روايات ابقع و اصهب
بسم الله الرحمن الرحیم ـ الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و اله الطاهرین سیما امام زماننا روحی وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداه
بحث ما بررسی روایت جابر بن یزید جعفی بود از امام باقر راجع به صیحه و ندای آسمانی. در این روایت نکاتی بود شایسته تامل و دقت بیشتر. یکی از آن مطالب و موضوعاتی که در این روایت آمده قضیه ابقع و اصهب بود که ما در یکی از جلسات مقداری بحث کردیم ولی بعضی از فضلای درس درخواستشان این بود که قدری بیشتر راجع به اصهب و ابقع بحث شود، همانطور که سال گذشته به مناسبت بحث سفیانی راجع به شیصبانی نیز یک بحث گسترده و مستوفائی شد. لذا هرچند محور بحث ما ندای آسمانی است و باید حول آن بحث کنیم ولی چون در روایت مورد بحث ما این دو مطلب نیز آمده آنها را نیز بحث میکنیم.
بررسی روایات ابقع و اصهب:
عمده روایات در این باب چهار روایت است:
روایت اول:
این روایت را مرحوم شیخ طوسی درکتاب شریف الغیبة از عمار یاسر از طریق عامه نقل میکند:
قرقارة عن نصر بن الليث المروزي عن ابن طلحة الجحدري قال حدثنا عبد الله بن لهيعة عن أبي زرعة عن عبد الله بن رزين عن عمار بن ياسر أنه قال إن دولة أهل بيت نبيكم في آخر الزمان و لها أمارات فإذا رأيتم فالزموا الأرض و كفوا حتى تجيء أماراتها، فإذا استثارت عليكم الروم و الترك و جهزت الجيوش و مات خليفتكم الذي يجمع الأموال و استخلف بعده رجل صحيح فيخلع بعد سنين من بيعته و يأتي هلاك ملكهم من حيث بدأ و يتخالف الترك و الروم و تكثر الحروب في الأرض و ينادي مناد من سور دمشق ويل لأهل الأرض من شر قد اقترب و يخسف بغربي مسجدها حتى يخر حائطها و يظهر ثلاثة نفر بالشام كلهم يطلب الملك رجل أبقع و رجل أصهب و رجل من أهل بيت أبي سفيان يخرج في كلب و يحضر الناس بدمشق و يخرج أهل الغرب إلى مصر. فإذا دخلوا فتلك إمارة السفياني و يخرج قبل ذلك من يدعو لآل محمد ع و تنزل الترك الحيرة و تنزل الروم فلسطين و يسبق عبد الله حتى يلتقي جنودهما بقرقيسياء على النهر و يكون قتال عظيم و يسير صاحب المغرب فيقتل الرجال و يسبي النساء ثم يرجع في قيس حتى ينزل الجزيرة السفياني فيسبق اليماني فيقتل و يحوز السفياني ما جمعوا. ثم يسير إلى الكوفة فيقتل أعوان آل محمد ص و يقتل رجلا من مسميهم ثم يخرج المهدي على لوائه شعيب بن صالح و إذا رأى أهل الشام قد اجتمع أمرها على ابن أبي سفيان فألحقوا بمكة فعند ذلك تقتل النفس الزكية و أخوه بمكة ضيعة فينادي مناد من السماء أيها الناس إن أميركم فلان و ذلك هو المهدي الذي يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا.[1]
این روایت مفصل حوادث دمشق را بیان کرده و میفرماید: یظهر ثلاثة نفر بالشام، سه شخص، سه گروه یا سه جریان در شام ظهور و قیام میکنند، کلهم یطلب الملک، رجل ابقع، رجل اصهب و رجل من اهل بیت ابی سفیان.
البته این روایت از نظر سند مشکل دارد.
روایت دوم:
روایت دوم روایت جابر است که بعضیها از چند کتاب آن را نقل میکنند به گمان اینکه چند روایت است درحالی که یک روایت بیشتر نیست. روایت جابر جعفی همان است که ما از نعمانی نقل کرده و بحث میکنیم. این روایت را مرحوم عیاشی و مرحوم مفید در کتاب ارشاد و اختصاص نقل کرده که ما مدارکش را قبلا بیان کردیم.
در این روایت دارد که و اهل الشام یختلفون عند ذلک علی ثلاث رایات الاصهب، الابقع والسفیانی یعنی همین روایتی که ما بحث میکنیم.
روایت سوم:
روایتی است که مرحوم سید علی ابن عبد الحمید البته به نقل سرور اهل الایمان آن را از جابر از امام صادق نقل میکند که: الزم الارض ولا تحرک… این روایت از امام صادق نقل شده ولی همان است که ما از مرحوم نعمانی از امام باقر نقل کردیم. که به نظر ما ایندو روایت یک روایت بوده و شاید سهو القلمی صورت گرفته شده که آنها را دو روایت پنداشتهاند. پس تا اینجا در حقیقت جمعاً دو روایت داریم.
روایت چهارم:
روایتی است که مرحوم ابن طاووس از ملاحم ابن حماد نقل میکند. سند این روایت مشکل داشته ولی باز به جابر جعفی از امام باقر منتهی میشود.
اذا بلغ العباسی خراسان طلع من بالمشرق القرن ذوالشََّفاء[2]… وکان اول ما طلع امر الله بهلاک قوم نوح حین غرّقهم و طلع فی زمان ابراهیم حین القوه فی النار و حین هلک الله فرعون… و یکون طلوعه بعد انكساف للشمس و القمر و لایلبثون حتی یظهر الابقع بمصر.[3]
وارد بحث سندی و دلالی نمیشویم و فقط شاهد بحث را بیان میکنیم. این روایت را مرحوم سید ابن طاووس در کتاب الملاحم و الفتن صفحه 104 نقل میکند. طریق آن عامی بوده ولی منتهی به جابر از امام باقرعلیه السلام میشود که وقتی از مشرق قرن ذوالشفاء طالع شد بعد از آن انکساف شمس و قمر است و به فاصله کوتاه بعد از آن شخصی در مصر به نام ابقع سر در میآورد.
روایت پنجم:
روایت پنجم روایت سرور اهل ایمان از امام باقر است:
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْإِيَادِيِّ رَفَعَهُ إِلَى بُرَيْدٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: يَا بُرَيْدُ اتَّقِ جَمْعَ الْأَصْهَبِ قُلْتُ وَ مَا الْأَصْهَبُ قَالَ الْأَبْقَعُ قُلْتُ وَ مَا الْأَبْقَعُ قَالَ الْأَبْرَصُ وَ اتَّقِ السُّفْيَانِيَّ وَ اتَّقِ الشَّرِيدَيْنِ مِنْ وُلْدِ فُلَانٍ يَأْتِيَانِ مَكَّةَ يَقْسِمَانِ بِهَا الْأَمْوَالَ يَتَشَبَّهَانِ بِالْقَائِمِ وَ اتَّقِ الشُّذَّاذَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ قُلْتُ وَ يُرِيدُ بِالشُّذَّاذِ الزَّيْدِيَّةَ لِضَعْفِ مَقَالَتِهِمْ وَ أَمَّا كَوْنُهُمْ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ لِأَنَّهُمْ مِنْ بَنِي فَاطِمَةَ[4]
حضرت در این روایت میفرمایند: ای برید مواظب باش و اینها را تایید نکن. طبق این روایت، برید از امام سوال میکند و ما الاصهب؟ و ایشان تطبیق بر ابقع میکنند. مجددا میپرسد و ما الابقع؟ امام فرمودند: الابرص. پس ابقع، اصهب و ابرص كسي است که دچار گرفتاری و مرض پيسي شده است سپس امام میفرمایند: از سفیانی و شریدین پرهیز کن.
روایت ششم:
مرحوم سید ابن طاووس در صفحه80 از کتاب ملاحم این روایت را نقل میکند.
قال: حدثنا عبدالله بن مروان عن ارطاة عن تبیع[5] عن ابن امرئة کعب عن کعب قال: ملک بنی امیه مئتان[6] لایذهب ملکهم حتی… و خلع خلیفة منهم فیقتل و یقبل حمار الجزیرة الاصهب. ثم تتم ملکهم حمار جزیره یک طایفه اند که ذنب الحمار مروان[7] به آنها گفته میشوند که طرفداران اصهب هستند که از جزیره حرکت میکنند. در اینجا میفرماید: و یقبل حمار الجزیرة الاصهب سپس بر خود مروان تطبیق میدهد. اگر این حرف کعب صحیح باشد دیگر ربطی به آخر الزمان و اصهب ندارد.
روایت هفتم:
ابن طاووس روایت[8] دیگری را از نعیم نقل میکند.
فی ما ذکره نعیم من علامة المهدی بهلاک بنی جعفر و بنی العباس که اسطبی از کعب نقل میکند:
اذا دارت رحی بین بنی عباس ربط اصحاب رایات سود خیولهم بزیتن الشام اصحاب و یهلک الله لهم الاصهب و یقتله و عامة اهل بیته فلا یبقی اموی منهم الا حارب.[9] البته سقوط امویین جزء علامات ظهور است اما لازم نیست با خود ذو علامت که ظهور است، مقارن باشد.
عمده روایت همان روایت نعمانی است که به چند طریق مرحوم نعمانی آن را نقل کرده و ما نیزآنرا بیان کردیم و گویا تلقی به قبول شده و هرکس روایات مهدوی را نقل کرده این روایت را نیز به خصوص نقل کرده است.
پس از این روایت و برخی روایات دیگر چنین استفاده میشود که سه جریان در شام خواهد بود یک جریان رایة الابقع، دیگری رایة الاصهب و دیگری رایة السفیانی
از این روایت ما این استفاده را میکنیم که سفیانی ابتداء با ابقع درگیر شده بعد از آن با اصهب درگیر میشود و بعد از کشتن ایندو (تازه) جریان قرقیسیا شروع شده و سفیانی وارد آن معرکه میشود.
سوال: ابقع کیست؟ و از کجا سر درآورده و اصلا ابقع یعنی چه؟
ابقع در لغت:
ابقع در لغت به چند معنا آمده است:
- کسی که رنگش سواد مایل به بیاض باشد، ابقع است.
- ابقع طبق برخی نقلها به کسی گویند که در سینه اش سفیدی است.
- ابقع یعنی کسی که گرفتار بیماری برص است.
- کسی که در نسلش اختلاف باشد، کمن ولد من بین ابیض و اسود به عبارتی کسی که دو رگه باشد.
- اینکه به احتمال بعید بگوئیم، ابقع اشاره به فرم و رنگ خاص لباس آن شخص دارد، کما اینکه افراد لشگرها هرکدام فرم خاصی دارند.
- یا اینکه بگوئیم مقصود اهل غرب هستند، چون غربیها هستند که رنگشان الابیض و الاشهب است. یعنی همان رنگ پوست غربی ها؛ البته همه اینها گفته شده
- گاهی نیز از ابقع تعبیر به اشهب هم شده است.
ابقع و مکان خروج او:
این شخص که با لقب یا کنایه از او نام برده شده از کجاست؟ از مجموع این روایات استفاده میشود که خروج ابقع از مصر است. و در روایتی از ابن مسعود که عبدالرزاق آن را در مصنف خویش ذکر کرده است و راجع به آن بحث سندی نمی کنیم آمده است.[10]
عبد الرزاق در ج11ص380 این مطلب را از ابن مسعود نقل میکند.[11] که:
اذا اجتمعت الترک و الروم و خسف بقریة دمشق و سقط طائفة من غربی مسجدها رفع بالشام ثلاث رایات الابقع والاصهب و السفیانی… و یحصر بدمشق رجل یقتل و من معه و یخرج رجلان من بنی سفیان و یکون الظفر للثانی (شاهد کلام ما:) فاذا اقبلت «مادة» الابقع من مصر ظفر السفیانی بجیش علیهم.
ماده در اينجا ممکن است به معنای اصل یا ریشه باشد و ممکن است از ماده مدد به معنای نیروهای کمکی ابقع از مصر باشد، یا اینکه خود ابقع از مصر است. اما روایاتی داشتیم که خود ابقع را از مصر گفته بودند. ابن حماد از علی نقل میکند که فیخرج السفیانی من الشام و الابقع من مصر پس این را باید حمل کنیم ماده را بر خودش، اگر روایت صحیح باشد.
اما در کتابها کمتر نقطه گذاری میشده، لذا ممکن است مراد طایفه مُضَر باشد نه مصر، چون داریم روایاتی را که پشتیبانان ابقع از طایفه مضر هستند. هرچه باشد این روایات برای ما خیلی روشن نیست که او کیست؟ و از کجا میآید؟ فقط همین مقدار که او با سفیانی درگیر شده و کشته میشود و ما بیش از این مطلب دیگری پیدا نکردیم.
به استثنای روایت نعمانی ما حتی یک روایت صحیح السند نداریم. لذا ما محور را همان روایت نعمانی قرار میدهیم آنهم ممکن است جای تامل و بحث داشته باشد، چون طرق آن متعدد بود ما از سند آن بحث نکردیم و ما ازآن طرق متعدد اطمینان به صدور روایت پیدا کردیم که این روایت فقط اشاره به سه جریان دارد و در این سه جریان، جریان سوم که سفیانی باشد بر سایرین غالب میشود. اما اینکه ابقع اسم است؟ شخص است یا جریان؟ و اینکه از کجا حرکت میکند؟ در همین حدی است که در روایت جابر جعفی آمده است.
اصهب:
اما در ارتباط با اصهب باید گفت که قبل از ابقع، اصهب خروج میکند، ولی بعد از ابقع کشته میشود. یلتقی السفیانی بالابقع فیقتتلون. این نص جابر جعفی است از امام باقرعلیه السلام.
در روایت تفسیر عیاشی هم دارد که:
عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ قَالَ قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ ع فِي حَدِيثٍ لَهُ طَوِيلٍ يَا جَابِرُ أَوَّلُ أَرْضِ الْمَغْرِبِ أَرْضُ الشَّامِ يَخْتَلِفُونَ عِنْدَ ذَلِكَ عَلَى ثَلَاثِ رَايَاتٍ…[12]
ای جابر اولین سرزمینی که ویران میشود زمین شام است و در آن سه پرچم با هم درگیر میشوند. از این مطالب استفاده میکنیم که یک پرچم به نام اصهب قبل از ابقع در آن مناطق خارج میشود.
یک مطلب هم سلمی در عقد الدرر صفحه79 از کتاب قصص الانبیاء کسائی[13] نقل میکند. کسائی به نقل از کعب میگوید:
لابد لنزول عیسی[14] علامات اول ما یخرج… الاصهب، یخرج من بلاد الجزیرة ثم القحطانی من بلاد الیمن. اولین جریان سیاسی و نظامی جریان اصهب است که سفیانی بر آن غلبه پیدا میکند.
کعب الاحبار میگوید[15]:… بینما هؤلاء الثلاثة قد تغلّبوا علی مواضعهم بالظلم و اذ خرج السفیانی. من دمشق[16]
این روایت مشکل سندی دارد ولی از آن استفاده میشود که اصهب از جزیره میآید. حال کدام جزیره؟ ما در بحث قبل مطرح کردیم که جزیره چند اطلاق دارد که عمده آن بین دجله و فرات است، که ظاهرا فاضل معاصر[17] اصرار دارد بر اینکه این جزيره منطقه تکریت است که به آن جزیره آقور نیز میگویند.
شاید هم مراد از جزیره، جزیره العرب، یعنی جزیره حجاز باشد. ما چندین استعمال از استعمالات جزیره را نام بردیم، لکن معروف آنها همین دو مورد است.
اصهب کیست؟ اوصافش چیست؟ شخص است یا جریان؟
برخی میگویند اصهب شخص است و استناد به نقلی از مرحوم خاتون آبادي در کتاب اربعین، «کشف الحق» میکنند که اصهب اسم شخصی است که نام او اصهب بن قیس است و آن روایتی از فضل بن شاذان از زراره از امام صادق است، که حضرت میفرمایند:
استعیذوا بالله من شرالسفیانی والدجال من غیرهما من اصحاب الفتن قیل له یا بن رسول الله من هم؟ اما الدجال فقد عرفناک و قد بین من مضامین شخصه… و اول من یخرج رجل یقال له اصهب ابن قیس پس معلوم شد که اصهب وصف نیست و اسم است. پس اولین نفر از سران فتنه او است که یخرج من بلاد الجزیرة که البته معلوم نیست دقیقا کجاست؟ له نکایة شدیدة، او خیلی سفاک و خونریز است و مردم را آزار میدهد و هیچ بعید نیست که این اصهب همان جریانات تکفیریها و وهابیها باشد که امروز به جان مسلمانان افتاده و به نیابت از یهود به ظلم و ستم میپردازند. جور عظیم ثم یخرج الجرهمی من بلاد الشام، یقاتل السفیانی القحطانی فیننهزم القحطانی و یفر الاصهب والجرهمی.
پس از این روایت استفاده شد که مراد از اصهب شخص است نه وصف.
بعد از درگیریهای زیاد یتبعهما و یقهر هرکس که با سفیانی درگیر شود مقهور میشود، الا الیمانی.
در خبر دیگری که مناوی سنی در فیض القدیر، ج4، ص167 نقل میکند که قبل از نزول عیسی[18] یخرج من بلاد الجزیرة رجل یقال له اصهب، قبل از نزول عیسی اصهب خارج میشود و شخصی از بلاد شام به نام جرهم با او درگیر میشود ثم یخرج القحطانی رجل بأرض یمن بین ما هؤلاء الثلاثة و قد خرج من غوطه دمشق اول کسی که درگیر میشود با سفیانی قحطانی است که شکست خورده بعد لشکری به کوفه میفرستد. این خلاصه مطالبی است که راجع به اصهب و ابقع است و ما با قطع نظر از سند توانستیم بگویم که اصهب اسم است و از جزیرة خارج شده و اولین جریان بوده که به دست سفیانی کشته شده و از جریانات فاسد میباشد.
والسلام علیکم و رحمة الله
[1]. الغيبةللطوسي، ص463
[2]. قرن همان علامت هلاکت قوم نوح بود زماني که آنها در حال غرق شدن بودند.
[3]. الفتن لابن حماد، ج1، ص224، ح623؛ عقد الدرر، ص148، معجم احاديث الامام المهدي، ج4. ص391.
[4]. بحارالأنوار ج: 52 ص: 269
[5]. تبيع ناپسري کعب الاحبار است. خود کعب وجههاي ندارد چه رسد به ناپسريش.
[6]. حکومت ننگين اموي 100سال است که حدود شصت و اندي سال آن متعلق به بني مروان بوده است.
[7]. جريان معروف شدن مروان به حمار: وقتي حکومت به مروان حمار ميرسد ظاهرا او از کنار خانهاي رد ميشده حلقه درب خانه در دست او گير ميکند و ديگر در نيامد و با زحمت و تلاش دست او را درآوردند باز در جائي ديگر حلقه ديگري را ميبيند فکر ميکند که آيا اين حلقه هم همانند قبلي است يا نه؟ دستش را درون حلقه ميگذارد و باز دستش گير ميکند.
[8]. تعبير به روايت تسامح در تعبير است
[9]. اين مطلب اشاره به جريان ابو مسلم اصفهاني فارس دارد که بحثش مطرح شد.
[10]. اين مصنف از قديمي ترين کتابهاي اهل سنت است و ظاهرا مرحوم خوئي فرموده اند او شيعه است. البته آنچنانکه از کلام نجاشي استفاده ميشود مراد از شيعه همين شيعه به معنائي است که ما ميگوئيم. ولي اهل سنت ميگويند مراد شيعهاي است که امير المومنين عليه السلام را دوست داشته و لي خلفا را هم قبول دارد. به هر حال اين کتاب از کتابهاي مورد اعتماد وقبول نزد اهل سنت ميباشد.
[11]. ظاهرا ابن مسعود را فقط سيد مرتضي آنهم مماشاتا و به اصطلاح جدلا تاييد ميکند، و الا از نظر ما ابن مسعود مشکل دارد. ظاهرا مرحوم مامقاني ازمعاصرين ميخواهد ايشان را تاييد کند ولي تمام ادله اش را مرحوم خوئي و تستري رد کرده اند ولي فرمايشات ايشان قابل بحث و نقد است.
[12]. بحارالأنوار ج: 52 ص:239
[13]. محمد بن عبيد کسائي را از حيث اعتبار پيدا نکرديم.
[14]. بحث خواهد شد که حضرت در کجا نازل خواهد شد.
[15]. به کعب اعتماد نمي توان کرد، زيرا حرفهاي او از کتابهاي اسرائيليات است ومتاسفانه صحابه نيز از او نقل کردهاند.
[16]. عقد الدرر، ص115؛ معجم الامام المهدي، ج2، ص354.
[17]. يكي از دانشپژوهان حاضر در جلسه.
[18]. روايات عامه تلاش دارند که محوريت را به حضرت عيسي دهند نه حضرت مهدي تا جائي که به اين روايت که منشا آن معاويه است ميرسند به عبارتي که لا مهدي الا عيسي. ضمناً اين اصلا حديث هم نمي تواند باشد بلکه مطلبي است که بسطامي نقل ميکند.
.
.
.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.