نظر علامه طباطبايي

بسم الله الرحمن الرحیم ـ الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین سیما امام زماننا روحی و ارواح من سواه لتراب مقدمه الفدا.

در جلسه قبل اشاره شد که قبل از بسته شدن پرونده یأجوج و مأجوج باید نگاهی به کتاب شریف المیزان انداخته و ببینیم نظر علامه نسبت به این موضوع چیست؟ علامه در ج 14 ص 357 ذیل آیه 96 سوره انبیاء «حتی اذا فتحت یأجوج و مأجوج وهم من کل حدب ینسلون» چند سطری در این باره صحبت کرده و سپس تفصیل بحث را به سوره کهف ارجاع می‌دهد.

مرحوم علامه در ج14 ذیل آیه مذکور از سوره انبیاء، توضیح مختصری پیرامون موضوع مذکور داده و می‌فرمایند: الحدب بفتحتین الارتفاع من الارض بین الانخفاض، یعنی بلندی که در کنارش دره و پرتگاه باشد. والنسول الخروج باسراع خروج با سرعت را نَسَل و انسلال گویند. سپس می‌گویند: سیاق آیات قبل از آیه مورد بحث اقتضاء دارد که آیه «حتی اذا فتحت…» غایت تفصیل مذکور در آیه «فمن یعمل من الصالحات…» و آیه بعد از آن باشد. یعنی آمدن یأجوج و مأجوج پایان و غایت آن، آیه شریفه فمن یعمل است، یعنی این مسائل هست تا زمانی که یأجوج و مأجوج برسند. و ان یکون ضمیر الجمع راجعا الی یاجوج و ماجوج؛ مراد از ضمیر جمع ضمیر در آیه «…و هم من کل حدب…» است که به یأجوج و مأجوج بر می‌گردد.

والمعنی: لایزال الامر یجری هذا المجری، نکتب الاعمال الصالحة للمومنین و نشکر سعیهم و نهلک القری الظالمة؛ روال این است که تا مادامی که مردم اعمال صالحه انجام می‌دهند آنها را می‌نويسیم و آبادی هائی که تعدی می‌کنند، هلاک می‌کنیم. و نحرم رجوعهم بعد الهلاک الی الزمان الذی یفتح فیه یاجوج و ماجوج؛ یعنی این روال تا دوران یأجوج و مأجوج هست. و یفتح یعنی سدهم او طریقهم المسدود وهم ای یأجوج و مأجوج یخرجون الی سائر الناس من ارتفاعات الارض مسرعین نحوهم و هو من اشراط الساعة و امارات القیامة؛ جریان اینها از علامات و امارات قیامت است. کما یشیر الیه قوله: «فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء وکان وعد ربی حقا…» علامه در اینجا نیم صفحه بیشتر بحث نکرده و به بحثی که قبلا در ج13 ص369 ذیل آیات 99 سوره کهف داشته اند ارجاع می‌دهند که در آنجا مفصل و مشروح این بحث را هم راجع به خود ذی القرنین و هم راجع به یأجوج و مأجوج متعرض شده‌اند.

ظاهرا روایات دیگری به غیر از آنکه ما بیان کردیم نباشد و دیدید که برخی از آنها اصلا قابل قبول نبوده و برخی دیگر مبتلا به معارض و مخالف بود. مرحوم علامه نیز به همان مطالب در ج13 اشاره می‌کنند و می‌فرمایند: واعلم ان الروایات المرویة من طرق الشیعة؛ که دیدید تنها چهار یا پنج روایت بیشتر نبود که مجموع آنها در کتب ما به ده روایت نرسید که بیشترشان از طرق عامه به اهل بیت ع بود. سپس ایشان همه روایات را جمع بندی کرده می‌فرماید: و اهل السنة عن النبی ص و من طرق الشیعة عن ائمة اهل البیت ع و کذا الاقوال المنقولة عن الصحابة و التابعین و یعامل معها اهل السنة معاملة الاحادیث؛ جریان، جریان زهری است زیرا او این جریان را راه انداخت که شما کلمات صحابه را مثل سنت رسول الله ص بپندارید. او به همراه شخصی به نام ابو صالح در زمان عمر بن عبدالعزیز مسئول جمع آوری احادیث شدندیعنی تقریبا صد سال بعد از پیامبر اکرم ص. ابو صالح می‌گوید: من و زهری احادیث را جمع کردیم سپس زهری گفت بیا رفتار و منش صحابه را نیز جمع کنیم گفتم: قرار چیز دیگری بود. نهایتا من زیر بار نرفتم ولی او این کار را انجام داد و در اثر آن دنیا به او روی آورد. او عمل صحابه را در کنار عمل پیامبر قرار داد. همین عدم پذیرش عمل صحابه بود که باعث شد حضرت علی ع دوباره چندین سال خانه نشینی را بپذیرد ولی این جمله را، کتاب الله و سنة رسول الله و سیره شیخین؛ نپذیرد. با این وجود صد سال بعد در دوران امویین زهری این کار را انجام داد و امویین در اثر کار زهری توانستند مقداری به کارهای خود صبغه و رنگ دینی بدهند، این مطلب در طبقات ابن سعد از قدیمی ترین کتب رجالی اهل سنت آمده است.[1]

به هر حال علامه می‌گوید: این مقدار روایات که از ائمه ع و اهل سنت وگفته های صحابه و تابعین که اهل سنت با آنها معامله احادیث می‌کنند، الموقوفة فی قصة ذی القرنین مختلفة اختلافاً عجیبا؛ می‌فرماید این روایات خیلی اختلاف با هم دارند متعارضة متهافتة فی جمیع خصوصیات القصة؛ البته بنده دیگر روایات ذی القرنین را بررسی نکردم. «و کافة اطرافها و هی مع ذلک مشتملة علی غرائب یستوحش منها الذوق السلیم؛ ذوق سلیم این مضامین را نمی پذیرد او یحیلها العقل؛ یا به طور اکید عقل آن را نمی پذیرد و ینکرها الوجود لایرتاب الباحث الناقد اذا قاس بعضها الی بعض؛ اگر یک محقق و ناقد به این روایات نگاه کند اینها را سلیم نمی داند از تحریف. انها غیر سلیمة عن الدس و الوضع؛ اینها از وضع و جعل و… در امان نیستند. و مبالغات عجیبة فی وصف القصة و اغربها ما روی عن علماء الیهود؛ که ما نیز در بحث خود به این نتیجه رسیدیم که یکسری از روایات به کعب و تبیع و وهب و امثال آنها می‌رسد. الذین اسلموا کوهب بن منبه و کعب الاحبار او ما یشعر القرائن انه ماخوذ منهم؛ یا اینکه روایت از کعب نیست اما کسی که شم الحدیث داشته باشد و اهل نقد باشد از این سنخ روایات بوی جعل استشمام می‌کند فلا یجدینا؛ روایاتی که راویانش اینها هستند نقل آنها فایده ندارد والحال هذه نقلها بالاستقصاء علی کثرتها و طولها و انما نشیر بعض الاشارة؛ تنها یک اشاره ای می‌کنم الی وجوه اختلافها و نقتصر علی نقل ما یسلم عن الاختلاف فی الجملة؛ سپس ایشان شروع به بیان موارد اختلاف می‌کنند.

فرمایشی که ایشان به طور مجمل فرمودند که این روایات ریشه اش اسرائیلیات است ما طی این چند جلسه، خود روایات، مصادر و روات آنها را برایتان نقل کردیم و کاملا روشن شد. ولی این بزرگوار از نقل آنها اصلا إعراض می‌کند و شاید حق هم این باشد که اعراض شود از نقل این روایات ولی ما به اقتضای بحثمان ناچار از بررسی بودیم. علّامه طباطبائي در ادامه چندین مورد از اختلافات موجود در بحث ذی القرنین را بیان می‌کند:

اختلاف اول: در مورد خود ذی القرنین که او کیست که با یأجوج و مأجوج درگیر می‌شود و سدی ساخته که مانع از حرکت اینهاست تا زمانی که خدا اراده کند. معظم الروایات علی انه کان بشر و قد ورد فی بعضها انه کان ملکا سماویا انزله الله الی الارض؛ طبق ماموریتی از جانب خدا به زمین آمد. مقریزی در خطط از جاحظ[2] در کتاب الحیوان نقل می‌کند که: ان ذی القرنین کانت امه آدمیة و ابوه من الملائکة؛ پس درباره ذی القرنین سه قول شد، یک قول او را ملک دانست دیگری او را بشر و قول سوم او را دو رگه دانست.

اختلاف دوم: ومن ذلک الاختلاف فی سمته؛ اصلا اوصاف ایشان چیست؟ ففی اکثر الروایات انه کان عبدا صالحا احب الله فاحبه، وناصح لله فناصحه، ففی بعضها انه کان محدثا؛ ملائکه با او سخن می‌گفتند و فی بعضها انه کان نبیا؛ این هم قول سوم که می‌گوید: او پیامبر بوده. پس او یا بشر است یا محدث است و یا پیامبرص.

اختلاف سوم: اختلاف دیگر در ارتباط با نام اوست برخی گفته اند نامش عیاش، برخی گفته اند: اسکندر، برخی گفته اند: مرزیا بن مرزیة، برخی گفته اند: مصعب بن عبدالله، برخی دیگر گفته اند: صعب بن ذی المرائد و برخی دیگر گفته اند: عبدالله بن ضحاک.

اختلاف چهارم: فی وجه تسمیته بذی القرنین ففی بعضها انه دعی قومه الی الله فضربوه علی قرنه الایمن؛ برای دعوت قومش به دین خدا رفت ولی آنها به طرف راست سرش ضربه زدند. فغاب عنهم زمانا؛ مدتی نرفت ثم جائهم و دعاهم الی الله ثانیا فضربوه علی قرنه الایسر فغاب عنهم زمانا ثم آتاه الله الاسباب؛ خداوند درها را به رویش باز کرد. فطاف شرق الارض و غربها فسمی بذلک ذا القرنین؛ برخی دیگرگفته اند: او را به همان ضربه اول کشتند و خدا دوباره او را زنده کرد و او دوباره به تبلیغ رفت ولی دوباره او را کشتند. احیاه الله و رفعه الی سماء الدنیا ثم انزله الی الارض و آتاه من کل شیء سببا.

برخی دیگر می‌گویند: انه نبت له بعد الاحیاء الثانی قرنان؛ بار دوم که زنده شد دو تا قرن یعنی شاخ برایش ظاهر شد. و سخر الله له النور والظلمة ثم لما نزل الی الارض سار فیها و دعی الله؛ شروع به تبلیغ کرد و کان یزار کالاسد و یبرق و یرعد قرناه؛ مثل شیر غرش می‌کرد و از دو شاخش رعد و برق زده می‌شد. اگر قومش از او اطاعت نمی کردند نور را از آنها می‌گرفت و آنها در تاریکی مطلق فرو می‌رفتند، آنچنانکه خسته می‌شدند و ناچار به اطاعت از او می‌شدند.

اینها مطالبی است که اگر دقت کنید اکثر آنها از درالمنثور و گاهی هم از تفسیر عیاشی که مراسیل است و گاهی هم از تفسیر نور الثقلین به نقل از خرائج که آن هم مراسیل است نقل شده است. اینها مطالبی است که نقل شده و ایشان حق داشته که متن روایات را نقل نکند.

و فی بعضها کان له قرنان فی راسه و کان یتعمم علیهما یواریهما بذلک و هو اول من تعمم وقد کان یخفیهما عن الناس و لم یکن یطلع علی ذلک احد الا کاتبه و قد نهاه ان یخبر به احد فضاق صدر الکاتب بذلک فاتی الصحراء فوضع فمه بالارض؛ فریاد زد که ذو القرنین دو تا شاخ دارد. فانبت الله من کلمته قصبتین فمر بهما راع؛ چوپانی رد شد دید «نی» خوبی است فقطعهما واتخذهما مزمارا فکان اذا زمر خرج من قصبتین؛ هر وقت می‌دمید در نی، نی می‌گفت: ای مردم ذی القرنین دو تا شاخ دارد. فانتشر ذلک فی المدینة فارسل الی الکاتب واستنطقه و هدده بالقتل… فقص علیه القصة فقال ذو القرنین: هذا امر اراد الله ان یبدیه.

ببینید این مطالب را ایشان از در المنثور از ابو الشیخ از مفسرین معروف اهل سنت از وهب ابن منبه نقل می‌کند که یهودی بوده و اسرائیلیات نقل می‌کرده است و عجیب است که تفاسیر اهل سنت پر است از این مطالب. با این حال عامه به تفاسیر ما که غالبا از اهل بیت ع نقل شده نگاه نمی کنند. و حتی صدای امثال ابن کثیر هم در کتاب تفسیرش درآمده او ذیل آیه «کشفت عن ساقیها…» در سوره نمل این مطلب را بیان می‌کند که امثال وهب و کعب تفاسیر ما و روایات ما را از بین برده‌اند.

مرحوم علامه در ادامه می‌گوید: قیل سمی ذالقرنین لانه ملک قرنی الارض و هما المشرق والمغرب؛ سپس خوابی را نقل می‌کند که لانه رای فی المنام انه بقرنی الشمس نزدیک خورشید قرار گرفته فعبر له بملک الشرق و المغرب وسمی بذلک؛ لذا به او ذی القرنین گفته‌اند. اینهم یکی دیگر از اختلافات در مورد ذی القرنین.

اختلاف پنجم: فی موضع السد؛ جای سد کجاست که یأجوج و مأجوج در پشت آن قرار دارند؟ الذی بناها، ففی بعضها انه فی المشرق و فی بعضها انه فی الشمال… و قد بلغ من مبالغة بعض الروایات انه ذکرت ان طول السد مسافة ما بین جبلین ماة فرسخ و عرضه خمسون فرسخاو ارتفاعه ارتفاع الجبلین و قد حفر له اساسا حتی بلغ الماء و جعل حشوه النحاس الصخور؛ به اصطلاح پی ریزی کرد وطینه النحاس؛ نه با سیمان. ثم علاه بزبر الحدید و النحاس المذاب و جعل خلاله عرقا من نحاس اصفر فصار کانه برد محبر. یک چنین سد محکمی ساخته است. سپس ایشان می‌فرمایند: این مطالبی است که از اهل سنت در کتبشان آمده است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1]. الطبقات الكبري.

[2]. راجع به ايشان صحبت کردم که او اموي صرف و از طرفداران شجره ملعونه بوده و لي به خاطر برخي مسائل عليه آنها کتاب نوشت.

.

.

.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *