قبل از ورود به بحث دوباره روش را عرض ميکنم. روش بحث ما در بررسي روايات مهدويت با محوريت کتب اربعه است. ما در ابتدا روايتي را از کتب اربعه عرضه ميکنيم، و سند آن را بررسي ميکنيم، بعد بررسي دلالي (فقه الحديث) ميکنيم. البته [اين بررسي]بر اساس شروح کتب اربعه است.
کتاب شريف کافي را بر اساس شرح علامه مجلسي و شرح ملا صالح مازندراني، و وافي (اگر بياني داشته باشد) بيان ميکنيم.
در مرحله بعد، روايات مشابه اين روايت را از حيث مضمون در کتابهاي ديگر شيعه، بررسي ميکنيم، چرا که نميخواهيم روش روايات به روايت و به اصطلاح تجزيهاي را وارد شويم. ميخواهيم موضوعي بحث کنيم. نميخواهيم روايات کافي شريف را از اول هر روايتي که هست [بررسي کنيم] زيرا ممکن است از روايت اول، يک دو تا روايت راجع به ولادت ايشان، در آخر يکي راجع به سفراي ايشان،و در لابه لاي روايت، يک روايت راجع به حکومت حضرت باشد.[لذا اگر] همين طور ما بياييم يک به يک اين [روايات را به ترتيب بررسي کنيم] به نظر من خيلي نتيجه نميدهد. موضوعي بررسي ميکنيم يعني يک روايت را بررسي ميکنيم از کتب اربعه، آن وقت ببينيم مضمون روايت چيست. عرض کنم [مثلا مطالب يک روايت هم]، راجع به علائم ظهوراست،( علائم حتمي، علائم غير حتمي)،هم راجع به سفياني[است]، هم راجع به يماني[است هم] راجع به حسني است.[وهم] راجع به نفس زکيه است.
ما يک موضوع از موضوعاتي که در اين روايت آمده رامحور قرار ميدهيم. ومشابهاتش را در کتابهاي ديگر جمع ميکنيم تا بشود بحث موضوعي. يک موضوع را تنقيح ميکنيم، وارد موضوع ديگر ميشويم.
آن وقت [اين] روايات مشابه گاهي در کتب خود ما است. (کتابهاي درجه دوم وسوم، نه کتبي که از نظر اعتبار به منزله کتب اربعه باشند،) و گاهي در کتب اهل سنت است. کتب اهل سنت هم همينطور، اينجور نيست که همه کتابها را آنها قبول داشته باشند. اخيرا هم مطلع هستيد که اينها سعي ميکنند ازمرجعيات[کتب مرجع] خودشان را خلاص کنند. [لذا]مي گويند ما هيچ کتابي را قبول نداريم الا بخاري و مسلم. کانه قبل از بخاري [متولد194هـ] و مسلم [متولد204هـ]، مردم مسلمان نبودهاند و بعد از بخاري و مسلم هر کس هر چه نوشته به خيال خودشان اباطيل نوشته است. مستدرکات هر چه است اباطيل است، کتابها هر چه هست اباطيل است. و حال آنکه اين حرف را خود مسلم هم نميزند. خود بخاري هم نميگويد. [البته] اين حرف از احمد شنيده شده است، که اگر در کتاب من چيزي نباشد صحيح نيست. اما بخاري چنين حرفي را نزده است. بلکه ميگويد: «کم من حديث صحيح ترکته، چه بسيار احاديث صحيحي بوده و من اينها را رها کرده ام و نياورده ام». [درهر حال]، کتابهاي اهل سنت هم در يک رتبه نيستند، رتبه اول يا بخاري است يا مسلم، در اين دو تا کتاب (که تعمد بوده ياچيز ديگر) يک روايت در ارتباط با حضرت مهدي نيامده است کلمه مهدي در اين صحيحين نيست. گويا ابا داشتهاند روايتي که مشتمل بر اين کلمه باشد بياورند.علياي حال درمورد کتب اهل سنت هم همينطور، رده بندي وجود دارد.
ما نياييم از مثلاً کنزالعمال مطلبي نقل کنيم و به رخ آنان بکشيم، نه ما کنز را قبول داريم ونه آنها، شما عوض اينکه از کنزمطلب نقل کنيد مدرک کنزرا ببينيد، اين مهم است که او از کجا نقل ميکند. به آن مراجعه کنيد.
پس ما بعد از بررسي روايات کتب اربعه و بررسي مشابهات از کتب خودمان، کتب اهل سنت را هم بررسي ميکنيم. ببينيم اينها هم روايات رانقل کردهاند يا نه؟
مرحله بعدي ما آشنايي با اولين منبع،و اولين مصدر از مصادري است که در بين اهل سنت ياکتب خودمان (غير از کتب اربعه) اين روايت رانقل کرده باشند.در آنجا هم در دو مرحله کار ميکنيم، بدون عجله که اين بحثها بالاخره فورا به نتيجه برسد و تمام شود. چون براي ما آنقدر که آشنائي با شيوه بحث مهم است، آشنايي با خود بحث مهم نيست[1].
خلاصه ماهم در اينجا سعي ميکنيم با اين شيوه [بحث را دنبال کنيم]، روش اين است وقتي که ما کتاب را نقل کرديم، [مثل] قديمي ترين کتاب اهل سنت که از ابن حماد است.[ببينيم] ابن حماد چقدر اعتبار دارد؟ آيا مورد تاييد است؟ کتابش چقدر اعتبار دارد؟ بعد به کتب خودمان ميپردازيم، اگر کتب خودمان باشند. اين کتاب چقدر اعتبار دارد؟ مثل همين کتاب هدايه، يا فرض کنيد کتاب اشعثيات يا برخورد ميکنيم به کتاب الاستغاثه که کتابهاي قديمي هستند، ولي چقدر اعتبار دارند، از قدما چه کسي اين را قبول دارد؟ استناد به روايات اين کتاب ميشود؟ بعد از اينکه خود کتاب بررسي شد فرض اين است که يک روايت در اين کتاب نيست. و ما مرتبا نميتوانيم هر روز راجع به کتاب الاستغاثه، يا کتاب الجعفريات، يا کتاب هداية خصيبي، بحث کنيم [بلکه]يک دفعه بحث ميکنيم که اگر باز در موضوعات ديگر، روايت ديگري در اين کتاب باشد ما قبلا آن را تنقيح و بحث کرده باشيم. که ارزش فلان کتاب اين است، حجمش اين است، از نظر ما اينقدر اعتبار دارد يا اعتبار ندارد؟ بعد از آن خود سند را بررسي ميکنيم، يک نکتهاي مغفول است که بعضي از کتابها به چه طريق به دست ما رسيده است. کتاب کافي شريف، در آن بحثي نيست. يک سري کتابهايي هست که خود آن طرفي که ميگويد من از او نقل کردم با هزار ليت و لعل است. نميدانيم اين کتاب به وسيله چه كسي نقل شده است؛ چرا كه فاصله زماني مؤلفش چهار صد پانصد سال است. ميگويد بله اين کتاب نسخه خطي اش را به قلم مولف، يکي از آقايان ديده است، همچنان که يکي از دوستاني که من قبول دارم برايم نقل کرده است که او ديده است. خوب چه شد؟ يکي از دوستاني که من قبولش دارم گفته از يک اقايي دريکي از کتابخانههاي يکي از مدارس انطاکيه نسخه خطي اش را به قلم خودش ديده است. اين شدسند و مدرک؟ بيست تا، سي تا، چهل تا، پنجاه تا روايت، از آن کتاب به استناد چنين طريقي، خوب ما يک دفعه سند را بررسي ميکنيم طريق را بررسي ميکنيم، که اگر در روايات ديگر به اين سند و طريق رسيديم مشکل را بررسي کرده باشيم و اثباتا حرف را زده باشيم. بعضي از دوستان ميخواستند که مباني را مفصل بگوئيم، من اگر ميخواستم وارد بحث مباني رجالي و درايه و مانند اينها بشوم، خلاصه يک بحث گسترده ميشود که ما نميرسيم.
وقتي فرض کنيد ميخواهيم شخصي را تضعيف يا توثيق کنيم. رجال اهل سنت را مطرح ميکنيم. رجال اهل سنت که هستند؟ و چه مقدار براي ما حجيت دارد در بين ما رجال خودمان معروف هستند؟ رجال طوسي، مرحوم کشي، مرحوم نجاشي است. اينها براي خودشان کتابهايي دارند، شيخ طوسي کتابهايي دارد، رجالش است، فهرستش است، مشيخهاش است و حرفهايي هم در کتب ديگر و نظراتي دارند. در بين اهل سنت چه؟ آيا رجال اهل سنت را ما ميشناسيم، کتبشان را ميشناسيم؟ بنده اگر بخواهم به طور تفصيل وارد شوم، خيلي از بحثها ميماند، بنده اشارهاي خواهم کرد.بالاخره پدر علم رجال شعبة بن حجاج است. استارت را او زده است طبق نقلي که دارند. شاگردهايي را تربيت کرده است که عمده آنان،عبد الرحمن بن مهدي و يحيي بن سعيد قطان است. بعد همينطور تا ردههاي پائين، بعد از اينها يحيي بن معين و علي بن مديني را داريم. همينجور بيائيم تا بخاري و بعد از بخاري 5 تا 6 رده هستند. حرف چه کسي قول فصل است؟ و روي حرف چه کسي تامل دارند؟ ما بايد پرونده بحث ديگري را در اينجا باز کنيم، سختگير داريم که به آن ميگويند متعند، متساهل داريم، بعضيها هستند متساهلند، نسبت ميدهند به تساهل، بعضيها متشددند، سخت گير هستند خوب اينها که هستند؟ کدامشان متساهلند؟ کدامشان متشددند؟ آقاي ابن حبان جز کدامشان است؟الان گاهي مباحثي را بخواهيم مطرح کنيم، از نظر بنده خيلي طول ميکشد از اصل بحث ميمانيم ولي اگر رسيديم به جاهايي که نياز باشد ما اينها را اشاره ميکنيم. روشن شد که بحث ما موضوعي است. يعني يک موضوع را مطرح کرده و رواياتي که پيرامون آن موضوع آمده است را بحث ميکنيم.
فرض کنيد ما مشکل حمداني را حل کرديم و گفتيم مشکل ندارد، ولي [باز هم سند] مشکل دارد [زيرا] طريق به ابو شعيب و محمد بن نصير بر ميگردد.حال اگر اين [دواسم]، [دو] نفر باشند[2] که اين محمد بن نصير قطعا مشکل دارد، ولي [سند] طريق ديگر دارد، [که] ابو شعيب [است]،. اما طبق مراجعهاي که بنده به مستدرك الوسائل کردم، ايشان به خود هداية (هداية خصيبي) طريق ارائه کردند، چهار جا اين طريق را مولف ميآورد که واو ندارد. [لذا اينگونه] ميشود ابو شعيب محمد بن نصير، که [ابوشعيب] ميشود کنيه محمد بن نمير، (نصير)، [البته بنابراين مطلب هم که] باشد سند مشکل دارد مگراينکه از قرائن ديگر خواسته باشيم استفاده کنيم، اجازه دهيد يک نکته ديگر را هم[که مبناي مجلسي است] اشاره کنم.به سيصد تا روايت، برخورد ميکنيم به رواياتي که مجلسي ميفرمايد ضعيف است. بعضيها ازاين عبارت ميخواهند استفاده کنند بالاخره [مرادازضعيف]، ضعيف اصطلاحي است.[به دو مطلب بايد اشاره کنم] يکي مطلبي که مرحوم مامقاني راجع به اصطلاح مجلسي دارد،وديگري مطلبي که خود مجلسي[دراين باره] دارد. مرحوم مامقاني در جلد 3 چاپ قديم، در شرح حال مسعدة بن صدقه، ميفرمايد: هر کجا که مرحوم مجلسي در مرآة العقول فرمودند: [ضعيف]، اين اطلاق علي من لم يثبت وثاقته است نه ضعيف اصطلاحي، وثاقتش نزد ايشان ثابت نشده است. اين حرفي است که مرحوم ما مقاني گفته است.کما اينکه خود مرحوم مامقاني در مجهول يک اصطلاح خاصي دارند، دوازده هزار مورد را، اکثرش را ايشان ميفرمايد: مجهولٌ مجهولٌ با اينکه اينها مجهول نيستند به فرمايش مرحوم آقا بزرگ تهراني مراجعه کنيد، ايشان ميفرمايد: منظورمرحوم مامقاني از [مجهول اينست] که من به جايي نرسيدم،در تحقيقاتم به نتيجه نرسيدم. منظور از مجهول، مجهول اصطلاحي نيست که از اقسام ضعيف است.
مرحوم کليني مطلبي نقل ميکند و در طي آن ميفرمايد: وذکرت ان امورا قد اشکلت عليک،لا تعرف حقائقها لاختلاف الرواية فيها…وقلت: انک تحب ان يکون عندک کتاب کافٍ يجمع فيه من جميع فنون علم الدين ما يکتفي به المتعلم ويرجع اليه المسترشد و يأخذ منه من يريد علم الدين والعمل به بالآثار الصحيحه عن الصادقين. تو از من خواستي که چيزي بنويسم که روايات صحيحي باشد. اين را از من خواستي. فاعلم يا اخي ارشدک الله،انه لايسع احدا تمييز شيء مما اختلفت الرواية فيه عن العلماء برأيه الا علي ما اطلقه العالم بقوله: «اعرضوها علي کتاب الله فما وافق کتاب الله عزوجل فخذوه،وما خالف کتاب الله فردوه» … و نحن لا نعرف من جميع ذلک الا اقله ولا نجد شيئا احوط واوسع من رد علم ذلک کله الي العالم وقبول ما وسّع من الامر فيه بقوله :«بايما اخذتم من باب التسليم وسعکم» اين حرف مرحوم کليني است.[3]
ولي مرحوم مجلسي بر نه هزار تا از روايات اطلاق ضعيفٌ ميکند. چگونه با اين فرمايش قابل جمع است. يا حرف مرحوم مامقاني را بگيريم، «در معناي ضعيف و مجهول» يا نه، (چرا اجتهاد در برابر نص كنيم) حرف خود مرحوم مجلسي را بگيريم. ميفرمايد: قوله بالاثار الصحيحه استدل به الاخباريون، همين شده مستمسک و دستاويز اخباريها علي جواز العمل بجميع اخبار الکافي وکون کلها صحيحة.
اخباريون گفتند که تمام روايات کافي شريف صحيح است (کون کلها صحيحة)، اگر اين حرف درست باشد ماديگر نيازي به بررسي سندي نداريم؟ نيازي به علم رجال نداريم؟ و ان الصحة عندهم غير الصحة باصطلاح المتاخرين، در حالي که صحيح در بين قدماء يک اصطلاحي است براي رواياتي که محفوف به قرائن صحت است. و اين غير صحيح در اصطلاح متاخرين است [که به روايتي ميگويند که] راويان عدل و امامي باشند. چه فرقي ميکند شيخ بگويد که فلان راوي ثقه است.فلان روايت صحيح است. يا کليني بفرمايد؟ کليني کلي فرموده، و اين کلي منحل ميشودبه افراد، يعني اين روايت صحيح است،اين صحيح است. منحل ميشود. شيخ ميفرمايد که فلاني موثق بوده حرفش راقبول ميکنيد. روايت ميکنيد، وقتي شيخ كليني ميفرمايد حرفش را قبول نميکنيد؟ بلکه بعضي از اخباريون پا را فراتر گذاشتهاند و گفتهاند: «ان الصحه عندهم بمعني التواتر. صحت نزد قدما به معناي تواتراست ». تمام روايات کافي متواتر هستند. والکلام فيها طويل. حالا بنده نگفتم مبناي مرحوم مجلسي را ضمنا از اين بيان معلوم خواهد شد[اينکه ميگويند] مرحوم مجلسي اخباري است [اينگونه] نيست. برخي کم لطف هستند،و بعضي صحبتها را به برخي افراد نسبت ميدهند. نسبت به مستدرک الوسائل اشاره شد، بعضي نظر مثبت ندارند، نگاه هم به آن نميکنند. آقا بزرگ تهراني ميفرمايد[4] درس آخوند خودم بودم، درسي که پانصد الي هفتصد نفر شرکت ميکردند اکثرا مجتهد يا قريب به اجتهاد. و آخوند در درسش ميفرمود که اصلا [فحص] از معارض کامل نميشود مگر بعد از مراجعه به مستدرک اين مبناي آخوند بود. و در عمل همين طور بود ايشان بعد ازدرس مجلس استفتايي داشت ما هم شرکت ميکرديم، وقتي به استفتائات ميرسيد که ميخواستند نظر بدهند ايشان ميفرمودند مستدرک را بياوريد. ببينيم مستدرک چيزي دارد. اين روش آخوند است. بعد ميفرمود شيخ الشريعه که بيشتر از آخوند بود، کان في المستدرک من الغالين، يعني در مستدرک خيلي غلو ميکرد. شيخ الشريعه اخباري است؟ بعد ميفرمايد: و كذا شيخنا الاية الأتقي. مرحوم ميرزا محمد تقي شيرازي شاگرد ميرزاي شيرازي بزرگ و صاحب انقلاب 1920 ميلادي عراق. ايشان هم همينطور، کثيري از فقها و بزرگان مبنايشان اين است. خلاصه کم لطفي نشود. به بعضي از کتابهاي حديثي ما. مرحوم مجلسي اينجا حرف اخبار يون را ميزند و بعد ميفرمايد قدفصلنا القول في ذلک في المجلد الآخر من کتاب بحار الانوار. ما اين حرف اخباريون را در جلدآخر از کتاب خودمان نقل کرديم. بحار الانوار. يعني نظر خودمان را بيان کرديم. حالا اينجا خلاصه قول را بيان ميکنيم. «خلاصة القول في ذلک و الحق عندي…» ببينيد چه ميخواهم بگويم «ان وجود الخبر في امثال تلک الاصول المعتبرة مما يورث جواز العمل به» وجود روايت در اصولي که معتبر است در بين شيعه مما يورث جواز العمل به، پس چرا به اسناد مراجعه ميکنيد. «لکن لابد من الرجوع الي الاسانيد» از بررسي سندي ما مستغني نيستيم. چرا؟ «لترجيح بعضها علي البعض، عند التعارض». اگر معارض داشته باشد ما ناچاريم بررسي سندي کنيم «فان کون جميعها معتبرا لا ينافي کون بعضها اقوي»، رواياتي که در اصول باشد معتبر است اين منافات ندارد بعضيها قويتر هستند که ما عند التعارض بايد بررسي سندي کنيم. اين عبارت را بخوانم برايتان معلوم شود مبناي مجلسي چيست؟ و آيا ميتوانيم بگوييم ايشان اخباري است. «و اما جزم بعض المجازفين»، بعضي اين زورگوها آمدند ادعاي جزم کردند. «بکون جميع الکافي معروضا علي القائم ». تمام روايات کافي بر حضرت امام عرضه شده است. چه کسي ميگويد،« لکونه في بلدة السفراء» اين کافي شريف در شهر بغداد نوشته شد. شهر بغداد هم محل سفرا بوده، «فلا يخفي ما فيه علي ذي لب» ضعف استدلالشان بر عقلا مخفي نيست.کتاب در بلدة السفرا نوشته شده باشد چه ربطي دارد که بگوييم تمام رواياتش بر حضرت امام عرضه شده است. «نعم، عدم انکار المهدي و آبائه» ميفرمايد: «عليه، (بر كليني) و علي امثاله في تاليفاتهم و رواياتهم مما يورث الظن،المتآخم للعلم بکونهم راضين بفعلهم ومجوزين للعمل باخبارهم». از اين مطلب (ومطلب ديگري هم که ايشان درآخر وجيزه دارند)[5] ما استفاده ميکنيم که آيا ايشان همه روايات کافي را قبول دارد؟ و اين نُه هزار جايي که فرموده: ضعيفٌ، يعني همان ضعيف اصطلاحي هست؟
حالا وارد بحث ميشويم، البته از بحث قبل هم توضيحات مجلسي را پيرامون روايت كافي بيان نکردم. اين هم در جلسه بعد بيان ميشود. رواياتي که در ارتباط با حسني آمده از پنج تا ظاهرا تجاوز نميکند. يکي در کافي شريف آمده يک بياني از مجلسي در ارتباط با آن روايت آمده که من بخشي را گفتم و بخش ديگرش را اشاره خواهم کرد. بياني هم متفاوت از شاگرد ايشان ملا صالح مازندراني هست، اين راهم بيان ميکنيم و ميرويم روايات بعد. آن روايت مفصلي که مرحوم ابن طاووس از سليلي نقل ميکند و سپس آن روايتي که الزام الناصب نقل ميکند اين سه روايت معرکه آرا است. ما بتوانيم از عهده حل معضل بربياييم. يک روايت مرحوم يزدي که اساسا از عقد الدرر نقل ميکند. آنجا مرسل آمده است. ولي ايشان مسند نقل ميکند. به خطبه البيان نسبت ميدهد. ما بايد در دو يا سه محور بحث کنيم:
- اعتبار خطبة البيان: خطبه البيان از چه زماني؟ چون خطبة البيان ملاحم زيادي دارد. و ما همينجور بخش بخش از آن را ميآوريم. براي يک بار بايد بررسي کنيم اعتبار خطبه البيان را که علما درباره آن چه ميگويند؟ قبول دارند يا رد ميکنند؟ سندش را رد ميکنند يا متنش را رد ميکنند؟ هر کسي که اين را قبول دارد بر چه اساسي است؟ ابتدا سراغ عبد الله بن مسعود ميرويم، عبد الله بن مسعود رابايد بررسي کنيم،ببينيم آيا ايشان ميتواند از حضرت علي نقل کند يا نميتواند؟ و ابن مسعود چقدر ارزش دارد؟
[1]. امام وقتی به نجف اشرف مشرف شدند و بحث فقه شروع کردند. این روش را از حضرت امام پسندیدند، به ایشان فشار آوردند که یک مقداری سریعتر بحث کنید که جلو برویم تا ما یک دوره فقه را به این شیوه ببنیم. آن بزرگوار میگویند که حضرت امام اینگونه جواب دادند: که در بحث خارج که نمی آیند همه ابواب فقه را بررسی کنند. البته نادرا اتفاق میافتد که بعضی از فقها از اول تا آخر فقه را بحث کنند. ایشان میفرمایند که در بحث خارج روش این است که دو تا کتاب رابحث کنند، یکی کتاب صلاة و دیگری کتاب معاملات،کتاب صلاة مطرح میشود به این علت که روایات زیاد دارد و قواعد کم دارد. کتاب معاملات که مطرح میشود به عکس است یعنی قواعد زیاد دارد،روایات کم دارد. یک فقیه یک مجتهد کسی است که با این دو تا آشنا باشد. با روایات و با قواعد. اگر با روایات و قواعد آشنا شد هر حرف فقهی را در اختیارش بگذارید، خیلی راحت طبق موازین میتواند استنباط کند و نتیجه گیری کند.
[2] بر فرضی که واو باشد نه اينكه كلمه ابوشعيب را كنيه محمد بن نصير بدانيم
[3] . مراة العقول، 1/22 مقدمه مولف.
[4] . الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج2، ص109 ذيل ترجمه كتاب الأشعثيات رقم 436.
[5] . رجال مجلسي، ص409 و مرأة العقول 1/22 مقدمه مؤلف.
.
.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.