بسم الله الرحمن الرحیم ـ الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین سیما امام زماننا روحی وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداء
مقدمه
آخرین روایتی که از زید به عنوان روایات ذامه مطرح شده، روایتی است که مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی(جلد اول، بَابُ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّة)، نقل میکند.
روایت کافی
«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانٍ قَالَ: أَخْبَرَنِي الْأَحْوَلُ أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع بَعَثَ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُسْتَخْفٍ قَالَ فَأَتَيْتُهُ فَقَالَ لِي يَا أَبَا جَعْفَرٍ مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَكَ طَارِقٌ مِنَّا[1] أَ تَخْرُجُ مَعَهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ إِنْ كَانَ أَبَاكَ أَوْ أَخَاكَ خَرَجْتُ مَعَهُ قَالَ فَقَالَ لِي فَأَنَا أُرِيدُ أَنْ أَخْرُجَ أُجَاهِدُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ فَاخْرُجْ مَعِي قَالَ قُلْتُ لَا مَا أَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ فَقَالَ لِي أَ تَرْغَبُ بِنَفْسِكَ عَنِّي قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّمَا هِيَ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ[2] فَإِنْ كَانَ لِلَّهِ فِي الْأَرْضِ حُجَّةٌ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ نَاجٍ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ هَالِكٌ وَ إِنْ لَا تَكُنْ لِلَّهِ حُجَّةٌ فِي الْأَرْضِ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ سَوَاءٌ»
احول گويد: زيد بن على بن حسين عليهما السلام زمانى كه متوارى و پنهان بود مرا خواست، نزدش رفتم، به من گفت اى ابا جعفر اگر از ما خانواده كسى نزد تو آيد (و ترا بيارى طلبد) چه جواب ميدهى، با او به جبهه جنگ ميروى؟ به او گفتم: اگر پدرت يا برادرت مرا بخواهند ميروم، زيد گفت من ميخواهم به جنگ اين قوم بروم با من بيا، گفتم: نه قربانت گردم. به من گفت: جان خودت را بر من ترجيح ميدهى؟! گفتم من يك نفرم [يك جان بيش ندارم] اگر در روى زمين امامى جز تو باشد، هر كس از تو كناره گيرد، نجات يافته و هر كس با تو آيد هلاك گشته و اگر براى خدا، امامى روى زمين نباشد، كسى كه از تو كناره كند با آنكه همراهيت كند برابرست.
«قَالَ فَقَالَ لِي يَا أَبَا جَعْفَرٍ كُنْتُ أَجْلِسُ مَعَ أَبِي عَلَى الْخِوَانِ فَيُلْقِمُنِي الْبَضْعَةَ السَّمِينَةَ وَ يُبَرِّدُ لِيَ اللُّقْمَةَ الْحَارَّةَ حَتَّى تَبْرُدَ شَفَقَةً عَلَيَّ وَ لَمْ يُشْفِقْ عَلَيَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ إِذاً أَخْبَرَكَ بِالدِّينِ وَ لَمْ يُخْبِرْنِي بِهِ»
زید به من گفت: اى ابا جعفر من با پدرم سر يك سفره مينشستم، او پاره گوشت چرب را برايم لقمه ميكرد و لقمه داغ را براى دلسوزى به من سرد ميكرد، او از گرمى آتش دوزخ به من دلسوزى نكرده است؟ از روش ديندارى بتو خبر داده و به من خبر نداده است؟!
«فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَيْكَ مِنْ حَرِّ النَّارِ لَمْ يُخْبِرْكَ خَافَ عَلَيْكَ أَنْ لَا تَقْبَلَهُ فَتَدْخُلَ النَّارَ وَ أَخْبَرَنِي أَنَا فَإِنْ قَبِلْتُ نَجَوْتُ وَ إِنْ لَمْ أَقْبَلْ لَمْ يُبَالِ أَنْ أَدْخُلَ النَّارَ »
عرض كردم قربانت گردم، چون از آتش دوزخ بتو دلسوزى كرده، خبرت نداده است،زيرا ميترسيد كه تو نپذيرى و از آن جهت به دوزخ وارد شوی. ولى به من خبر داده كه اگر بپذيرم نجات يابم و اگر نپذيرم از دوزخ رفتن، من باكى بر او نباشد [زيرا هر چه باشم فرزند او نيستم]
«ثُمَّ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنْتُمْ أَفْضَلُ أَمِ الْأَنْبِيَاءُ قَالَ بَلِ الْأَنْبِيَاءُ قُلْتُ يَقُولُ يَعْقُوبُ لِيُوسُفَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً لِمَ لَمْ يُخْبِرْهُمْ حَتَّى كَانُوا لَا يَكِيدُونَهُ وَ لَكِنْ كَتَمَهُمْ ذَلِكَ فَكَذَا أَبُوكَ كَتَمَكَ لِأَنَّهُ خَافَ عَلَيْكَ »
سپس باو گفتم: قربانت گردم، شما بهتريد يا پيغمبران؟ فرمود: پيغمبران، گفتم: يوسف به يعقوب ميگويد «داستان خوابت را ببرادرانت مگو، مبادا برايت نيرنگى بريزند» او خوابش را نگفت و پنهان داشت كه برايش نيرنگى نريزند، همچنين پدر تو مطلب را از تو پنهان كرد زيرا بر تو بيم داشت.
قَالَ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ قُلْتَ ذَلِكَ لَقَدْ حَدَّثَنِي صَاحِبُكَ بِالْمَدِينَةِ أَنِّي أُقْتَلُ وَ أُصْلَبُ بِالْكُنَاسَةِ وَ إِنَّ عِنْدَهُ لَصَحِيفَةً فِيهَا قَتْلِي وَ صَلْبِي فَحَجَجْتُ فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَقَالَةِ زَيْدٍ وَ مَا قُلْتُ لَهُ فَقَالَ لِي أَخَذْتَهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْهِ وَ لَمْ تَتْرُكْ لَهُ مَسْلَكاً يَسْلُكُهُ»[3]
زيد فرمود: اكنون كه چنين گوئى بدان كه مولايت[ امام صادق] در مدينه به من خبر داد كه: من كشته ميشوم و در كناسه كوفه بدار زده میشوم و خبر داد كه كتابى نزد اوست كه كشتن و بدار رفتن من در آن نوشته است، احول گويد: من به حج رفتم و گفتگوى خودم را با زيد به حضرت صادق (ع) عرض كردم، فرمود: تو كه راه پيش و پس و راست و چپ و زبر و زير را بر او بستى و نگذاشتى به راهى قدم بردارد [ یعنی محکومش کردی]
مفاد روایت
ظاهر روایت این است که مذمت زید است. بارها گفته ایم که در ارتباط با شخصیت زید، کسی از شیعه تردید ندارد لذا، حدیثی که در مذمت زید وارد شود، هیچ تاملی در اعتبارش نمیکنند، مثلا مرحوم خویی در شرح عروة الوثقی – باب صلاة بر میت[4] – روایتی را نقل میکند که در سندش، زید است. ایشان میفرماید: شأن و جلالت زید بالاست و ما هیچ بحثی در آن، نداریم. نظر همه همین است. پس باید روایات ذامه را، توجيه کرد.
بررسی سند روایت
مرحوم مجلسی در مرآة العقول، میفرماید: «موثق کالصحیح»[5]
بیان مرحوم خوئی
«أقول: هذه الرواية و إن كانت بحسب السند قوية إلا أن دلالتها على قدح زيد تتوقف على دلالتها على عدم اعتراف زيد بوجود حجة غيره و إنه لو كان لأخبره أبوه بذلك و قد ناظره الأحول (مؤمن الطاق) في ذلك و ذكر أن عدم إخبار أبيه إياه بذلك كان شفقة منه عليه و هذه فاسدة جزما»
این روایت، گرچه از نظر سند قوی است ولی زمانی حاکی از قدح زید است که خود روایت دلالت کند بر اینکه زید به امامت غیر از خودش اعتراف نداشته است. و اگر امامتی بود، امام زین العابدین به ایشان خبر میداد. و مومن الطاق هم مناظره کرده که امام هست ولی پدرت به جهت دلسوزی بر تو به تو خبر نداد ه است تا گمراه تر نشوی. [ اگر بخواهیم چنین برداشتی داشته باشیم] یقینا فاسد است.
«بيان ذلك: أن الأحول كان من الفضلاء المبرزين و كان عارفا بمقام الإمامة و مزاياها فكيف يمكن أن ينسب إلى السجاد ع أنه لم يخبر زيدا بالإمام بعده شفقة منه عليه و هل يجوز إخفاء الإمامة من جهة الشفقة النسبية على أن زيدا – و العياذ بالله – لو كان بحيث لو أخبره السجاد ع بالإمام بعده لم يقبله فهو كان من المعاندين فكيف يمكن أن يكون – مع ذلك – موردا لشفقة الإمام ع؟ »
مومن طاق از فضلائی بود که عارف به مقام امامت و شؤون امامت بود.پس چگونه ممکن است که به امام سجاد نسبت دهد که خبر از امامت خود به زید – به جهت شفقت بر فرزندش در صورت عدم پذیرش – نداده است، آیا واقعا اخفاء امامت از جهت شفقت جایز است؟ [پس باید کلام را توجیه کرد]
«فالصحيح أن الرواية غير ناظرة إلى ذلك بل المراد بها أن زيدا حيث طلب من الأحول الخروج معه و هو كان من المعاريف و كان في خروجه معه تقوية لأمر زيد اعتذر الأحول عن ذلك بأن الخروج لا يكون إلا مع الإمام و إلا فالخارج يكون هالكا و المتخلف ناجيا و حينئذ لم يتمكن زيد من جوابه بأنه مأذون من قبل الإمام و أن خروجه بإذنه لأنه كان من الأسرار التي لا يجوز له كشفها أجابه بنحو آخر و هو أنه عارف بوظيفته و أحكام دينه و استدل عليه بأنه كيف يمكن أن يخبرك أبي بمعالم الدين و لا يخبرني بها مع كثرة شفقته علي و أشار بذلك إلى أنه لا يرتكب شيئا لا يجوز له إلا أنه لم يصرح بالإذن خوفا من الانتشار و توجه الخطر إلى الإمام ع و لكن الأحول لم يفهم مراد زيد فقال: عدم إخباره كان من شفقته عليك و أراد بذلك: أنه لا يجوز لك الخروج بدون إذن الإمام و قد أخبرني بذلك السجاد و لم يخبرك بذلك شفقة منه عليك فتحير زيد في الجواب فقال و الله لئن قلت ذلك لقد حدثني صاحبك بالمدينة أني أقتل و أصلب بالكناسة و أراد بذلك بيان أن خروجه ليس لطلب الرئاسة و الزعامة بل هو يعلم بأنه يقتل و يصلب فخروجه لأمر لا يريد بيانه.»
پس صحیح این است که روایت ناظر به این جریان نمیباشد. زید از مومن الطاق طلب همکاری کرد و اگر مومن الطاق خروج میکرد برای زید، تقویت بود. زید اینجا نتوانست، به او تصریح کند که از امام اجازه دارم چون رازی بین او و بین امام صادق بوده است و نباید کشف بشود. [در مسئله مختار هم، نظر من این است که خود امام پشت قضیه بودند. ولی موقعیت، اجازه ی تصریح نمیداده است]
بهرحال چون زید نتوانست، مسأله را صریحا، بیان کند[ چه بسا برای حفظ جان امام، کسی نباید از این راز خبردار میشد، چون اگر حکومت میفهمید که قیام با دستور امام بوده است، جان حضرت به خطر میافتاد]
آن را به گونه ی دیگری بیان کرد.[ و این هم کنایه است که من تابع و مقلد و وظیفه شناسم. تو میدانی امام کیست، من نمیدانم؟ قطعا پدرم گفته است. با اشاره میخواهد بگوید که جز در چارچوب تکلیفم، کاری نمیکنم.] مومن الطاق فاضل و عالم است و باید مطلب غیر مستقیم زید را متوجه شود، ولی نتوانست مطلب را با رموز بگیرد برای همین جواب دیگری داد. و منظورش این بود که بدون اجازه امام حق خروج نداری، زید بیان کرد که امام صادق سرنوشت قیام مرا گفته است و همین معلوم است که قیام من برای دنیا نیست، هر چند مومن الطاق، کنایه را متوجه نشد و مناظره را پیش امام برد.
«هذا و إن الأحول لم يصل إلى ما أراده زيد فحج و حدث أبا عبد الله ع، بالقصة و أما قول أبي عبد الله ع أخذته من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوق رأسه و من تحت قدميه و لم تترك له مسلكا يسلكه فهو لا يدل على قدح زيد و إنما يدل على حسن مناظرة الأحول في عدم إجابته زيدا في الخروج معه حيث إنه لم يكن مأذونا في ذلك من قبل الإمام ع و المفروض أنه لم يكن عالما بأن زيدا كان مأذونا من قبله»
پس احول به مراد زید پی نبرد و بعد به حج رفت و قصه دیدار خود را برای امام صادق بیان کرد، امام فرمود: که همه راهها را بر او بستی؛ این مطلبی که امام گفت، ذم زید نیست بلکه حسن بحث مومن الطاق است که زیر بار زید نرفتی و خودت را هم نجات دادی. زیرا، مومن الطاق که اذن خروج نداشته و اطلاعی هم از اذن زید نداشته است، پس به وظیفه اش عمل کرده است.
«و يؤكد ما ذكرناه ما في عدة من الروايات من اعتراف زيد بإمامة أئمة الهدى ع و قد تقدمت جملة منها فتحصل مما ذكرنا أن زيدا جليل ممدوح و ليس هنا شيء يدل على قدح فيه أو انحرافه»[6]
و محققا از آنچه ما ذکر کردیم – بنا بر تعدادی از روایات- زید به امامت ائمه هدی، اعتراف داشته است. و نتیجه کلام این است که زید جلیل و ممدوح است و چیزی که دلالت بر انحراف و قدح او باشد نداریم. [پس نظر مرحوم خوئی این است که هم زید و هم قیامش مورد تایید است]
نتیجه کلی: همه روایاتی که مفادشان، مذمت زید بود – جز این روایت – مشکل سندی داشتند و این روایت که از نظر سندی مشکلی نداشت، اما از لحاظ دلالت، قابل مناقشه بود، پس همه روایات ذامه، مشکل سندی و یا دلالی دارند.
وَ آخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين
[1]. ” إن طرقك طارق منا”اي دخل عليك بالليل خوفا من الظلمة طارق منا أهل البيت يدعوك إلى معاونته في رفع شر الظلمة أ تخرج معه لمعاونته؟ و قد يطلق الطارق على مطلق النازل ليلا كان أو نهارا” فقلت له: إن كان أباك أو أخاك”اي إن كانالطارق أو مرسله إماما مفترض الطاعة كأبيك و أخيك يدعوني إلى الخروج معه خرجمعه. )مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج2، ص: 278(
[2]. ” إنما هي نفس واحدة”اي ليس لي نفسان إن أتلفت إحداهما في معصية الله تداركت بالأخرى طاعة الله، فلا بد لي من أن أنظر لها و لا أضيعها، و قيل: المعنى لست إلا رجلا واحدا ليس لي أتباع فلا ينفعك نصرتي، و يحتمل أن يراد أن الحجة نفس واحدة، و معلوم أن أخاك أو ابن أخيك حجة فكيف تكون أنت حجة، و الأول أظهر. (مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج2، ص: 279)
[3]. کلینی، كافي ؛ ج1 ؛ ص174
[4] . التنقيح في شرح العروة الوثقي، 9: 248.
[5]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج2، ص: 277
[6]. خوئی، معجمرجالالحديث ج : 7 ص : 355
.
.
.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.