بسم الله الرحمن الرحيم ـ الحمد لله رب العالمين وصلي الله علي محمد وآله الطاهرين سيما امام زماننا روحي وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداه.
آيا سفياني از علامات حتميه است يا غير حتمي؟ بعضی روايات حتميت گذشت. روايات ديگر سؤال جابر جعفي از امام صادق است وامام در پاسخ فرمودند: «واني لکم بالسفياني حتي يخرج قبله الشيصباني» دراين روايت قبل از سفياني شيصباني بيان شده «فتوقعوا بعد ذلك، اَلسفياني و خروج القائم».
طبق همين حديث، احتمال تعدد سفياني را بعضي مثل مرحوم مجلسي دادهاند، ولي اين بنا، بر اين است که شيصباني و سفياني يکي باشندو «واو»در (وخروج القائم) زائد نباشد. مرحوم مجلسي ذيل روايت ميفرمايند:
بيان: «يظهر منه تعدد السفياني إلا أن يكون الواو في قوله و خروج القائم زائدا من النساخ
از روايت استظهار ميشود که سفياني متعدد است و اين در صورتي است که واو از متن روايت باشد «بَعْدَ ذَلِكَ السُّفْيَانِيَّ وَ خُرُوجَ الْقَائِمِ» و اگر واو از نساخ باشد، روايت تعدد سفياني را نميرساند.» که به نظر ما از ظاهر روايت تعدد سفياني بدست نميآيد.
منظور از شيصباني کيست؟ اين عبارت شبصباني فقط در يک روايت خاصه آمده است. ولي بني شيصبان در دو روايت ديگر (روايت علي بن مهزياروخطبه لؤلؤيه) آمده است. که همه این روایتها را بررسی میکنیم
ابتدا سند روايت خاصهاي را که در جلسه قبل ذکر کرديم بررسي ميکنيم
اما بحث سند اين روايت:
عمر بن شمر: در اين روايت عمر بن شمر توسط نجاشي تضعيف شده اما طرق ديگر براي توثيق او: توثيق ابن قولويه است و دومي اعتماد اجّلا و نقل پنج نفر از اصحاب اجماع و اعتماد شيخ مفيد و کثرت در کتب اربعه يعني 170 حديث و ما اين فرد را قبول داريم
حماد انصاري: اين شخص ديگر هم توثيق خاص ندارد جز کلام نجاشي که فرمود «من شيوخ اصحابنا» وما قبول داريم ودال بر اعتبار راوي ميدانيم.
جابر: هم مختلف فيه است اما به نظر ما مشکل ندارد
احمدبن هوذه: او که ازمشايخ نعماني است و تلعکبري هم از اونقل ميکند و آقاي خويي در شرح حال نهاوندي فرموده مهمل. آيا راهي براي رفع جهالت او وجود دارد؟ مامقاني بحث مفصل دارند در تنقيح المقال که نتيجه آن عدم مشکل است مرحوم مامقاني امامي بودن آن را درست کرده به اينکه شيخ طوسي نام او را آورده و مذهب او را اشاره نکرده پس امامي است و در نظر مامقاني شيخ اجازه بودن موجب حسنه بودن ميشود. و اهمال مجلسي در الوجيزه وجهش را نميدانم پس به نظر مامقاني حسن است.
فرزند مامقاني مبناي پدر را تقويت کرده به اينکه نعماني و تلعکبري به کرات ودفعات از او نقل کردهاند و هارون بن موسي تلعکبري شخصيت جليل است و ثقه است. تعبير نجاشي «وجها في اصحابنا….» و شخصيت مثل او از فرد معمولي نقل نميکند. پس نقل دو نفر کفايت ميکند. و دوم اينکه نعماني را نيز نبايد دست کم گرفت تعريف نجاشي «عظيم المنزله…» و نقل اين دو بزرگوار «تجعل المترجم في صفوف الحسان اقلا» و به نظر ما اين سخن قابل پذيرش است به شرطي که معارض نداشته باشد.
ابراهيم بن اسحاق نهاوندي: در تنقيح مرحوم مامقاني بحث مفصلي در مورد او دارد شيخ طوسي و نجاشي و ابن غضائري در تضعيف او بيان دارند که شيخ طوسي اين را تضعيف ميکند و ميفرمايد: کان ضعيفا في اعتقاده ومتهما في دينه (غلوداشته است) وله کتابا، لا يخلو من السداد (يعني کتابهايش داراي قوت است) . (نکته اينکه متهم به غلوشده و نبايد با اين اتهام روات راکنارزد) مرحوم بهبهاني در توثيق اين شخص (از راه نقل احمد بن عيسي که از ضعفا نقل نميکرد، از اين شخص نقل ميکند. و افراد جليل ديگري هم از او روايت نقل کردهاند. ) تلاش کردهاند. بيان وحيد بهبهاني: چند طريق اول: ترخيص قاسم بن محمد همداني به علي بن حاتم اجازه نقل از او داد او که آدم دقيقي است. دوم کثرت روايات: 30 روايت در کتب اربعه تاييد وثاقت او است. سوم روايت صفار و علي بن أبي شبل. و ربما کان تضعيفهم من جهه احاديث غلو آميز باشد و نيز نقل احمد بن عيسي که مشکل پسند است. [1]
اما مامقاني که معروف به سعه مشرب است اين حرف را نميپذيرد و ميگويد اين نقل اجلا و بزرگان در حالي مؤيد است که تضعيف نداشته باشد و با وجود اين تضعيفها اصل در مقابل دليل است. و در نهايت مامقاني او را به علت نقل روايات شيعه، حسن ميداند.
مرحوم مامقاني: يستفاد منه نوع مدح و وثوق اذا لم تثبت ضعفه اما تضعيف شيخ و علامه دليل است و اين شواهد فقط مدح است. (ج3ص286مامقاني)
اما با حرف مرحوم مامقاني به حسنه بودن روايت ميرسيم و سند حسنه است.
اما بحث دلالي:
از مقابله با روايات ديگر استفاده ميشود منظور از شيصبان و بني شيصبان حکومت بني العباس است و از علامات ظهور انقراض آنها بيان شده و اين روايت هم از امام باقر است که هنوز حکومت بني العباس نيامده و شهادت امام باقر در سال 114 در دوران امويين (هشام بن عبدالملک) است. و در روايات ديگر به اين معنا تصريح شده که منظور حکومت بني العباس است. مثل روايت ملاقات امام زمان با علي بن مهزيار[2] که ما سند آن را در کتاب تاظهور بحث کردهايم و پذيرفتهايم.
روايت پنجم
فَقَالَ لِي يَا ابْنَ مَهْزِيَارَ كَيْفَ خَلَّفْتَ إِخْوَانَكَ بِالْعِرَاقِ قُلْتُ فِي ضَنْكِ عَيْشٍ وَ هَنَاةٍ قَدْ تَوَاتَرَتْ عَلَيْهِمْ سُيُوفُ بَنِي الشَّيْصَبَانِ فَقَالَ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ كَأَنِّي بِالْقَوْمِ وَ قَدْ قُتِلُوا فِي دِيَارِهِمْ وَ أَخَذَهُمْ أَمْرُ رَبِّهِمْ لَيْلًا أَوْ نَهَاراً فَقُلْتُ مَتَى يَكُونُ ذَلِكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ إِذَا حِيلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ سَبِيلِ الْكَعْبَةِ بِأَقْوَامٍ لَا خَلَاقَ لَهُمْ وَ اللَّهُ[3]
«امام از علي بن مهزيارپرسيد: از شيعيان عراق چه خبر؟ گفتم مردم در انتهاي رنج و گرفتاري به سر ميبرند زير چکمههاي (بنی شیصبان) بني عباس له ميشوند. امام فرمود: خدا آنها را بکشد بزودي سرنوشت اينها جمع ميشود ودر خانههايشان کشته ميشوند وامر الهي فرا ميرسد وانها شب و روز در امان نيستند.»
در زمان ابن مهزيار بني عباس بر عراق حاکم بودند پس تطبيق بر بني عباس دور نيست. که داستان سقوط بغداد و سقوط مستنصر در سال 656 قابل دقت است و وهابيت روي آن خيلي مانور دادند، [4]
روايت ششم
روايت ديگر در خطبه لؤلؤيه آمده از کفايه الاثر نقل شده. ابن شهر آشوب در مناقب به صدور اين خطبه تصريح ميکند.
حدثني علي بن الحسين بن مندة قال حدثنا محمد بن الحسن الكوفي المعروف بأبي الحكم قال حدثنا إسماعيل بن موسى بن إبراهيم قال حدثني سليمان بن حبيب قال حدثني شريك عن حكيم بن جبير عن إبراهيم النخعي عن علقمة بن قيس قال خطبنا أمير المؤمنين ع على منبر الكوفة خطبته اللؤلؤة فقال فيما قال في آخرها ألا و إني ظاعن عن قريب و منطلق إلى المغيب فارتقبوا الفتنة الأموية و المملكة الكسروية و إماتة ما أحياه الله و إحياء ما أماته الله و اتخذوا صوامعكم في بيوتكم و عضوا على مثل جمر الغضا و اذكروا الله ذكرا كثيرا فذكره أكبر لو كنتم تعلمون ثم قال و تبنى مدينة يقال لها زورا بين دجلة و دجيل و الفرات فلو رأيتموها مشيدة بالجص و الآجر مزخرفة بالذهب و الفضة و اللازورد المستسقى و المرموم و الرخام و أبواب العاج و الأبنوس و الخيم و القباب و الشارات و قد عليت بالساج و العرعر و السنوبر و المشث و شدت بالقصور و توالت ملك بني الشيبصان أربعة و عشرون ملكا على عدد سني الملك فيهم السفاح و المقلاص و الجموح و الخدوع و المظفر و المؤنث و النطار و الكبش و الكيسر و المهتور و العيار و المصطلم و المستصعب و الغلام و الرهباني و الخليع و اليسار و المترف و الكديد و الأكثر و المسرف و الأكلب و الوشيم و الصلام و الغيوق و تعمل القبة الغبراء ذات الغلاة الحمراء و في عقبها قائم الحق يسفر عن وجهه بين أجنحة الأقاليم بالقمر المضيء بين الكواكب الدرية ألا و إن لخروجه علامات عشرة أولها طلوع الكوكب ذي الذنب و يقارب من الجاري و يقع فيه هرج و شغب و تلك علامات الخصب و من العلامة إلى العلامة عجب فإذا انقضت العلامات[5]
خلاصه بحث:
بحث در سفياني بود و منتهي به روايت شيصباني شديم و راجع به مراد از اين کلمه بحث کرديم و چون سند روايت مشکل نداشت يکي از علائم ظهور، خروج شيصباني ميشود. مرحوم مجلسي گويا اين روايت را سفياني خوانده و تعدد سفياني را نتيجه گرفته است. شايد نسخهي خطي باشد.
ولي در اين روايات طبق نظر ما شيصبان بر بني عباس اطلاق شده است. هرچند شايد جاي بحث داشته باشد و ساير فقرات روايت نياز به توضيح دارد.
[1].تنقيح مامقاني، جلد2، ص 285
[2]. بحار، ج 52، ص 45
[3]. بحارالانوار، ج52، ص 45
[4]. ولي اين داستان ارتباط به صفويه ندارد.
دفع شبهه: شما در تاريخ ببينيد که چگونه هلاکوخان آمد و بساط آنها را جمع کرد وسه چهارم بلاد اسلامي را اشغال کرد. الان وهابيت يک هجمه بسيار سنگيني وتهمت عليه شيعه واهل بيت در ماهواره، راه انداخته اند که شيعيان و خواجه طوسي با هلاکوخان همکاري کردند ومساجد وحوزهها را از بين بردند در صورتي که فراموش کردند اولاً علماء سلفي به هلاکو نامه نوشتند که بيايد ثانياً مگر شيعيان در آن زمان چقدر بوده اند؟ وچه قدر توان داشتند فقط در بغداد بوده اند ثالثاً آنها به يک مسجد وحوزه هم کاري نداشتنداينها همه به اين علت است که خواجه طوسي بعد از انقراض عباسيين کار فرهنگي بسياري مانند تاسيس کتابخانهاي با 40000جلد کتاب و رصدخانهاي و… انجام داد. مورد هجمه قرار ميدهند.
[5]. كفايةالأثر، ص 216 ـ214
.
.
.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.