأعمش، عن بشر بن غالب قال: يقبل السفياني من بلاد الروم متنصرا في عنقه صليب وهو صاحب القوم [1]»
(سفیانی از سرزمین روم در حالی که نصرانی و در گردنش علامت صلیب است (مظاهر نصرانیت دارد)خروج میکندواو فرمانده گروهی است.)
در بعضی از نسخهها به جای «متنصرا»، «منتصرا يعني پيروزمندانه» آمده ولی به قرینه فی عنقه صلیب، همان متنصرا صحیح است.
پس طبق این روایت، معلوم شد که اساس و ریشه سفیانی از روم (غرب) است، اکنون باید در کتب جغرافیائی مراجعه کرده و معلوم کرد که روم آن روز (در هنگام صدور چنین روایتی) برچه امکنهای انطباق داشته است؟ آیامنظور شامات، يا آندلس و یا ایتالیااست؟ هر کجا باشد، با قطع نظر از بحث سندی در این روایت، سفیانی متاعی است که از آنطرف مرزها برای بلاد اسلامی صادر شده و میفرستند، با توجه به روایات متعدد، روایتی از امیرالمومنینرا که در این زمینه وارد شده است، بیان میکنیم:
روایتی در مورد محل خروج سفیانی:
«حدثنا محمد بن علي ماجيلويه رضي الله عنه قال: حدثنا عمي محمد بن أبي القاسم، عن محمد بن علي الكوفي، عن محمد بن أبي عمير، عن عمر بن أذينة قال: قال أبو عبد الله: قال أبي: قال أمير المؤمنين:يخرج ابن آكلة الأكباد من الوادي اليابس، وهو رجل ربعة، وحش الوجه، ضخم الهامة، بوجهه أثر جدري، إذا رأيته حسبته أعور، اسمه عثمان، وأبوه عنبسة، وهو من ولد أبي سفيان، حتى يأتي أرضا ذات قرار ومعين فيستوي على منبرها [2]»
(ازامام صادق از امير المؤمنين روايت است كه فرمود: پسر هندجگرخوار از بيابانى خشك (شام) خروج مىكند و او مردى است چهار شانه و زشت رو [و صورتی چون حیوانات درنده خو که نمونه او، همین وهابیت با قیافه هائی که انسان هنگام نگاه کردن به آنها باید کفاره دهد، هستند، این ها، کاری جز فتوا بر علیه شیعه و تکفیر شیعه ندارند، اینها بازماندگان همان پسر هند جگر خوار هستند که مادر بزرگشان به دندان خود جگر حضرت حمزه را برگرفت ] و سري بزرگ و آبله رو و چون او را ببينى مىپندارى كه يك چشم است نامش عثمان و نام پدرش عنبسه و از فرزندان ابو سفيان است تا به سرزمينى كه داراى قرارگاه و خرّمى است مىرسد و در آنجا بر تخت سلطنت مىنشيند.)
حد دلالت روایت:
از این روایت استفاده میشود که سفیانی باخصوصیات مذکوراز نسل امویین است و طبق روایت قبلی از روم میآید و نصرانی است، اکنون با توجه به این سنخ روایات نکاتی را عرض میکنیم.
چند نکته:
آیا امویین عرب هستند و یا وارداتي و باصطلاح از آن طرف مرزها آمدهاند و غیر عرب میباشند؟ که در صورت اخیر«امیه» رومی و به تبع او، همه بنی امیه رومی وغیرعرب هستند هنگامی که ما در یکی از کشورها این جمله را گفتیم و تحلیل نمودیم، به کلاه وهابیها برخورد و ناراحت شدند لذا هر وقت اسم ما را در سایت هایشان میبرند میگویند:«المجوسی نجم الدین الطبسی» به ما مجوسی میگویند چون ریشه و اصل امویین را رومي گفته ام، در حالی که ما این سخن را با سند و مدرك میگوییم، اینها یک عمر ریشه و پیدایش شیعه را[بدون دلیل و به دروغ ]عبدالله بن سبا[یک فرد خیالی نامعلوم] و یا فرس گفته اند و ما همه اینها را تحمل کرده ایم، ولی تحمل یک حرف را ندارند، مگر ما بدون دلیل میگوییم؟ [آقایان وهابی]دلیل را گوش کنید، هتاکی برای چه؟ ما در این زمینه به چند مطلب میپردازیم:
مطلب اول: ارتباط امیه با عبد الشمس
مطلب دوم: ریشه امیه
مطلب سوم: اعتقادات امویین (آیا اینها مسلمان بودند؟ امیر المومنین هنگام بسیج مردم برای جنگ صفین، در مورد اینها فرمود:
«مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوه [3]»
(اسلام را نپذيرفتند بلكه از بيم تسليم شدند و كفر را پنهان کردند. چون يارانى بيابند كفر آشكار كنند و از اسلام سر بتابند) و یا میفرماید: (به سوی کسانی حمله کنید که اینها از بازماندگان جنگ احزاب (خندق) و مشرکین هستند، به جنگ کسانی بروید که قائلند خدا و رسولش دروغ میگویند.) پس باید در اعتقادات و عملکرد اینها تامل کنیم، جریان سفیانی جریان تازهای نیست بلکه دنباله عمل و جنایات امویین است، وضعیت امویین به گونهای بود که:
«ملكنا فكان العفو منّا سجيّة فلمّا ملكتم سال بالدّم ابطح «[4]
(زمانى كه) ما به حكومت رسيديم و قدرت را در دست گرفتيم، بخشش و گذشت (عفو) خوى و عادت ما بود، امّا زمانى كه شما بقدرت رسيديد خون سراسر صحراى ابطح (مکه) را فرا گرفت.)
علامت سفیانی در روایات:
«…ويظهر السفياني ومن معه حتى لا يكون له همة إلا آل محمد وشيعتهم فيبعث بعثا إلى الكوفة، فيصاب بأناس من شيعة آل محمد بالكوفة قتلا وصلبا، وتقبل راية من خراسان حتى تنزل ساحل دجلة. يخرج رجل من الموالي ضعيف ومن تبعه فيصاب بظهر الكوفة. ويبعث بعثا إلى المدينة فيقتل بها رجلا ويهرب المهدي والمنصور منها، ويؤخذ آل محمد صغيرهم وكبيرهم لا يترك منهم أحد إلا حبس ويخرج الجيش في طلب الرجلين ويخرج المهدي منها على سنة موسى خائفا يترقب حتى يقدم مكة. ويقبل الجيش حتى إذا نزلوا البيداء وهو جيش الهملات (الهلال) خسف بهم فلا يفلت منهم إلا مخبر، فيقوم القائم بين الركن والمقام فيصلي… [5]»
(سفيانى و پيروانش خروج ميكنند و قصدى جز كشتن و آزار اولاد پيغمبر و شيعيان آنها ندارد او يك لشكر به كوفه ميفرستد، و جمعى از شيعيان آنجا را ميكشد و گروهى را به دار ميزند، و لشكرى از خراسان آمده در ساحل شط دجله فرود مىآيند. مرد ضعيفى از شيعيان با طرفدارانش براى مقابله با سفيانى به بيرون كوفه ميرود و مغلوب ميگردد، سپس سفيانى لشكر ديگرى به مدينه ميفرستد مردى در آنجا كشته مىشود و مهدى و منصور فرار ميكنند سفيانى هم بزرگ و كوچك سادات و ذريه پيغمبر را گرفته و حبس ميكند. آنگاه لشكرى براى پيدا كردن مهدى و منصور از مدينه بيرون ميرود. مهدى همچون موسى بن عمران (كه هراسان از مصر خارج شد) هراسان و نگران از مدينه بيرون ميرود، و بدين گونه وارد مكه مىشود. لشكر اعزامى هم به دنبال وى مىآيند، ولى وقتى به بيابان مكه و مدينه ميرسند، به زمين فرو ميروند و جز يك نفر كه خبر آنها را ميبرد باقى نمىماند.
سفیانی سرلوحه برنامه اش کشتار آل محمد وشیعه آل محمد است، هدف اصلی سفیانی شیعه است و کاری به یهود و مسیحیت ندارد چون خودش نصرانی است و از طرف آنها حمایت میشود، سفیانی فقط با شیعه درگیر میشود چون میداند که اسلام ناب محمدی همان شیعه و تشیع است و آن چیزی که جلوی آنها را گرفته همین تشیع است. اینها وقتی احساس میکنند که دیگر کاری از پیش نمی برند سفیانی را فرستاده و او نسل کشی را به راه میاندازد. (شبیه جریان بحرین امروز)
آیا قضیه سفیانی جدید است؟ کتاب الغارات را ببینید واقعا این کتاب را مطالعه كنيد، مولف کتاب، ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي میباشد، ایشان نوه برادری شهید مختار ثقفی و از اکابر علمای قرن سوم است که در کوفه متولد شد وسپس به اصفهان رفت و در 382 [یک سال بعد از مرحوم صدوق] وفات کرد. قبلا هم اشاره کرده ام که این آقا به قدری با شخصیت و عالم بود که حوزه قم از او در خواست آمدن به قم برای برپائی کرسی درس و حدیث را نمود، رجال نجاشی بیان صاحب کتاب الغارات [ابراهیم بن محمد] را نقل میکند که: من کتاب غارات در مورد امیر المومنین نوشته ام، بنابراین میخواهم جائی بروم که دشمنی بسیار نسبت به امیر المومنین دارند تا در آن جا تبلیغ امیرالمومنین کنم و مردم را عوض کنم، [ به او] گفتند [که چنین مکانی] اصفهان است. ایشان به اصفهان رفت و منشاء برکات بسیاری شد وآن جا را تغییر داد که یکی از جهات تغییر اصفهان [به تشیع] به سبب ایشان بود. [6] [ تشیع اصفهان رهین چند نفر است، صاحب بن عباد و ابراهیم بن محمد ثقفی و…]
در کتاب الغارات در دو جا، نامه سری که معاویه به فرمانده جلادی و سرجوخه های اعدام خود (سفیان بن عوف غامدی) نوشت و دستوراتی به وی داده است، آمده است:
«…حدثه عن سفيان بن عوف الغامدي قال: دعاني معاوية فقال: إني باعثك في جيش كثيف [ ذي أداة وجلادة] فالزم لي جانب الفرات حتى تمر بهيت فتقطعها، فإن وجدت بها جندا فأغر عليهم وإلا فامض حتى تغير على الأنبار، فإن لم تجد بها جندا فامض حتى تغير على المدائن ثم أقبل إلي، واتق أن تقرب الكوفة، واعلم أنك إن أغرت على [ أهل ] الأنبار وأهل المدائن فكأنك أغرت على الكوفة، إن هذه الغارات يا سفيان على أهل العراق ترهب قلوبهم وتجرئكل من كان له فينا هوى [ منهم ] ويرى فراقهم، وتدعو إلينا كل من كان يخاف الدوائر، وخرب كل ما مررت به [ من القرى]، واقتل كل من لقيت ممن ليس هو على رأيك، واحرب الأموال، فإنه شبيه بالقتل وهو أوجع للقلوب. قال: فخرجت من عنده فعسكرت وقام معاوية في الناس [ خطيبا] فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: أما بعد أيها الناس فانتدبوا مع سفيان بن عوف فإنه وجه عظيم فيه أجر عظيم سريعة فيه أوبتكم إن شاء الله، ثم نزل [7]»
(سفیان بن عوف غامدی میگوید که معاویه به من گفت: که من ترا با سپاه و تجهیزات کامل نظامی میفرستم…وقتی به عراق رسیدی روستاها را بر سر مردم خراب کن، و هر کسی که بر رأی تو نیست بکش…) [در عراق کسی که طرفدار سفیانی و اموی نباشد، طرفدار امیر المومنین است پس منظور این است که شیعه را بکش و اموالشان را غارت کن، بالاخره این که که شیعه حق هستی ندارد.]
عبارت الغارات «واقتل كل من لقيت ممن ليس هو على رأيك، واحرب الأموال…» را با عبارت عیاشی «ويظهر السفياني ومن معه حتى لا يكون له همة إلا آل محمد…» مقايسه كنيد، چنين میرساند که سفیانی یک جریان ممتد و دنباله دار است لذا امام صادق میفرماید:
«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ إِنَّا وَ آلَ أَبِي سُفْيَانَ أَهْلُ بَيْتَيْنِ تَعَادَيْنَا فِي اللَّهِ قُلْنَا صَدَقَ اللَّهُ وَ قَالُوا كَذَبَ اللَّهُ قَاتَلَ أَبُو سُفْيَانَ رَسُولَ اللَّهِ وَ قَاتَلَ مُعَاوِيَةُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ قَاتَلَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ السُّفْيَانِيُّ يُقَاتِلُ الْقَائِمَ[8]»
(ما و اولاد ابوسفیان دو خانواده هستيم كه در باره خدا با هم كشمكش داريم ما ميگوئيم: خدا راست گفته ولى آنها ميگويند: خدا دروغ گفته است ابو سفيان با پيغمبر و معاويه با على بن ابى طالب و يزيد با حسين بن على به نزاع و جنگ برخاستند و سفيانى هم با قائم ما ميجنگد)
صاحب کتاب الغارات در جای دیگر از کتاب خود، دستور معاویه به بسربن ارطاة را نقل میکند:
«… قال: خرج عدي بن حاتم وجرير بن عبد الله البجلي وحنظلة الكاتب من الكوفة إلى قرقيسياء قالوا: لا نقيم ببلدة يعاب فيها عثمان. ولحق بمعاوية من أصحاب علي ابن العشبة ووائل بن حجر الحضرمي، وخبره في قصة بسر بن أبي أرطاة لعنه الله. عن بكر بن عيسى قال: لما بلغ معاوية تفرق أصحاب علي وتخاذلهم و تركهم إياه، وأنه بلغ من أمرهم انه يندبهم إلى السواد فيأبون أرسل بسر بن أرطاة إلى المدينة في جيش من أهل الشام، فسار حتى قدمهم فدعى الناس إلى البيعة فأجابوه وحرق بها دورا من دور الأنصار وغيرهم من شيعة علي ثم سار إلى مكة ثم توجه إلى اليمن لا يمر بقوم يرى أن لهم لعلي رأيا إلا قتلهم واستباح أموالهم، وبلغ ذلك عليا فقام وخطب وحمد الله وأثنى عليه وصلى على النبي وذكر مسير بسر بن أرطاة لعنه الله إلى اليمن، وذكر تخاذل أصحابه وتركهم الحق والبلية التي دخلت عليهم وقال: لو تطيعوني في الحق كما يطيع عدوكم صاحبهم في الباطل ما ظهروا عليكم. وقد كان الناس كرهوا عليا ودخلهم الشك والفتنة وركنوا إلى الدنيا وقل مناصحوه، فكان أهل البصرة على خلافه والبغض له، وجل أهل الكوفة وقراؤهم، وأهل الشام وقريش كلها [9]»
(هنگامی که به معاویه خبر رسید که یاران علی متفرق شدهاند… به بسر بن ارطاة دستور هجوم به مدینه را داد و بسر بن ارطاة، خانه های انصار و غیر انصار از شیعه علی را آتش زد، وسپس به سوی مکه و بعد به طرف یمن متوجه شد، بسربن ارطاة در مسیرش، هرکسی را که طرفدار علی میدید میکشت و اموالش را غارت مینمود، این شجره ملعونه و طرفدارانشان همیشه بر علیه شیعه بودند، حساب اینها از اهل سنت جدا است، اینها به تعبیر حضرت، درنده خو و وحشی (وحش الوجه) هستند، وقتی این خبر به مولا علی رسید، بلند شد و خطبه خواند و حمد خدا کرد و…)
جریان سفیانی در آخرالزمان شبیه جریان بنی امیه و معاویه است، سفیانی هیچ دغدغه و هدفي جز کشتن شیعه نسلكشي را ندارد. اما بیان:
مطلب اول:ارتباط امیه با عبدالشمس
آیا امیه و بنی امیه با عبد شمس ارتباط دارند؟ متاسفانه در بعضی از کتاب های خودمان هم آمده که امیه فرزند عبد شمس است و عبد شمس و هاشم دوبرادر هستند، ولی خواهید دید که هیچ یک از دو قضیه برادر بودن هاشم با عبد شمس و ارتباط امیه با عبد شمس صحیح نمی باشد.
طبری اولین ناقل جریان برادری عبدشمس و هاشم:
چه کسی میگوید که هاشم و عبد شمس برادر و دو قلو بوده اند و هنگام تولد، انگشت هاشم به پیشانی عبد شمس چسبیده بود که با شمشیر جدا کرده و گفتند[تطیر و فال بد زدند] تا آخر بین اینها جنگ است؟ اولین کسی که متعرض این جریان میشود طبری (متوفی 310) است، سند هم ذکر نمی کند و میگوید:
«وقيل إن عبد شمس وهاشما توأمان وإن أحدهما ولد قبل صاحبه وأصبع له ملتصقة بجبهة صاحبه فنحيت عنها (جداکردند) فسال من ذلك دم فتطير من ذلك[10]»
(و گفته شده است که عبد شمس و هاشم دو برادر بودند…بعد از جدا کردن، خون جاری شد، و این را به فال بد گرفتند که این دو برادر همیشه بینشان جنگ و خونریزی است)
پس طبری در هنگام نقل این جریان، میگوید «قیل» و سند ارائه نمی دهد، اینها میخواهند با یک قیل عبد شمس را جزء قریش دانسته و بعد هم با یک قیل دیگر امیه را شناسنامه عربی و قریشی به او بدهند و این عناصر نفوذی را عرب بخوانند که مسلمانند و کارهایشان کاری اسلامی است و دیگران حق مخالفت با آنها را ندارند.
بیان مقریزی (متوفی 845) در مورد برادری عبدشمس و هاشم:
«وقد كانت المنافرة لا تزال بين بني هاشم وبني عبد شمس بحيث أنه يقال إن هاشما وعبد شمس ولدا توأمين فخرج عبد شمس في الولادة قبل هاشم وقد لصقت أصبع أحدهما بجبهة الآخر فلما نزعت دمّي المكان، فقيل سيكون بينهما أو بين ولديهما دم، فكان كذلك [11]»
مقریزی هم در نقل این جریان «یقال» میگوید، آیا با «یقال» ادعا اثبات میشود؟ ما این همه سند های محکم آوردیم که ریشه تشیع، مدنی و صحابی و عربی و زمان پیامبر (ص) است ولی بازهم میگویید ریشه آن عبدالله بن سباء يا صفوی و فارس است ولی شما میخواهید با یک قیل طبری و یقال مقریزی افراد مرموز و عناصر نفوذی را که از آن طرف مرزها آمدهاند، مسلمان و عرب بدانید.
جریان برادربودن عبدشمس و هاشم در کتب شیعه:
الف: علی بن یوسف در العددالقویة:
«ولد هاشم وعبد شمس توأمان في بطن واحد، فقيل: إنه أخرج أحدهما وإصبعه ملتصقة بجبهة الآخر، فلما أزيلت من موضعها أدميت، فقيل: يكون بينهما دم. [12]»
ب: علامه مجلسی در بحارالانوار:
بحارالانوار علامه مجلسی در جلد 15، صفحه 161 این مطلب را از العدد القویه نقل میکند.
ج: الأنوار البهية شيخ عباس القمی:
الأنوار البهية شيخ عباس القمی هم این مطلب را در صفحه 28 کتاب خود نقل میکند.
نتیجه مطلب اول:
قصه ارتباط و برادری عبد شمس با هاشم مسند و مستند نیست و علي بن يوسف هم در كتاب العدد القويه اين مطلب را از كتب عامه نقل ميكند.
وآخر دعوا نا أن الحمد لله رب العالمین
[1]. الغيبة، شيخ الطوسي، ص 462 – 463
[2]. كمال الدين، شيخ صدوق، ج 2، ص 651، ب 57، ح 9/معجم أحاديث الإمام المهدي، ج 4، ص 120
[3]. نهج البلاغة، ص: 374
[4]. و حللتم قتل الاساري و طالما غدونا عن الأسري نَعِفُّ و نصفح
فحسبكم هذا التفاوت بيننا و كلّ اناء بالذي فيه ينضح
(و شما ريختن خون همه اسيران را حلال شمرديد، ولي بسيار گذشت كه ما از اسيران درگذشتيم و همه را مورد عفو و بخشش قرار داده و آزاد كرديم. شما را همين تفاوت فيما بين ما و شما بس است در شناخت حقّ و ناحقّ، از كوزه همان برون تراود كه در اوست(
الغدير، علامه أميني، ج 1، ص 255، در پاورقي آمده است که: هذه الأبيات خمسها جماعة وشطرتها فممن خمسها السيد راضي بن السيد صالح القزويني المتوفي سنة 1287، والعلامة الأكبر السيد ناصر بن أحمد بن عبد الصمد الغريفي المتوفي سنة 1331، والشيخ عبد الحسين بن القاسم الحلي النجفي المعاصر وله تشطيرها أيضا.
[5]. تفسير عياشي، ج 1، ص 64، ح 117، عن جابر الجعفي عن أبي جعفر عليه السلام يقول: / الغيبة نعماني، ص 279، ب 14، ح 67 / بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، علامه مجلسي، ج52، ص، 223
[6]. رجال النجاشي، النجاشي، ص 16 – 18 / ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي أصله كوفي، وسعيد بن مسعود أخو أبي عبيد بن مسعود عم المختار وولاه أمير المؤمنين عليه السلام المدائن، وهو الذي لجأ إليه الحسن عليه السلام يوم ساباط. انتقل أبو إسحاق هذا إلي أصفهان وأقام بها، وكان زيديا أولا ثم انتقل إلينا ويقال: إن جماعة من القميين كأحمد بن محمد بن خالد وفدوا إليه وسألوه الانتقال إلي قم، فأبي، وكان سبب خروجه من الكوفة أنه عمل كتاب المعرفة، وفيه المناقب المشهورة والمثالب، فاستعظمه الكوفيون وأشاروا عليه بأن يتركه و لا يخرجه، فقال:اي البلاد أبعد من الشيعة فقالوا: أصفهان، فحلف لا أروي هذا الكتاب إلا بها فانتقل إليها ورواه بها ثقة منه بصحة ما رواه فيه. وله مصنفات كثيرة… ومات إبراهيم بن محمد الثقفي سنة ثلاث وثمانين ومائتين,
[7]. الغارات، إبراهيم بن محمد الثقفي، ج 2، ص 464 – 467
[8]. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، علامه مجلسي، ج52، ص0 19، باب 25
[9]. الغارات، إبراهيم بن محمد الثقفي، ج 2، ص 553 – 554
[10]. تاريخ الطبري، الطبري، ج 2 – ص 13
[11]. النزاع والتخاصم، المقريزي، ص 47
[12]. العدد القوية، علي بن يوسف الحلي، ص 140[ علي بن يوسف (متوفي 705) معمولا از منابع اهل سنت نقل مي کند]
.
.
.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.