جلسه بیست و سوم ‌- 18 / 9 /91

.

بسم الله الرحمن الرحيم ـ الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین سیما امام زماننا روحی وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداه.

.

مقدمه

.

بحث ما در مورد کلام صاحب کتاب تاریخ ما بعد الظهور بود. ایشان مدعی بودند که دلائل و روایات رجعت، مشکل دارد. ایشان ظاهرا می خواهند به این نتیجه برسند که بعد از امام زمان 4، اولیاء الهی هستند که اداره جهان را بر عهده می گیرند. لذا هم رجعت ائمه: و هم به طور کلی، اصل رجعت را زیر سوال می برند. ایشان روایاتی که بودن امام زمان4 را تا نزدیک قیامت ثابت می کند، چگونه توجیه می کند؟ چون در این صورت زمینه ای برای حکومت اولیاء الهی نمی‌ماند، مگر اینکه اولیاء در طول زمان حکومت امام زمان4 و از طرف ایشان در بلاد، حکومت کرده و ولایت داشته باشند (البته  ندیدم که ایشان متعرض این بحث شود)

.

مرحوم صدر بعد از نقل روایات رجعت و مناقشه در آن ها، استدلال به آیات را زیر سوال می برد. ایشان می فرماید: بعضی گفته‌اند بیش از سی آیه هست که دلالت بر رجعت دارد در حالیکه چنین کلامی مبالغه آمیز است و بعد به سه آیه از آیاتی که در رجعت استدلال شده است، اشاره می کند و اشکال وارد می کند.

.

آیه اول

.

«قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ» (غافر /11)

آنها مى‏گويند: «پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى اكنون به گناهان خود معترفيم آيا راهى براى خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟»

.

«وطريقة فهم الرجعة منها:أن الآية تشير إلى حياتين وموتين للناس.ونحن لا نعرف إلا حياة واحداً وموتاً واحد، فأين الثاني منهما؟ وجوابه:إن ذلك إنما يكون في الرجعة فإنها تتضمن حياة ثانية وموتاً بعدها، فإذا أضفناها إلى الحياة المعاصرة والموت الذي يليها، كان المجموع اثنين اثنين»

برداشت آن‌ها از اين آيه جهت رجعت چنين است: اين آيه به دو مرگ و دو زندگى اشاره مى‌كند در حالى كه ما جز يك زندگى و يك مرگ را نمى‌شناسيم، پس مرگ و زندگى دوم به چه معناست؟ پاسخ را بايد در رجعت جست زيرا زندگى و مرگ دوم پس از آن مى‌باشد. پس در اين صورت دو زندگى و دو مرگ خواهيم داشت.

.

«غير ان هذا الفهم إنما يكون صحيحاً بأحد أسلوبين:

.

الأسلوب الأول: أن تصح الأخبار الدالة عليه.وقد عرفنا مناقشاتها.

.

الأسلوب الثاني: أن يكون فهماً منحصراً، بحيث لا يوجد مثله أو أظهر منه في سياق الآية، فإن وجد ذلك، لم يكن الإعتماد على هذا الفهم وهذه الآية تتضمن معاني محتملة غير الرجعة»

.

يعني (در نقد اين سخن بايد گفت) اين برداشت از آيه، تنها به يكى از دو شيوه زير قابل قبول است:

.

١- صحيح شمردن اخبارى كه دلالت بر رجعت دارد (كه اشكالات آن را دانستيم).

٢ - اين برداشت، برداشت منحصرى باشد، چنان كه مانند اين برداشت يا بهتر از آن در سياق آيه يافت نشود. در حالى كه اين آيه دربردارنده معانى ديگرى غير از رجعت مى‌باشد.(خود آیه با قطع نظر  از روایات، مفادش همین باشد چون مدعی هستند روایات صحیح نیست و مشکل دارد، آیه سه احتمال دارد که ایشان مطرح می کنند. ولی احتمال دیگری هم در آیه هست که ذکر نکرده اند)

.

«المعنى الأول: أن يكون الموت يشير إلى ما قبل الميلاد، حال وجود النطفة مثلاً. وأن تكون الحياة الثانية هي الحياة في يوم القيامة.فإذا أضفناها إلى الحياة والموت المعهودين كانا كما قالت الآية الكريمة»

.

معناى اول: مرگ نخست به زمان قبل از تولد اشاره مى‌كند؛ مثلا دوران نطفه، و حیات دوم همان زنده شدن در روز قيامت است. هرگاه اين دو را به زندگى و مرگ معروف بيفزاييم، آيه معناى خود را مى‌يابد.

(دو حیات: 1- ورود به دنیا 2- زنده شدن در قیامت؛ دو مرگ: 1- از دنیا رخت بربستن 2- قبل از تولد)

.

المعنى الثاني: أن يكون المشار إليه. هو حياة وموت آخر يكون في عالم البرزخ‌اي ان الميت يحيى بعد موته إلى عهد قريب من يوم القامة ثم يموت بنفخة الصور الأولى حين يصعق من في السموات والأرض، وأما الأحياء ليوم القيامة فهو زمن التكلم وكأنه غير داخل في الحساب إلى معاني أخرى محتملة

معنای دوم: حیات و موت همان حیات و موت داخل قبر است که هر انسانی زنده می شود (لا اقل لحظاتی برای پاسخ به سوالات)

.

معناى سوم: زندگى و مرگى است كه در عالم برزخ وجود دارد؛ يعنى شخص پس از مرگش كمى قبل از قيامت زنده مى‌شود(حیات برزخی) سپس با نفخۀ صور اول مى‌ميرد و اما زنده شدن براى روز قيامت به حساب نيامده (آیه ناظر به آن نیست) زيرا زمان تكلم اين سخن روز قيامت است. البته احتمال معانی دیگری هم هست.

.

« ولعل أكثرها ظهوراً هو المعنى الأول، دون معنى الرجعة والمعاني الأخرى.فلا تكون الآية دالة على الرجعة بحال و لعل أوضح ما يقرب المعنى الأول الرجعة، هو أن المعنى الأول عام لكل الناس، والرجعة خاصة ببعضهم، وظهور الاية هو العموم.

و چه بسا بیشترین ظهور این معانی، همان معنای اول است (دو حیات: 1- ورود به دنیا 2- زنده شدن در قیامت؛ دو مرگ: 1- از دنیا رخت بربستن 2- قبل از تولد) و در این صورت آیه دلالتی به رجعت ندارد. (ایشان گویا می خواهد برای معنای اول، مویدی ذکر کند لذا می فرماید:) همه انسان‌ها اینگونه‌اند

[همه انسانها عدمی دارند (موت اول) که در دوران نطفه است و بعد که دنیا می آیند حیات اول شان است و بعد که می میرند، موت دوم است و قیامت هم حیات دوم] پس به جهت اینکه، تمام انسان‌ها این دو موت و حیات را خواهند داشت، آیه ربطی به رجعت ندارد زیرا رجعت ناظر به یک عده خاص است و عام نیست.

.

جواب:

1. کسانی که به آیات استدلال می کنند، رجعت با خصوصیات آن و یا رجعت ائمه: و یا رجعت بعض را نمی‌خواهند ثابت کنند، بلکه می خواهند اصل رجعت را ثابت کنند. کجای آیه شریفه طبق بیان شما، اصل رجعت را نفی می کند. بلکه به عکس، آیه شریفه مثبِت اصل رجعت است.

.

2.  اما اینکه فرمودید گاهی فهم از خود آیه و گاهی فهم به استناد روایات می باشد، شما یک مطلبی را فرمودید ولی در واقع، کار دیگری انجام داده اید. آیا این احتمالات را خود شما از آیه استنباط نموده اید یا نظرات دیگران است؟ احتمال اول شما، حرف ابن عباس و قتاده و ضحاک است. احتمال دوم، حرف سدّي و بلخی است. احتمال سوم، حرف جبائی است.

.

3.  البته احتمال دیگری هم بوده که شما نفرموده اید و آن حرف مرحوم صاحب منهج الصادقین می باشد. ایشان می فرماید که مرگ اول عالم ذر و مرگ دوم در این دنیاست. حیات اول در رحم است و حیات دوم در قیامت. این‌ها حرفهایی است که گفته‌اند و شما هم نظر به حرف های آنها این مطلب را فرموده اید. حال شما که نظر به کلام  این‌ها دارید و این احتمالات را می دهید، چرا نگاه به روایات اهل بیت: نمی‌اندازید؟ آن‌ها هم بالاخره حرفی دارند. ما فعلاً در مقام نفی یا اثبات اینها نیستم. سدّی کیست؟ ما یک گله ای نسبت به بعض مفسرین داريم. اینقدر به این‌ها ارزش و بها ندهید. جبایی و سدی و بلخی و ابو مسلم و ضحاک و قتاده، تفاسیرمان را پر از حرفهای این‌ها کرده‌اند. نیم نگاهی بیاندازیم تا متوجه شویم این‌ها که هستند؟ آیا صحابه هستند؟ خیر. به فرض اگر بخواهیم به همه صحابه هم بها داده و بگوییم حرف را از پیامبر 9 گرفته‌اند.، برخی از این ها، تابع یا تابع تابعین هستند.

.

 * از نظر فکری و اعتقادی وضعیت شان چگونه است؟  قتاده مشکل اعتقادی دارد. خودشان می گویند قتاده، اعتقادات خوارج را دارد هر چند نسبت به سدی مقداری آرام تر حرکت کرده‌اند. راجع به سُدی، که همان اسماعیل ابن عبد الرحمن است، ایشان در سدّه در مسجد کوفه، روسری و عبا و چادر می فروخت و کارش این بود. لذا معروف به سدّی شده است. اما در کتب ما کسی این شخص را توثیق یا مدح نکرده است، فقط شیخ طوسی در سه جا از رجال شان، یادی از ایشان کرده‌اند. یک بار ایشان را جزء اصحاب امام سجاد7، بار دیگر، جزء اصحاب امام باقر 7و یک بار جزء اصحاب امام صادق 7 نقل کرده است. پس راجع به ایشان هیچ توثیقی نداریم که بتوانیم به حرف هایشان اعتماد کنیم.

.

بله اهل سنت (مثل ابن حجر) گفته است:[1] صدوق رمی بالتشیع (متهم به تشیع است). وفاتش هم 127 هجری است. البته مرحوم بهبهانی در فواید فرموده «إن وَصفَه بالمُفسر مدح» همین که او را مفسر می گویند، این مدح او می باشد.

.

* آقای مامقانی با اين‌كه خیلی سعه مشرب در توثیق دارند، چنین مبنائی را نمی‌پذیرند و می فرمایند: «کون المفسر مدحا ملحقا له بالحسان غیر ثابت بل وصف إبن حجر ایاه صدوق کافٍ فی ذلک لأن الفضل ما شهدت به الأعداء» صِرف مفسر بودن او را ملحق به حَسَن بکند، کافی نمی‌باشد، هر چند وصف ابن حجر که او را متهم به تشیع کرده است برای فضیلت او کافی است. (اعداء هم تشیع او را گفته‌اند نه حسن بودن یا ثقه بودن او را)

.

* میزان الإعتدال گفته است:: «صدوق لا بأس به کان یشتم فلان و فلان» اولی و دومی را شتم می کرده است. آقای مامقانی می فرماید:« المتحصل من ذلک کله کون الرجل من الحسان» از برآورد چنین کلماتی به دست می آید که ایشان حسن است.[2]

.

 البته ما همین را هم نمی‌پذیریم.

.

* فرزند مامقانی می فرماید: «ان التأمل في کلمات الأعلام یوضح ان المترجم کان من رواة العامّة البارزین،  کان یروی بعض فضائل علی… و عندی انه من رواة العامّة الا انه لیس فیه نصب لاهل البیت لذلک انا فیه من المتوقفین »

.

 کسی که کلمات علمای عامه و خاصه را نگاه کند، متوجه می شود که او عامی است نه شیعه (البته شیعه در عرف آن‌ها برتری دادن علی7 بر عثمان است)، البته بعضی از فضائل امیرالمومنین 7 را نقل می کرد و به این جهت آن‌ها را ناراحت می نمود. پس بخاطر ساقط كردن او از اعتبار در مورد او می گفتند که شیخین را شتم می کند. در نزد من، ایشان از روات عامه است هر چند که ناصبی نمی‌باشد و به همین جهت در ایشان توقف می کنم.

.

* مرحوم تستری می فرماید: ابراهیم نخعی [ اساس قیاس و فکر ابو حنیفه به این شخص بر می گردد] نسبت به سدی گفته: هو یفسر لهم القرآن فقال: انه یفسر تفسیر القوم يعني تفسیر به رأی شیعه می کند، لذا وقتی به شعبی گفتند که ما  می گوییم سدی «اُعطِی حَظا مِن علم القرآن» از علم قرآن خدا مقامی به او داده است. شعبی در جواب گفت: اُعطی حظا من جحد القرآن لا من علم القرآن، چون تفاسیرش طبق نظر شیعه بوده است. این خلاصه مطالبی است که ما راجع به سدی پیدا کردیم. البته سدی شاید از خیلی از این‌ها بهتر باشد. ولی بالاخره عامی است و عامی یک نظری نسبت به معناي آیه شریفه داده است.

.

* شرح حال افراد دیگری مثل ضحاک، قتاده را خودتان بررسی نمایید. ابو مسلم، اگر مراد محمد بن علی اصفهانی معتزلی باشد،در مذهب اعتزال جزء غالیان است.  البته ما نسبت به ابن عباس کرارا گفته ایم و باز هم می گویم که نظرمان مثبت است. من خیلی از آراء ابن عباس را از امیر المؤمنین7 می دانم.

.

* به آقا مي‌گوئيم، شما که فهم از خود آیه را – بدون توجه به روایات – با سه احتمال بیان کردید که این احتمالات هم قائل دارد، پس [ چه اشکالی دارد] یک احتمال دیگر هم با نظر به کلمات ائمه طاهرین: اضافه نمایید. البته، شأن این بزرگوار اجل از این است که خواسته باشد در کلمات اهل بیت اهمال کند ولی می توان قول صادقین8 را هم در حد یک مفسر نقل کرد. مشکلی که ما با عامه داریم این است که اهل بیت را گاهی در حد یک مفسر هم قبول ندارند. ابن تیمیه ناصبی «علیه ما یستحق» می گوید: الزهری اعلم من الباقر. افرادی مثل ابن تیمیه که می گوید: زهری از امام باقر 7 عالم تر است و یا اینکه از امیر المؤمنین7 تفسیر نداریم، طرف سخنان ما نیستند، بلکه روی سخنان ما با بزرگان خودمان می باشد. شما چرا اهمال می کنید؟ اگر در موضوعی، مطلبی از ائمه:  وارد نشده باشد، آن بحث دیگری است ولی وقتی که در مسأله ای از ائمه طاهرین روایت داریم، سراغ دیگران رفتن… آیه شریفه ای که احتمالاتش را نقل کردید و روایات ائمه را در این زمینه نقل نکردید حد اقل ما سه روایت داریم. دو روایت از امام باقر7 و یک روایت از امام صادق7 در این زمینه نقل شده است.

.

آيات رجعت

.

آیه اول و بیان روایات رجعت ذیل آن

روایت اول

.

«وَ مِنْ كِتَابِ الْمَشِيخَةِ لِلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ره بِإِسْنَادِيَ الْمُتَّصِلِ إِلَيْهِ أَوَّلًا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَلَّامٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ 7‏ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى‏ رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ‏  قَالَ: «هُوَ خَاصٌ‏ لِأَقْوَامٍ‏ فِي الرَّجْعَةِ بَعْدَ الْمَوْتِ، وَ يَجْرِي فِي الْقِيَامَةِ، فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ‏» [3]

.

امام باقر7 در مورد قول کریمه «رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ…» می فرماید: این آیه اشاره به رجعت بعضی از اقوام بعد از مرگ دارد. در قیامت هم این آیه جاری است، پس لعنت بر قوم ستمکار.

.

روایت دوم

«وَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ: فِي قَوْلِهِ تَعَالَى‏ رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ‏ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ‏.

  قَالَ الصَّادِقُ 7 «ذَلِكَ فِي الرَّجْعَةِ»

.

منابع روایت

  • تفسیر قمی، ج 2،ص 256
  • مختصر بصائر الدرجات ؛ ص45 نقل از تفسیر قمی
  • تأویل الآیات مرحوم شرف الدین نجفی ج 2 ص 529 از تفسیر قمی
  • رجعت مرحوم محمد بن مؤمن استر آبادی، ص 84 از تفسیر قمی
  • تفسیر الصافی (فیض کاشانی) ج 4 ص 336 از تفسیر قمی، مرحوم فیض در اینجا بیانی دارند:

 أقولُ: لعلّ المراد انّ التّثنية انّما تتحقّق بالرجعة او يقولون ذلك في الرجعة بسبب الإِحياء و الاماتة اللّتين في القبر للسّؤال‏ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ‏ فهل الى نوع خروج من العذاب من طريق فنسلكه و ذلك إنّما يقولونه من فرط قنوطهم تعلّلًا و تحيّراً و لذلك أجيبوا بما أجيبوا. (می گویند از بس مورد عذاب قرار گرفته بودند، خسته شدند.)

.

  • نوادر الاخبار، فیض کاشانی، ص 282
  • البرهان في تفسير القرآن، بحرانی،ج 4،ص 293
  • بحار الأنوار، مجلسی، ج‏53 ؛ ص56، مرحوم مجلسی هم در ذیل روایت بیانی دارد:

بيان:‌اي أحد الإحياءين في الرجعة و الآخر في القيامة و إحدى الإماتتين في الدنيا و الأخرى في الرجعة و بعض المفسرين صححوا التثنية بالإحياء في القبر للسؤال و الإماتة فيه و منهم من حمل الإماتة الأولى على خلقهم ميتين ككونهم نطفة. (همان احتمال اول: آن وقتی که هنوز به دنیا نیامده بودند) بعضی فکر می کنند، اين حرف، مطلب جدیدی است. احتمالات مرحوم صدر را قبلا مرحوم مجلسی مطرح کرده است.

.

  • تفسیر نور الثقلین، حویزی، ج 4 ص 513

.

.

روایت سوم

« أَقُولُ رَوَى السَّائِلُ عَنِ السَّيِّدِ الْمُرْتَضَى رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ خَبَرٍ رَوَى النُّعْمَانِيُّ فِي كِتَابِ التَّسَلِّي عَنِ الصَّادِقِ 7 أَنَّهُ قَالَ إِذَا احْتُضِرَ الْكَافِرُ حَضَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ 9 وَ عَلِيٌّ 7 وَ جَبْرَئِيلُ وَ مَلَكُ الْمَوْتِ ع فَيَدْنُو إِلَيْهِ عَلِيٌّ 7 فَيَقُولُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ هَذَا كَانَ يُبْغِضُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَأَبْغِضْهُ فَيَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّ هَذَا كَانَ يُبْغِضُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَيْتِ رَسُولِهِ فَأَبْغِضْهُ فَيَقُولُ جَبْرَئِيلُ لِمَلَكِ الْمَوْتِ إِنَّ هَذَا كَانَ يُبْغِضُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَأَبْغِضْهُ وَ اعْنُفْ بِهِ فَيَدْنُو مِنْهُ مَلَكُ الْمَوْتِ فَيَقُولُ يَا عَبْدَ اللَّهِ أَخَذْتَ فَكَاكَ رَقَبَتِكَ أَخَذْتَ أَمَانَ بَرَاءَتِكَ تَمَسَّكْتَ بِالْعِصْمَةِ الْكُبْرَى فِي دَارِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَيَقُولُ وَ مَا هِيَ فَيَقُولُ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ 7  فَيَقُولُ مَا أَعْرِفُهَا وَ لَا أَعْتَقِدُ بِهَا…»[4]

و چون كافر در حال احتضار قرار گیرد، رسول خدا 9و علي 7 و جبرئيل و ملك الموت به بالينش آيند و علي 7 به او نزديك شود و گويد يا رسول اللَّه، براستى اين شخص ما اهل بیت را دشمن می داشت،پس شما هم او را دشمن‏ بدار، رسول خدا 9 می فرمايد: اى جبرئيل، براستى این شخص  است كه خدا و رسولش و خاندان رسولش را دشمن دارد پس او را دشمن دار، جبرئيل به ملك الموت گويد: به راستى اين شخص، دشمن مي‌داشت خدا و رسولش و خاندان رسولش را پس او را دشمن دار و بر او سخت بگير، و ملك الموت نزدیک او آيد و گويد: اى بنده خدا، برات آزاديت را گرفتى؟ سند امانت را گرفتى؟ به عصمت كبرى در دار دنيا تمسک نمودی؟ محتضر گوید، آن چیست؟ پاسخ دهد، ولايت على بن أبى طالب 7 است، او گويد وي را نشناسم و به او عقيده ندارم.

.

* به نظر می رسد، کافر در این روایت اعتقاد خاصی داشته باشد،کسانی هستند که نسبت به اهل بیت بغض داشته اند، این‌ها در قیامت حشرشان با یهود و نصاری و بلکه کارشان، از آن‌ها هم سخت تر است.

.

.

وَ آخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين

.

———————————————————————————————————————————————–



[1].

[2].  ذهبي، ميزان الاعتدال، ج1، ص237.

  . [3] حلی،  مختصر بصائر الدرجات، ص 462؛  عبارت « بِإِسْنَادِيَ الْمُتَّصِلِ إِلَيْهِ أَوَّلًا، یعنی، من قبلا سندم را در کتاب مشیخه نقل کرده ام و حالا حدیثی که می خواهم نقل کنم به همان سند است، این روایت را کتاب رجعت محمد بن مؤمن استر آبادی متوفای 1088 از کتاب مختصر نقل می کند و بعد او مرحوم حر عاملی در ایقاظ، ص298 نقل می کند، و بعد مرحوم سید هاشم بحرانی در البرهان ج 4 ص 93 این روایت را نقل می کند و در آخر هم مرحوم مجلسی ج53،ص116 نقل می کند.

[4]. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏45، ص 313.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *