در دوران کودکی و نوجوانی در طبس، صبحها برای درس تفسیر و فقه به مسجد آقامیرزاابوالحسن جندقی میرفتم. پدرم برای تشویق من به سحرخیزی و برای اینکه با او به مسجد بروم، روزی یک پول میداد. بدینترتیب به سحرخیزی و رفتن به مسجد عادت کردم و منش من شد.
پدرم درحق من بسیار دعا میکرد و میگفت: «امیدوارم هرکجا باشی، نانت گرم و آبت سرد باشد.» آن روزها معنای حرفش را درک نمیکردم؛ ولی اینک آثار دعای او را با تمام وجود لمس میکنم. هنگامیکه پدرم رحلت کرد، ما هفت برادر و خواهر بودیم: چهار پسر و سه دختر. سهمالارث من شصت تومان شد؛ ولی بحمدالله در همهجا صاحبخانه بودم و در نهایتِ راحتی و عزت به سر بردهام.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.