بسم الله الرحمن الرحیم ـ الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین سیما امام زماننا روحی وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداء

مقدمه

موضوع صحبت ما مربوط به حکم قیامهای قبل از ظهور امام زمان بود، بعضی به استناد روایاتی، قائل به عدم مشروعیت چنین قیام هایی شده‌اند. به همین جهت بر آن شدیم که روایات مستند آن‌ها را مورد بررسی قرار دهیم. در جلسات قبل، دو روایت ناهی از قیام را بیان کرده و از نظر سندی و دلالی بررسی کردیم و موارد نقض را هم، بیان نمودیم. اکنون روایت بعدی را که به آن، جهت نهی از قیام استناد شده است، بیان می‌کنیم.

روایت سوم ناهی از قیام                  

« حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكِنْدِيِّ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ وَ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ زَكَرِيَّا النَّقَّاضِ‏ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ النَّاسُ صَارُوا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص بِمَنْزِلَةِ مَنِ اتَّبَعَ هَارُونَ ع وَ مَنِ اتَّبَعَ‏ الْعِجْلَ‏ وَ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ دَعَا فَأَبَى عَلِيٌّ ع‏ إِلَّا الْقُرْآن‏ وَ إِنَّ عُمَرَ دَعَا فَأَبَى عَلِيٌّ ع إِلَّا الْقُرْآنَ وَ إِنَّ عُثْمَانَ دَعَا فَأَبَى عَلِيٌّ ع إِلَّا الْقُرْآنَ وَ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ يَدْعُو إِلَى أَنْ يَخْرُجَ الدَّجَّالُ إِلَّا سَيَجِدُ مَنْ يُبَايِعُهُ وَ مَنْ رَفَعَ رَايَةَ ضَلَالَةٍ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ»[1]

زكرياى نقاض گويد: شنيدم از امام باقر عليه السّلام كه مي‌فرمود: مردم پس از رحلت رسول خدا (ص) همانند كسانى شدند كه جمعى از هارون و گروهى از گوساله پيروى كردند و همانا ابو بكر مردم را (بخويش) دعوت كرد، و على عليه السّلام جز بقرآن عمل نكرد، و عمر هم چنين مردم را دعوت كرد

و على عليه السّلام جز بقرآن عمل نكرد، و (از پى آن دو) عثمان مردم را (به بيعت خويش) خواند، و على عليه السّلام (همان طور) جز بقرآن عمل نكرد و تا هنگام ظهور دجال هيچ كس نيست كه مردم را به خويش دعوت كند جز آنكه جمعى پيرو پيدا كند، و هر كس پرچم گمراهى برافرازد سركش و باطل باشد.

شاهد در روایت عبارت: « وَ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ يَدْعُو إِلَى أَنْ يَخْرُجَ الدَّجَّالُ إِلَّا سَيَجِدُ مَنْ يُبَايِعُهُ وَ مَنْ رَفَعَ رَايَةَ ضَلَالَةٍ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ » می‌باشد.

بیان مرحوم مجلسی در مرآة العقول

مرحوم مجلسی در مراة العقول، ذیل حدیث بیانی دارد. ایشان در ابتدا می‌فرماید:

روایت از نظر سندی، مجهول است.سپس ایشان در مورد عبارت «وَ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ دَعَا» توضیحی می‌دهد:

«قوله و إن أبا بكر دعا‌اي عليا ع إلى موافقته أو جميع الناس إلى بيعته و موافقته فلم يعمل أمير المؤمنين ع في زمانه إلا بالقرآن و لم يوافقه في بدعه»[2]

یعنی اینکه ابوبکر، یا امیرالمومنین را بطور خصوصی دعوت به بیعت کرد و یا اینکه دعوت همگانی بود اما امیرمومنان جز به قرآن عمل نکرد و با بدعتگزاری‌های او شریک نشد. ضمنا،از کلمه دعا استفاده می‌شود که فلانی داعیه ی رهبری و خلافت داشت وچون این ادعا از نظر حضرت، مردود و باطل بود، لذا حضرت نپذیرفت.

نکته :

در این روایت امده است که هر پرچم قبل از دجال، صاحبش طاغوت است.آیا دجال از علامات ظهور است؟ ما به تفصیل بحث کردیم که در روایات ما به دجال، بهای چندانی داده نشده است. در کتب دگراندیشان نسبت به دجال، خیلی بزرگنمایی شده و تصویری غیر واقعی، از او ترسیم کرده‌اند. در برخی روایات آمده است که دجال بعد از ظهور می‌آید و از علامات نیست، فقط در کلمات مرحوم مجلسی اول دیدم که 10 روز قبل از ظهور امام زمان، خروج می‌کند.

در این روایت آمده است: کسی که پرچم گمراهی، قبل از دجال بردارد، طاغوت است، فعلا کاری به سند نداریم و حرف مجلسی را هم نپذیریم، کجای این روایت دلالت دارد که هر قیام و خروجی قبل از ظهور ممنوع است؟ این روایت که قید دارد. در روایت آمده که: «مَنْ رَفَعَ رَايَةَ ضَلَالَةٍ» اگر کسی پرچم گمراهی- نه پرچم هدایت – را برافراشت، صاحب پرچم، طاغوت است. همین روایت را می‌توان قرینه بر روایات « كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ‏ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏» قرار داد که مراد همه قیام‌ها نمی‌باشد بلکه رایات ضلال و گمراهی، باطل است و صاحبش طاغوت است.

روایت چهارم ناهی از قیام

«…قَالَ: حَدَّثَنِي عُمَيْرُ بْنُ مُتَوَكِّلٍ الثَّقَفِيُّ الْبَلْخِيُّ عَنْ أَبِيهِ: مُتَوَكِّلِ بْنِ هَارُون قال:ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عَلَيْهِ السَّلَامُ-: مَا خَرَجَ وَ لَا يَخْرُجُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ إِلَى قِيَامِ قَائِمِنَا أَحَدٌ لِيَدْفَعَ ظُلْماً أَوْ يَنْعَشَ‏ حَقّاً إلَّا اصْطَلَمَتْهُ الْبَلِيَّةُ، وَ كَانَ قِيَامُهُ زِيَادَةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا»

متوکل بن هارون ثقفی از امام صادق(ع) نقل می‌کند که: احدی از خاندان ما قبل از قیام امام زمان – برای دفع ظلم و احیای حق – خروج نمی‌کند جز اینکه مورد ابتلای بلیات قرار گرفته و قیامش برای ما و شیعیان ما مشکل ساز است.

این روایت در صحیفه سجادیه[ زبور آل محمد ] آمده است. و شاید به نظر عده ای، سند صحیفه سجادیه در همین روایت است. صحیفه سجادیه از متوکل بن هارون ثقفی نقل شده است. سند اینگونه است:

سند صحیفه سجادیه

«قَالَ: حَدَّثَنِي عُمَيْرُ بْنُ مُتَوَكِّلٍ الثَّقَفِيُّ الْبَلْخِيُّ عَنْ أَبِيهِ: مُتَوَكِّلِ بْنِ هَارُونَ. قَالَ: لَقِيتُ يَحْيَى بْنَ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- وَ هُوَ مُتَوَجِّهٌ إِلَى خُرَاسَانَ بَعْدَ قَتْلِ أَبِيهِ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَقَالَ لِي: مِنْ أَيْنَ أَقْبَلْتَ قُلْتُ: مِنَ الْحَجِّ فَسَأَلَنِي عَنْ أَهْلِهِ وَ بَنِي عَمِّهِ بِالْمَدِينَةِ وَ أَحْفَى السُّؤَالَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- فَأخْبَرْتُهُ بِخَبَرِهِ وَ خَبَرِهِمْ وَ حُزْنِهِمْ عَلَى أَبِيهِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- فَقَالَ لِي: قَدْ كَانَ عَمِّي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- أَشَارَ عَلَى أَبِي بِتَرْكِ الْخُرُوجِ وَ عَرَّفَهُ إِنْ هُوَ خَرَجَ وَ فَارَقَ الْمَدِينَةَ مَا يَكُونُ إِلَيْهِ مَصيرُ أَمْرِهِ»

متوکل بن هارون ثقفی می‌گوید: یحیی بن زید بن علی را بعد از شهادت پدرش، در حالیکه به سوی خراسان می‌رفت، ملاقات کردم. بر او سلام کردم، به من گفت: از کجا می‌آیی؟ گفتم: از حج؛ سپس از احوال خانواده و پسر عمویش در مدینه از من پرسید. همچنین از جزئيات احوال امام جعفر صادق عليه السّلام بسيار پرسيد و در آن باب، مبالغه كرد.متوكل گفت: خبر دادم يحيى را به خبر امام جعفر صادق عليه السّلام و خبر اقوام او، كه همه اندوهگین بر شهادت پدرش، هستند. متوکل به من گفت: عمویم – امام محمد باقر عليه السّلام – پدرم را به ترک خروج متذکر ساخت و او را آگاه کرد كه اگرخروج كند و از شهر مدينه بيرون رود، كار او به كجا مى‌رسد و چه مشکلاتی، بر اين امر مترتب مى‌شود.

«فهَلْ لَقِيتَ ابْنَ عَمِّي جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ- عَلَيْهِ السَّلَامُ قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: فَهَلْ سَمِعْتَهُ يَذْكُرُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِي قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: بِمَ ذَكَرَنِي خَبِّرْنِي، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا أُحِبُّ أَنْ أَسْتَقْبِلَكَ بِمَا سَمِعْتُهُ مِنْهُ. فَقَالَ: أَ بِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي! هَاتِ مَا سَمِعْتَهُ، فَقُلْتُ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِنَّكَ تُقْتَلُ وَ تُصْلَبُ كَمَا قُتِلَ أَبُوكَ وَ صُلِبَ فَتَغَيَّرَ وَجْهُهُ وَ قَالَ: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ‏، يَا مُتَوَكِّلُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَيَّدَ هَذَا الْأَمْرَ بِنَا وَ جَعَلَ لَنَا الْعِلْمَ وَ السَّيْفَ فَجُمِعَا لَنَا وَ خُصَّ بَنُو عَمِّنَا بِالْعِلْمِ وَحْدَهُ»

پس يحيى گفت: آيا تو پسر عموى مرا – امام جعفر صادق عليه السّلام – ملاقات كردی؟ گفتم: بلى. گفت: آيا از او شنيدى كه از احوال من چيزى بگوید؟ گفتم: بلى. گفت: امام عليه السّلام به چه چيز احوال مرا ذكر مى‌كرد؟ مرا خبر ده. گفتم: فداى تو شوم! دوست نمى‌دارم آنچه را از امام عليه السّلام شنيده‌ام، به تو بگویم، يحيى گفت: آيا مرا از مرگ مى‌ترسانى ؟آنچه را شنيده‌اى، برایم بازگوکن.

متوكل مى‌گويد: به يحيى گفتم كه شنيدم از امام جعفر صادق عليه السّلام كه مى‌گويد: به درستى كه تو كشته مى‌شوى[3] و تو را بر دار مى‌زنند؛ چنانچه پدرت زيد را كشتند و بر دار زدند. پس رنگ صورتش تغيير کرد و سپس اين آيۀ كريمه را خواند: «يَمْحُوا اَللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْكِتابِ؛   يعنى محو مى‌كند خداى تعالى آنچه را مى‌خواهد و اثبات مى‌كند آنچه را مى‌خواهد و ام الكتاب-كه محو و اثبات در او است- نزد او است.اى متوكل! به درستى كه خداى تعالى ما را به خلافت و امامت، تأیید کرد و از براى ما علم و شمشير قرار داد. پس هر دو [را] از براى ما جمع نمود و به فرزندان عموى ما، تنها علم را موهبت کرد.

بیان استاد

کسانی که مثل مرحوم خویی و تستری در یحیی بن زید تامل دارند – با استناد به این روایت – حق دارند. چون این روایت، او را تضعیف می‌کند.

بیان مرحوم خوئی در مورد یحیی بن زید

«أقول: يظهر من مقدمة الصحيفة أنه كان مستقلا في أمره و غير تابع لابن عمه جعفر بن محمد ع،و الله العالم»[4]

از مقدمه صحیفه – همین روایت – ظاهر می‌شود که او خود مختار بود و تابع امام صادق نبود

بیان مرحوم مامقانی در مورد یحیی بن زید

«عدّه الشّيخ ره تارة من اصحاب ابيعبد اللّه (ع) و اخرى مقتصرا على اسمه و اسم ابيه و جدّيه من اصحاب الكاظم عليه السّلم و ظاهره كونه اماميّا الاّ انّ حاله مجهول…»[5]

بیان مرحوم تستری در مورد یحیی بن زید

«قال: عدّه الشيخ في رجاله في أصحاب الصادق و الكاظم عليهما السّلام…»

«قال: ظاهر الشيخ في الرجال و رواية كفاية الطالب-عنه، عن أبيه كون الأئمّة اثني عشر-اماميّته، قلت: أمّا عنوان الشيخ في الرجال فأعمّ-كما عرفت في المقدّمة- و أمّا الرواية و إن كان لها ظهور لكن يرفع عنه اليد بالنصّ، ففي أوّل الصحيفة: عن متوكّل ابن هارون قال: لقيت يحيى بن زيد…»

مرحوم تستری می‌فرماید: اولا: عنوان شیخ در رجال – اصحاب ائمه طاهرین – اعم است. یعنی منظور شیخ از اصحاب امام، این است که معاصر امام است نه اینکه شیعی می‌باشد.[ شیخ ابن زیاد را هم از اصحاب امام، نقل می‌کند که منظورش هم عصر ائمه می‌باشد]

ثانیا: گفتید که: امامی است چون روایتی نقل کرده که ظهور در امامی بودن او دارد. در جواب باید گفت که از این ظهور، بوسیله نص، رفع ید می‌کنیم و آن نص روایتی است که در اول صحیفه امده است (همین روایتی که می‌خوانیم) از این روایت معلوم می‌شود که ایشان، امامت امام صادق را قبول نداشت و تابع امام نبود.

ادامه روایت

«فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاءَكَ إِنِّي رَأَيْتُ النَّاسَ إِلَى ابْنِ عَمِّكَ جَعْفَرٍ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- أَمْيَلَ مِنْهُمْ إِلَيْكَ وَ إِلَى أَبِيكَ فَقَالَ: إِنَّ عَمِّي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ ابْنَهُ جَعْفَراً- عَلَيْهِمَا السَّلَامُ- دَعَوَا النَّاسَ إِلَى الْحَيَاةِ وَ نَحْنُ دَعَوْنَاهُمْ إِلَى الْمَوْتِ فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ هُمْ أَعْلَمُ أَمْ أَنْتُمْ فَأَطْرَقَ إِلَى الْأَرْضِ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ: كُلُّنَا لَهُ عِلْمٌ غَيْرَ أَنَّهُمْ يَعْلَمُونَ كُلَّ مَا نَعْلَمُ، وَ لا نَعْلَمُ كُلَّ مَا يَعْلَمُونَ»

متوكل مى‌گويد: پس گفتم به يحيى كه فداى تو شوم! مى‌بينم مردم را كه به پسر عموى تو – امام جعفر عليه السّلام – از تو و پدرت زید، مايل‌ترند. پس گفت: عموى من امام محمد باقر بن علي عليهما السّلام و پسر او امام جعفر عليه السّلام، مردم را به زندگي مى‌خوانند و ما خلق را به مردن و كشته شدن مى‌خوانيم.[این جمله هم، تعریضی به دو امام است، او نمی‌داند که امام به تکلیف عمل می‌کند. اگر امام صادق در زمان امام حسین(ع) بودند همان کاری را می‌کردند که امام حسین(ع) کردند و بالعکس] پس به يحيى گفتم: اى فرزند پيغمبر خدا! آيا عمو و پسران عموى شما اعلمند از شما، يا شما اعلم از ایشان، هستید؟یحیی برای مدتی سرش را پایین انداخت و سپس سر برداشت و گفت: ما و پسران عموى ما همه علم داريم؛ اما ايشان علم دارند به آنچه که ما علم نداریم و ما نمى‌دانيم هرچه ايشان، مى‌دانند.

«ثُمَّ قَالَ لِي: أَ كَتَبْتَ مِنِ ابْنِ عَمِّي شَيْئاً قُلْتُ: نَعَمْ‏ قَالَ: أَرِنِيهِ فَأَخْرَجْتُ إِلَيْهِ وُجُوهاً مِنَ الْعِلْمِ وَ أَخْرَجْتُ لَهُ دُعَاءً أَمْلَاهُ عَلَيَّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- وَ حَدَّثَنِي أَنَّ أَبَاهُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ- عَلَيْهِمَا السَّلَامُ- أَمْلَاهُ عَلَيْهِ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّهُ مِنْ دُعَاءِ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ- عَلَيْهِمَا السَّلَامُ- مِنْ دُعَاءِ الصَّحِيفَةِ الْكَامِلَةِ فَنَظَرَ فِيهِ يَحْيَى حَتَّى أَتَى عَلَى آخِرِهِ، وَ قَالَ لِي: أَ تَأْذَنُ فِي نَسْخِهِ فَقُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ تَسْتَأْذِنُ فِيمَا هُوَ عَنْكُمْ! فَقَالَ:أَمَا لَأُخْرِجَنَّ إِلَيْكَ صَحِيفَةً مِنَ الدُّعَاءِ الْكَامِلِ مِمَّا حَفِظَهُ أَبِي عَنْ أَبِيهِ وَ إِنَّ أَبِي أَوْصَانِي بِصَوْنِهَا وَ مَنْعِهَا غَيْرَ أَهْلِهَا»

پس يحيى به من گفت: كه آيا از پسر عموى من چيزى، نوشتى ؟ گفتم: بلى.گفت: آن را نشانم بده.پس بعضى از نوشته‌ها را – كه در آن اقسام علم‌ها بود – كه از امام جعفر عليه السّلام گرفته بودم برای او بيرون آوردم و همچنین دعايى را که ابو عبد اللّه عليه السّلام خوانده بود و من آن را، نوشته بودم، به یحیی نشان دادم، همان دعایی از دعاى صحيفۀ كامله که امام جعفر صادق از پدرش امام باقر عليهما السّلام و او از پدرش على بن الحسين عليه السّلام، نقل کرده است.پس يحيى نظر كرد در اين دعايى كه بيرون آورده بودم، به گونه ای که تا آخر دعا را مرور کرد و به من گفت: آيا اجازه مى‌دهى كه اين دعا را به جهت خود بنويسم؟ پس گفتم: اى فرزند پيغمبر خدا! آيا تو در نوشتن دعايى كه اصل او از نزد شما و از اجداد شما به ما رسيده است از من اجازه می‌گیری؟ پس يحيى گفت: هر آينه بيرون مى‌آورم به سوى تو صحيفه‌اى از دعاى كامل، كه حفظ كرده بود [به او رسیده بود] پدر من از پدر خودش و وصيت كرده بود پدر من، مرا به حفظ آن صحيفه، و ندادن آن به غير مستحق و [غير] اهل آن.

قَالَ عُمَيْرٌ:قَالَ أَبِي: فَقُمْتُ إِلَيْهِ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ، وَ قُلْتُ لَهُ: وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي لَأَدِينُ اللَّهَ بِحُبِّكُمْ وَ طَاعَتِكُمْ، وَ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يُسْعِدَنِي فِي حَيَاتِي وَ مَمَاتِي بِوَلَايَتِكُمْ فَرَمَى صَحِيفَتِيَ الَّتِي دَفَعْتُهَا إِلَيْهِ إِلَى غُلَامٍ كَانَ مَعَهُ وَ قَالَ: اكْتُبْ هَذَا الدُّعَاءَ بِخَطٍّ بَيِّنٍ حَسَنٍ وَ اعْرِضْهُ عَلَيَّ لَعَلِّي أَحْفَظُهُ فَإِنِّي كُنْتُ أَطْلُبُهُ مِنْ جَعْفَرٍ- حَفِظَهُ اللَّهُ- فَيَمْنَعُنِيهِ. قَالَ مُتَوَكِّلٌ فَنَدِمْتُ عَلَى مَا فَعَلْتُ وَ لَمْ أَدْرِ مَا أَصْنَعُ، وَ لَمْ يَكُنْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- تَقَدَّمَ إِلَيَّ أَلَّا أَدْفَعَهُ إِلَى أَحَدٍ.

عمير بن متوكل می‌گوید که پدرم گفت: به سوى يحيى برخاستم و سر او را بوسيدم و به او گفتم: و اللّه اى فرزند پيغمبر خداوند! به درستى كه اطاعت خداى تعالى را با دوستى و اطاعت شما به جای می‌آورم و اين دوستى را در دين خود داخل مى‌دانم و اميدوارم كه خداى تعالى مرا در حيات و در ممات، به سبب دوستى شما سعادت دهد. پس يحيى صحيفۀ مرا-كه داده بودم آن را به وى-به غلامي كه همراه او بود، سپرد و به آن غلام گفت: اين دعا را از اين نسخه، به خط واضح نيكو بنویس و سپس آن را بر من عرضه کن شايد كه اين دعا را حفظ كنم.زیرا که من دائما چنین دعایی را از امام جعفر عليه السّلام – كه خداى تعالى او را نگه دارد- طلب مى‌كردم، در حالیکه مرا از این دعا منع می‌کرد. متوكل گفت: پس بر آنچه كرده بودم [از دادن اين دعا به يحيى] پشيمان شدم و ندانستم كه چه كنم و از طرفی ابو عبد اللّه عليه السّلام هنگام دادن این دعا به من، مرا منع از دادن دعا به کسی، نکرده بود.

«ثُمَّ دَعَا بِعَيْبَةٍ فَاسْتَخْرَجَ مِنْهَا صَحِيفَةً مُقْفَلَةً مَخْتُومَةً فَنَظَرَ إِلَى الْخَاتَمِ وَ قَبَّلَهُ وَ بَكَى، ثُمَّ فَضَّهُ وَ فَتَحَ الْقُفْلَ، ثُمَّ نَشَرَ الصَّحِيفَةَ وَ وَضَعَهَا عَلَى عَيْنِهِ وَ أَمَرَّهَا عَلَى وَجْهِهِ. وَ قَالَ: وَ اللَّهِ يَا مُتَوَكِّلُ لَوْ لَا مَا ذَكَرْتَ مِنْ قَوْلِ ابْنِ عَمِّي إِنَّنِي أُقْتَلُ وَ أُصْلَبُ لَمَا دَفَعْتُهَا إِلَيْكَ وَ لَكُنْتُ بِهَا ضَنِيناً وَ لَكِنِّي أَعْلَمُ أَنَّ قَوْلَهُ حَقٌّ أَخَذَهُ عَنْ آبَائِهِ وَ أَنَّهُ سَيَصِحُّ فَخِفْتُ أَنْ يَقَعَ مِثْلُ هَذَا الْعِلْمِ إِلَى بَنِي أُمَيَّةَ فَيَكْتُمُوهُ وَ يَدَّخِرُوهُ فِي خَزَائِنِهِمْ لِأَنْفُسِهِمْ فَاقْبِضْهَا وَ اكْفِنِيهَا وَ تَرَبَّصْ بِهَا»

پس يحيى، صندوقچه خود را طلب نمود و از درون آن، صحیفه ای بیرون آورد كه او را مقفل ساخته و مهر و موم كرده بودند. مهر آن را ملاحظه نموده و سپس آن را بوسيد و گريست. پس مهر آن را شكست و صحيفه را باز كرد و بر چشم خود گذاشت و بر صورت خود ساييد. يحيى گفت: و اللّه اى متوكل! اگر نه آن بود كه تو ذكر كردى از قول پسر عموى من – امام جعفر عليه السّلام- كه من به درستى كشته مى‌شوم و مرا بر دار مى‌زنند، هر آينه اين صحيفه را به تو نمی‌دادم و نسبت به آن بخل می‌ورزیدم.ولكن مى‌دانم كه قول امام عليه السّلام حق است و آن را از پدران خود، شنيده است و قول او – كه من كشته مى‌شوم و مرا بر دار مى‌زنند- اتفاق خواهد افتاد. پس ترسيدم كه اين دعا- كه مشتمل است بر علم‌هاى عظيم- به دست بنى اميه افتد، پس ايشان، آن علم را كتمان كنند و آن را به جهت خود در خزانه‌هاى خود، ذخيره نمایند و به اهل ايمان نرسانند. پس اين صحيفه را، نگاه‌دار و تو مرا از محافظت آن، كفايت كن و در نگاه داشتن اين صحيفه،انتظار بكش.

بیان استاد

سرقت کتب خطی چیز تازه ای نیست،همین الان هم سلفی‌ها در مقدمه بعضي از خطبه های نماز جمعه، دعاهای جالبی می‌خوانند که انسان، متحیر می‌شود از کجا است؟از همین صحیفه سجادیه است بدون اینکه نام ببرند.

آلوسی در ذیل آیه شریفه «و لاترکنوا الی الذین ظلموا…» می‌گوید: بعضی از ناصحین به زهری گفتند و سپس سفارش امام سجاد به زهری را نقل می‌کند، بدون اینکه از امام سجاد نامی به میان آورد. این نصیحت در احتجاج آمده است. و یا در مقدمه ی الكتب القیمة التراثیة، این داستان، آمده است که در زمان میرزای شیرازی – اول باری که صنعت چاپ به بازار آمد – کتاب مکارم الاخلاق در مصر چاپ شد، در همه این کتاب بجای کلمه مبارک امیرالمومنین، کلمه عمربن خطاب را نوشته بودند و بجای اسم های مبارک امام باقر و امام صادق، نوشته بودند: بعض الحکما، و همچنین هر چه راجع به تربت سید الشهداء در کتاب آمده بود، آن را حذف کردند. خبر به گوش میرزای شیرازی می‌رسد، ایشان موضع قوی و مقتدرانه ای را در قبال این کار اتخاذ می‌کنند.به ناصرالدین شاه نامه ای می‌نویسد که به ما هجمه و دستبرد شده و تو که ادعا داری که من حافظ مذهب تشیع هستم، باید مانع چنین کاری شوی.او هم به سلطان عثماني‌ها نامه /// مي‌نويسد و حاکم مصر تمام کتاب‌ها را با کشتی به سامرا فرستاد و در آنجا به دستور میرزای شیرازی،همه را در آب ریختند و محو کردند.

ادامه روایت

«فَإِذَا قَضَى اللَّهُ مِنْ أَمْرِي وَ أَمْرِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ مَا هُوَ قَاضٍ فَهِيَ أَمَانَةٌ لِي عِنْدَكَ حَتَّى تُوصِلَهَا إِلَى ابْنَيْ عَمِّي: مُحَمَّدٍ وَ إِبْرَاهِيمَ ابْنَيْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ- فَإِنَّهُمَا الْقَائِمَانِ فِي هَذَا الْأَمْرِ بَعْدِي قَالَ الْمُتَوَكِّلُ: فَقَبَضْتُ الصَّحِيفَةَ فَلَمَّا قُتِلَ يَحْيَى بْنُ زَيْدٍ صِرْتُ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلَقِيتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- عَلَيْهِ السَّلَامُ- فَحَدَّثْتُهُ الْحَدِيثَ عَنْ يَحْيَى، فَبَكَى وَ اشْتَدَّ وَجْدُهُ بِهِ وَ قَالَ: رَحِمَ اللَّهُ ابْنَ عَمِّي[6] وَ أَلْحَقَهُ بِآبَائِهِ وَ أَجْدَادِهِ وَ اللَّهِ يَا مُتَوَكِّلُ مَا مَنَعَنِي مِنْ دَفْعِ الدُّعَاءِ إِلَيْهِ إِلَّا الَّذِي خَافَهُ عَلَى صَحِيفَةِ أَبِيهِ، وَ أَيْنَ الصَّحِيفَةُ فَقُلْتُ‌ها هِيَ، فَفَتَحَهَا وَ قَالَ: هَذَا وَ اللَّهِ خَطُّ عَمِّي زَيْدٍ وَ دُعَاءُ جَدِّي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ- عَلَيْهِمَا السَّلَامُ- »[7]

پس هرگاه قضا و تقدير الهی بر امر من و امر این جماعت، تعلق گیرد، پس اين صحيفه، از مال من نزد تو، امانت خواهد بود، تا آن را به دو پسر عموى من، محمد و ابراهيم، پسران عبد اللّه بن حسن مثنّى ابن امام حسن عليه الصلاة و السّلام بن علي بن أبي طالب عليه السلام، برسانی.پس به درستى كه اين دو پسر عمو، جانشین من بعد از من خواهند بود.متوكل گفت: صحيفه را از يحيى گرفتم و چون يحيى بن زيد، كشته شد، به جانب مدينه رفتم و ملاقات كردم حضرت امام جعفر عليه السّلام را و اين اخبار را بر سبيل حديث از يحيى، به امام عليه السّلام نقل كردم. و امام عليه السّلام گريست و حزن و اندوه اش به اين خبر، بسيار شدت يافت و گفت: «خداى تعالى پسر عموى مرا رحمت کند و او را به آبا و اجدادش ملحق سازد. به خدا قسم اى متوكل! چیزی مرا از دادن اين دعاى صحيفۀ كامله به يحيى منع نكرد، مگر آن چيزى كه يحيى از آن جهت، بر صحيفۀ پدرش خائف بود [ و آن چيز، اين بود كه مبادا به دست بنى اميه افتد و ايشان آن را پوشيده داشته و برای خود ذخيره كنند.] اى متوكل! كجا است صحيفۀ يحيى؟». پس گفتم: صحيفه اين است. پس آن را گشود و گفت: «و اللّه اين صحيفه، خط عموى من زيد است و دعاى جدّ من على بن الحسين عليهما السّلام است»                                                                   وَ آخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين

 

[1]. کلینی، كافي،ج‏8 ؛ ص297

[2]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‏26، ص: 347

[3]. «ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین (ص 150) می گوید: قال: حدثنا سهل بن عامر، قال: حدثنا جعفر الأحمر، قال: رأيت يحيى بن زيد مصلوبا على باب الجوزجان.قال عمرو بن عبد الغفار عن أبيه: فبعث برأسه إلى نصر بن سيّار، فبعث به نصر إلى الوليد بن يزيد.فلم يزل مصلوبا حتى إذا جاءت المسودة فأنزلوه و غسلوه و كفنوه و حنطوه ثم دفنوه فعل ذلك خالد بن إبراهيم أبو داود البكري، و حازم بن خريمة و عيسى بن ماهان. و أراد أبو مسلم أن يتبع قتلة يحيى بن زيد فقيل له: عليك بالديوان، فوضعه بين يديه و كان إذا مرّ به اسم رجل ممن أعان على يحيى قتله، حتى لم يدع أحدا قدر عليه ممن شهد قتله » (جعفر احمر می گوید: یحیی بن زید را بر دروازه جوزجان به دار آویخته دیدم. عبدالغفار از پدرش نقل می کند که سر یحیی را برای نصر بن سیار فرستادند و نصر هم سر یحیی را برای ولید بن یزید فرستاد. جسد مطهر یحیی همچنان بر دار آویخته بود تا اینکه رایات سود آن را پایین آوردند و غسل دادند و کفن و حنوط کردند و سپس بدن را دفن کردند.

[4]. خوئی، معجم‏رجال‏الحديث ج : 20 ص :51

[5]. تنقیح المقال فی علم الرجال (رحلی)، ج3، ص 316

[6]. شاید تعبیر مرحوم خوئی که در مورد یحیی بن زید می فرماید: «والله العالم» به خاطر همین ترحم امام بر یحیی باشد، هرچند مرحوم خوئی ترحم را نشان از وثاقت نمی داند ولی چه بسا در جانب یحیی احتیاط کرده است.

[7]. صحیفه سجادیه، ص 20

.

.

.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *