بحث ما، راجع به بررسي سندي روايت دوم يا سومي بود که عرض شد از اهل سنت، آقاي مقدسي نقل مي‌کند و از شيعه احدي تا زمان مرحوم يزدي اين حديث را نقل نکرده و هر کس که نقل کرده بعد از او بوده است.حالا ما مي‌خواهيم سند اين را بررسي کنيم ولي قبل از آن سرورمان آقاي شهبازيان يک تحقيقي داشتند، دوست دارم که اين تحقيقها دنبال شود تا يک بحث جامعي عرضه شود با کمک خودتان و عنايت خداوند، ايشان تا چهار الي پنج صفحه تتبعي داشته‌اند راجع به حسين بن حمدان الخصيبي ظاهرا مي‌خواهند تلاش کنند ايشان، که او را تثبيت و تقويت کند. صاحب اين کتاب را،به استناد حرفهاي معاصرين، حرف مرحوم امين صاحب اعيان الشيعه، و به استناد حرف مرحوم شيخ عباس قمي. مطلبي را که شيخ عباس قمي نقل مي‌کند به استناد حرف مرحوم بهبهاني، است که «کونه شيخ الاجازه يشير الي الوثاقه»[1]، ما بحث کرديم، اجمالا تفسيرش در بحث سندي و بحث رجال است. شيخوخة براي اجازه و شيخ اجازه بودن «ايا يفيد الوثاقه»، اگر اين باشد، مشکل ما حل است. تمام کساني که مرحوم صدوق يا غير صدوق از آنها نقل کرده اند، و شيخ اجازه هسنتد اينها همه ثقه هستند. ولي اين مبناي مقبولي نيست، حالا بعضي‌ها مي‌گويند ترضي است. شيخ صدوق ترضي مي‌کند. در بعضي مشايخ استناد به ترضي است. او هم اين را قبول نمي‌کند. از معاصرين مرحوم مامقاني؟ و مرحوم مامقاني خيلي روي اين تأكيد مي‌كند، ولي مرحوم آقاي خوئي ترحم را هم نمي‌پذيرد و نه ترضي را، «بگويد فلاني رحمه الله». ترحم براي فاسق هم جايز است. به هر حال، مستند همان شيخوخة اجازه است، که کسي هم او را توثيق نكرده و نپذيرفته است، بنابراين از معاصرين فقط آقاي قمي و مرحوم امين، است.

دانش پژوه: و ديگري بوعلي حائري، در تهذيب المقال مي‌گويند گويا اين مطلب و اينکه تلعکبري روايت مي‌کند دلالت مي‌کند، که احاديث او مقبول و پذيرفتني است. و از يک طرف مرحوم نمازي همين را ذکر مي‌کند و مي‌گويد مرحوم کشي و نجاشي و طوسي، درباره ايشان اشتباه رفته‌اند. محدث نوري هم مي‌گويد من در کتاب الهدايه نگاه کردم، مطابق با موازين است و هر کس اين کتاب را نگاه کند مي‌فهمد که رأي حسين بن حمدان، راي صحيحي بوده است. فرزند آقاي وحيد بهبهاني هم به جز يشير الي «مشايخ الاجازه بودن»، بحثهاي تلعکبري و اعتقادات حسين بن حمدان را ذکر مي‌کند که قابل قبول است. آقاي عابدي ما يک سوال پرسيدند: ايشان گفتند که من به نتيجه نرسيدم، حالا اگر شما توضيحي داريد. ايشان فرمودند چون قميين بر ايشان اعتماد کرده‌اند مي‌توانيم بگوييم ايشان قابل اطمينان است. ولي حسن بن سليمان و تلعکبري که قمي نيستند، پس چه کسي از ايشان حمايت کرده است؟

استاد: ببينيد اصحاب اجماع، نقل اصحاب اجماع، نقل سه نفر از اصحاب اجماع، نقل صفوان، نقل ابن ابي عمير، اينها را بعضي‌ها امارت ميدانند شاهد براي وثاقت قرار داده‌اند. تلعکبري جليل است، اما جزء اصحاب اجماع نيست، ممکن است از کسان ديگري نقل کرده باشد، اما معلوم نيست نقل او براي استدلال باشد شايد براي رد باشد. اينها هيچ وجهي نمي‌تواند باشد. مرحوم آقاي مجلسي هم مي‌فرمايد: «کتاب الحسين بن حمدان مشتمل علي اخبار کثيرة في الفضائل لکن غمز عليه بعض اصحاب الرجال»[2]، ايراد گرفته از آنها، خلاصه اين بياناتي که ايشان نقل کردند، و بياناتي که ما نقل کرديم، آقا تلاش مي‌کنند که کتاب خصيبي را براي ما درست کنند. کتاب هدايه، هدايه خصيبي که روايت مفصل حسني در آنجا آمده است. درست است؟ روايتي که عرض شد مرحوم مجلسي نقل مي‌کند. به ما نقض کردند، ايراد کردند. ما گفتيم که آن روايت مفصلي که راجع به حسني است، آن دوازده هزار لشکر يا کمتر يا بيشتر که مي‌آيد با امام بحث مي‌کند و بعدا بيعت مي‌کند. اين روايت را گفتيم اولين کسي که نقل کرده آقاي مقدسي از اهل سنت است. از شيعه هم فقط مرحوم يزدي نقل کرده است. که به ما اشکال کردند که مرحوم مجلسي هم اين را نقل کرده است. آن وقت مرحوم مجلسي بياني دارند که مي‌گويند همين را هدايه خصيبي نقل کرده است. هدايه خصيبي را عرض کرديم که مشکل دارد، قدماء تضعيفش کردند حالا ايشان مي‌خواهند توثيقش کنند، به چه؟ به حرف متاخرين يا متاخر المتاخرين، قريب المعاصرين يا خود معاصرين، خوب عرض شد چيزي که بتواند معارضه کند با تضعيف آن دو بزرگوار، پيدا نکرديم. حالا بر فرض ما تنزل کنيم وبگوييم بالاخره اين موجب وثاقت مي‌شود. فرض کنيم به تعارض هم نمي‌رسد و اين کتاب موثق است و خصيبي هم مورد وثوق است. آيا مشکل حل مي‌شود؟ بنابراين آن روايت هم به ضعف خودش باقي است. حالا برگرديم، اما روايتي که ما بررسي سندي نکرديم، همين روايت عقد الدرر است که در اين روايت نقل مي‌شود از آقاي ابن مسعود، عرض کرديم دو تا بحث داريم:

بحث اول: بررسي ابن مسعود

بحث دوم: بررسي خطبه البيان، سنداً و دلالة

چرا ما خطبه البيان را بررسي مي‌کنيم چون آقاي يزدي اين حديث مفصل را ضمن خطبه البيان آورده است.

اما آقاي «سلمي شافعي» در، عقد الدرر مرسلا نقل مي‌کند و به ابن مسعود نسبت نمي‌دهد. اين آقاي يزدي است که سند مي‌آورد:

محمد بن احمد انباري از محمد بن احمد جرجاني که قاضي ري بوده است، از طوق بن مالک، از مالک، از جدش که نمي‌دانيم که بوده است عن عبد الله بن مسعود. يک نکته‌اي را عرض کنم، آقاي راغب در مفرداتش قصه‌اي را نقل مي‌کند: يک آقايي حديث خواند، عن ابي هريره، عن رسول الله، عن جبرئيل، عن الله، عن رجل! به او گفتند: من هذا الرجل، الذي يروي عنه الله؟ گفت: دست به تركيب سند نزن، کذا رايت، سندش همين است. گفت بده ببينم، همينطوري است که تو ميگويي. ديد که نوشته است عن الله عز و جل. خوانده بود عن الله عن رجل. حالا اينجا طوق بن مالک را فهميديم. عن ابيه يعني،عن مالک، عن جده، چه کسي است ايشان؟ کذا رايت! عن عبد الله بن مسعود، و عبد الله بن مسعود رفعه، حالا ما اصطلاح عامه را بگيريم، مرفوعه نزد عامه غير از مرفوعه نزد خاصه است، مرفوعه نزد خاصه يعني از روايات ضعيف است.اما مرفوعه نزد عامه از اقسام صحاح است. خودش از پيغمبر و امير المومنين شنيده است. ما تمام اين سند را فاکتور مي‌گيريم. فقط سه تا اشکال نسبت به ابن مسعود داريم:

وفات ابن مسعود سال 32 بوده است و اين روايت در بصره بوده، حوادث بصره سال 36 مي‌باشد. يعني چهار سال بعد از وفات ابن مسعود، ابن مسعود نمي‌تواند راوي اين حديث باشد.

ان قلت: ابن مسعودي که در اينجا است ممکن است شخص ديگري باشد، متعدد و مشترک.

مي گوييم لم يعهد، ابن مسعود ديگري را ما نداريم.

اشکال دوم: اصلا روايت ابن مسعود از اميرالمؤمنين معهود نيست، وعامه تصريح مي‌کنند،[3] که اصلا از ائمه روايت نقل نمي‌کنند، مثل ابوهريره، شما شرح حال ابو هريره را نگاه کنيد، روي عن فلان، عن فلان، اما عن علي ندارد. لم يرو عن علي حديثاً واحداً. من جائي را تعيين نمي‌کنم، اگر شما يک جا را پيدا کرديد. نه در کتب ما در کتب خودشان، يک حديث از امير المومنين نقل کرده باشند. ابن مسعود هم همينطور، لم يعهد، معهود نيست. لم يعهد روايه ابن مسعود عن علي اين را [به عنوان] نمونه عرض کردم، مراجعه کنيد تهذيب الکمال [درآنجا] شرح حال ابن مسعود هست. شايد از مفصل ترين کتابهاي رجالي اهل سنت همين تهذيب الکمال باشد،لکن تحت تاثير ابن تيميه قرار گرفته، چند نفر هستند: يکي ذهبي، و ديگري همين آقا (مزي) و ديگري ابن کثير است. افکار اينها متاثر از افکار ابن تيميه است. ايشان (مزي) هم متعصب است، در عين حال نگاه کنيد، وقتي که نقل مي‌کند الذين روي، يک ليست مي‌دهد از کساني که ابن مسعود روايت از آنها کرده است. تنها اسمي که نمي‌برد اسم امير المومنين است.

اشکال سوم: وثاقت ايشان پيش ما ثابت نيست. به فرمايش مرحوم آقاي خوئي:« والمتلحض مما ذكرناه: ان عبد الله بن مسعود لم يثبت أنه و الي عليا و قال بالحق[4] لم تثبت موالاته لعلي و قوله بالحق » اعتقادش خراب است پس موالاتش ثابت نيست. « و صح انه والي القوم و مال معهم »يعني چه؟با آنها بود، او از عمال آنها بود. والي القوم و مال معهم، به آنها تمايل پيدا کرد.

ان قلت: سيد مرتضي يک مطلب مهمي راجع به ايشان دارد.

آقاي خوئي با يک کلمه رد مي‌کند، مي‌فرمايد: « و استدل المرتضي برواياته علي المخالفين جدلا » از باب مماشات و جدلا به روايت ايشان استدلال کرده است. و الا سيد مرتضي (بن مسعود) را قبول ندارد، يعني مي‌خواهيم بگوييم شيعه کلا در برابر ابن مسعود موضع دارد. نگاه کنيد کتاب معجم مرحوم آقاي خوئي ج 10 ص 326، البته يک مساله‌اي به نظرم مي‌آيد، ايشان جزء ياوران معتز نبوده است و نقل ابن اثير صحيح نيست. حالا اين باشد يا نباشد اشكال قبل مهم است و مشكل را حل نمي‌کند. من مطلبي را از آقاي تستري راجع به آقاي ابن مسعود آوردم، مراجعه کنيد، قاموس ج 6 از ص 600 تا 608را دقيق مطالعه کنيد،ايشان مفصل آورده‌اند براي يک بار هم که شده، اين شخصيت را بررسي کنيد، در تحقيقات ديگرمان به درد مي‌خورد،. و مي‌دانيد روش قاموس چيست، قاموس الرجال در واقع تعليقه است، يا واضح‌تر بگويم اشکال بر مرحوم مامقاني است هر راوي که در آن اشکال و بيانات مرحوم صاحب تنقيح را دارد ترجمه شده است، مثل (ده هزار نفر) اما در تنقيح بالغ بر 15000 هزار نفر است، خلاصه اينجا که ايراد دارد، تستري تعليقي مي‌زند. و اما حرف سيد مرتضي جدلا بوده اين حرف را، مرحوم سيد مرتضي در شافي(ج 4 ص 283) مي‌فرمايدکه: «لا خلاف بين الامه، في طهارة ابن مسعود، و فضله و ايمانه و مدح النبي له، و ثنائه» خوب اينجا مدح فعلي است که زمان پيامبر بود، بعد چه؟ فانه مات علي الحالة المحمودة يعني چه؟ يعني همان وضعي که داشت همان طهارت ونجابت و پاکي که داشت بر همان حال رحلت کرد. يادتان باشد متن شافي اين است: «و مات علي الجملة المحمودة (نه علي الحاله المحمودة) باز مطالب ديگري نقل مي‌کند. آقاي تستري همان حرفهاي خودش رامي زند: «لعل المرتضي قال ما قال جدلا » کما اينکه فضل بن شاذان هم نقل الحديث جدلا. بعد مطالبي نقل مي‌کند يدل علي ذمه. رواياتي را مي‌آورد مرحوم تستري در آخر مي‌فرمايد: «غاية مايمکن ان يقال، منتهي حرفي که مي‌شود راجع به ايشان زد، انه وردت توبته، توبه کرد»، در اينکه پرونده اش سفيد نبود، ما بحثي نداريم. چون طرف حضرت علي را نگرفت، رفت طرف ديگران را گرفت، حالا ممکن است بگوييم ايشان توبه کرده است. خوب توبه اش را مستند مي‌کنند به جرياني که علي بن طاووس در طرائف نقل مي‌کند از کتاب محمد بن علي سراج از خود ابن مسعود، خوب من از شما سوال مي‌کنم، اگر کسي خودش را توثيق كند، قبول است؟ يا مستلزم دور است.

مرحوم آقاي خوئي: يک چنين مواردي که مستلزم دور است [زيرا] قبول روايت متوقف بر وثاقت خودش است، و وثاقت خودش متوقف بر قبول همين روايت است. ولي مرحوم حضرت امام مطلبي بالاتر از اين دارند. استاد ما حضرت آيه الله سبحاني در کليات رجال از خود امام نقل مي‌کنند: کسي که روايتي نقل کند که اشاره به مدحش دارد، ما سوء ظن به اين فرد پيدا مي‌کنيم. [مثلا]نقل ميکنند از امام صادق كه اسم بهشتي‌ها را برد،کساني از اهل بيت و اصحاب خودشان، نگاه کردم اسم من هم در آخرش است. من هم جزء همان‌ها هستم. خوب اين سنخ روايات به جعل اقرب است. حالا همان فرمايش آقاي خوئي که دور است يا فرمايش ايشان هر چه که هست. همه مطالب را نگاه کنيد، خودش اعتراف مي‌کند، آن روايتي که يادتان باشد، روايت خيلي عجيبي است، هفت نفر بودند خداوند عز وجل روزي را به خاطر اين هفت نفر، مي‌فرستد. خُلقت الارض لسبعه، زمين براي هفت نفر خلق شده است(امالي را نگاه کنيد). بهم يرزقون، روزي به مردم به واسطه اينها ميدهند. و يمطرون، باران را به واسطه اينها مي‌دهد. و بهم ينصرون، اگر خدا ياري کند مردم را، به خاطر اينها است. يكي از آنها ابن مسعود است، بعد ادامه داد که همين هفت نفر هستند که شهدوا علي فاطمه الزهرا، همين هفت‌ نفر بودند که موفق شدند بر فاطمه الزهرا نماز بخوانند. اين مطلبي است که خيلي مهم است، منتهاي روايت دال بر جلالت ابن مسعود است. اين‌ها را فرات در تفسيرش نقل کرده است. بحار ازاختصاص نقل کرده که اگر بحث کنيم از بحث اصلي مان مي‌مانيم. در اختصاص بحث است که از شيخ مفيد است يا شخص ديگر، مجهول است در آن نقل کرده‌اند. در تفسير فرات بحث است. احدي توثيق نکرده است فرات را. تا زمان علامه مجلسي، علامه مجلسي تعبيرشان اين است خلاصه محتواي کتاب از آن استفاده مي‌شود هم اعتبار کتاب و هم اعتبار مولف. خوب حالا نظر بنده غير اين است. ولي مي‌خواهم مطلب را نقل کنم، رواياتي که در مدحش آمده اينها همه بررسي سندي شده و اشکال دارد و روايات ذامه زياداست.

بعدها چه؟ اصحاب شجره 1400 نفر بودند؟ 1400 نفر در بيعت شجره با پيامبر اکرم بيعت کردند. سال هفت، جنگ صفين سال 37، يعني 30 سال بعد، از اين 1400 نفر در اين سي سال، يک سري مجروح شدند يک سري معلول و يک سري فوت شدند. يک سري هجرت کردند، پير شدند يعني طي 30سال علي القاعده چند نفر مي‌مانند؟ نصفشان. در جنگ صفين هشتصد از اينها شرکت کردند يعني همه آنها، آنهايي هم که شرکت نکردند، يا فوت شدند يا مشکلي داشتند، و 63 نفر هم شهيد شدند، ما در برابر همه اصحاب موضع نداريم. آنهايي که در برابر حضرت موضع دارند، آنهايي که در جنگ شرکت نکردند، آنهايي که زبان درازي کردند، آنهايي که اعتراض کردند، نشستند و تماشاچي بودند، مثل همين سعد وقاص، عبد الله بن عمر و اسامه بن زيد، آمدند جنگ تمام شده گفتند: آقا ببخشيد شهريه‌هاي ما، امام فرمود: در جنگ کجا بوديد؟ گفتند که شککنا في حربك، آقا فرمودند شککتم في حربنا و شککنا في عطاءکم، شما در جنگ ما شک داريد و ما شک داريم که به شما شهريه دهيم. آخر وقعة الصفين را نگاه کنيد، قريب به سه هزار نفر از اصحاب رسول الله در جنگها، مروج الذهب اين را مي‌گويد، 2900نفر در يکي از جنگها، چندين نفر از اصحاب بدر بودند. اينها را ما بايد بزرگ و مشخص کنيم، فکر نکنند که ما با تمام صحابه مشکل داريم.

حديث اين است: «قال رسول الله ص يا ابن مسعود إنه قد نزلت في علي آية وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً و أنا مستودعكها و مسم لك خاصة الظلمة فكن لما أقول واعيا و عني مؤديا من ظلم عليا مجلسي هذا كان كمن جحد نبوتي و نبوة الأنبياء من قبلي فقال له الراوي يا أبا عبد الرحمن أ سمعت هذا من رسول الله ص قال نعم فقلت له فكيف و كنت للظالمين ظهيرا قال لا جرم حلّّت بي‌عقوبة عملي إني لم أستأذن إمامي كما استأذنه جندب و عمار و سلمان و أنا أستغفر الله و أتوب إليه»[5]

و انا مستودعکها: اين آيه را من به تو مي‌سپارم، فکن لما اقول واعيا: چشم و گوشت را باز کن، بفهم چه مي‌گويم وعني له موديا، اين را از طرف من برسان، من ظلم علياً مجلسي هذا کمن جحد نبوتي، مثل کسي است که نبوت مرا منکر شده است، و نبوت من کان قبلي.و نبوت قبلي هارا منکر شده است. راوي مي‌گويد رو کردم به ايشان گفتم يابن مسعود، سمعت هذا من النبي، اين را از پيامبر اکرم شنيدي؟ قال: نعم. بله،شنيدم. گفت: فکيف پس چطور در کنار ظالمين بودي؟ (اشاره به قبل از عثمان است که در کنار آنها بوده ولي با امير المومنين نبوده است) چطور تو اين را از پيامبر شنيدي و رفتي و با آنها شدي؟ قال: لاجرم حلت بي‌عقوبة عملي، خلاصه مزدش را هم گرفتم، لوح تقدير هم به من دادند، اين‌ها با کمک سومي است، يعني در حکومت اولي ودومي با انها همکاري جدي کردم. مزدش را هم گرفتم، کتک حسابي هم به من زدند، و ذلک اني لم استاذن امامي، در صورتي که در ورود به حکومت از امام خودم اجازه نگرفتم. خلاصه: کما استاذنه جندب(ابوذر) و عمار و سلمان( استاندار بود،ولي اجازه گرفته است.) و انا استغفرالله و اتوب اليه.

اين ديگر منافاتي ندارد با اينکه وفاتش 32 باشد يا 33. چون اشکال [به قوت خود باقي]مي باشد، گفت چطور از آنها پيروي و حمايت کردي؟ و به علي بن ابي طالب توجه نکردي؟ ايشان مي‌گويد من استغفار مي‌کنم. طرائف ج 1 ص 36 يک مطلبي در اينجا نقل مي‌کندو در آخر مي‌فرمايد، ما نسبت به ايشان نمي‌توانيم نظر مثبت داشته باشيم. اين را يادداشت بفرمائيد و همچنين حرف آقاي تستري که مي‌فرمايد: وقد وردت اخبار معتبرة، في عدم اذعانه لاميرالمؤمنين، اعتقاد به آقا نداشت، و مخالفة فتاواه لفتاوي الائمه، حرفهايش هم با حرفهاي ائمه مخالف است، پس سه تا اشکال.

سوال: حداکثر ما مي‌توانيم بگوئيم که روايت ايشان صحيح نيست، اما موثق است.

استاد: بنا به مبناي مرحوم آقاي خوئي مي‌خواهيد بفرمائيد. که چه؟ مي‌خواهيد بفرمائيد که رواياتش بر چه اساسي موثق است. چرا رواياتش موثق باشد؟ وثوق مخبري يا خبري؟ ما به مخبر وثوق نداريم. مي‌ماند خبر، خبرش را بايد ببينيم که خبري را که نقل کرده در مورد اصل شخصيت حسني بحثي نيست، اما اين که تفصيلات جريان، چهره مثبت، اينها در تفاصيلي است که براي ما فعلا محرز نشده است.

سوال: ابن مسعود وثاقت دارد يا نه؟

استاد: نه، چرا بايد وثاقت داشته باشد،اين همه روايت در مذمت او، وقتي مي‌فرمايد فتاواه مخالفة لفتاوي الائمه. عدم موالاته لامير المومنين، اينهاکفايت نمي‌کند؟

والحمد لله رب العالمين

[1] . بحارالانوار، ج102، ص64، به نقل از محقق بهبهاني.

[2] . بحارالأنوار، ج1/39 الفصل الثاني في بيان توثيق المصادر.

[3] . تهذيب الكمال. 10/533 رقم 3547.

[4] . معجم الرجال 11/346 ذيل ترجمه عبد الله بن مسعود رقم 7172.

[5] تأويل‏الآيات‏الظاهرة ص 8 19: بحار الأنوار 36/123.

.

.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *