به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از ماهنامه زائر، بررسی ابعاد مختلف زندگانی حضرات معصومین (علیهم السلام) که به عنوان الگوی حیات طیبه قرآنی معرفی شده‌اند، ثابت می‌کند آموزه‌های اهل بیت (علیهم السلام) صرفاً به مسایل فردی و عبادی محدود نمی‌شود، بلکه در حوزه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی نیز درس­هایی در مکتب اهل بیت (علیهم السلام) وجود دارد که تا ابد می‌تواند راهنمای نه فقط مسلمانان بلکه بشریت برای طی مسیر سعادت و کمال باشد. از آن جمله، راهبردهای مدیریت سیاسی و اجتماعی امام رضا (علیه السلام) می‌باشد که تهدید مأمون عباسی و توطئه او برای ضربه زدن به اصالت و قداست شجره طیبه امامت را به فرصتی برای هر چه بهتر شناخته شدن مکتب برحق اهل بیت تبدیل کرد.

.

از این رو و در بررسی این راهبردها با آیت الله نجم الدین مروجی طبسی، عضو جامعه مدرسین و استاد برجسته حوزه و مؤلف کتاب‌هایی همچون «موارد السجن في النصوص و الفتاوی»، «الامام الحسین(علیه‌السلام) في مکة المکرمة» و «الوهابیة دعاوی و ردود» گفت وگویی انجام شده است که مشروح آن از نظرتان می‌گذرد؛

*با توجه به آن که امام رضا(ع) به واسطه ولایتعهدی در دستگاه خلافت حضور داشته­اند، تصریح تاریخ درباره مدیریت سیاسی- اجتماعی ایشان و آثار و برکات آن چیست؟

در خصوص ابعاد سیاسی حیات امام رضا (علیه‌السلام) به مقدمه نیاز داریم؛ باید توجه داشت همه ائمه سیاستمدار بوده­اند و این فرمایش زیارت جامعه کبیره که می‌فرماید: «سَاسَةَ الْعِبَادِ» یعنی اهل بیت سیاستمداران جامعه و بشریت هستند، اعتقاد ماست، چرا که اسلام از سیاست جدا نیست هرچند منظور از سیاست شیطنت نیست بلکه اداره و مدیریت جامعه مورد نظر است که این ذاتی اسلام است و هر کس کمترین اطلاعی از فقه اسلام داشته باشد، می‌فهمد که برنامه‌های اسلام بر مدیریت جهانی و کشوری و عالم بشری نظر دارد و وقتی امام زمان (علیه‌السلام) ظهور کنند جهان را اداره خواهند کرد! بنابر این، اگر بحثی راجع به بُعد سیاسی حیات امام رضا (علیه‌السلام) داریم بدین معنا نیست که دیگر ائمه این بُعد را نداشته‌اند و به قول طلبه‌ها «اثبات شیء نفی ماعدا نمی‌کند» چرا که آن حضرات امامان دینی هستند که سیاست جزو برنامه‌هایشان است اما سیاست آنان به تناسب زمان، شرایط و حکومت‌ها متفاوت بود، چنان که سیاست امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) اداره جهان بود نه آنکه به خیال برخی فقط به کوفه و نجف محدود شوند بلکه شرق و غرب عالم در ظلّ سیاست ایشان قرار داشت و یا آنکه سیاست امام مجتبی(علیه‌السلام) اقتضا کرد یک سال و اندی با طاغوت بجنگند و بعد ناگزیر با آن صلح کند، و یا سیاست حضرت سیدالشهدا(علیه‌السلام) اقتضا کرد که شمشیر بکشند و با ظالمان درگیر شوند و مرزبندی میان اسلام محمدی و اسلام اموی را به طور شفاف برای جهانیان مشخص کنند و یا سیاست حضرت سجاد(علیه‌السلام) آن بود که کاملا از حکومت طاغوت فاصله گرفته و هیچ ارتباطی با آن نداشته باشند و سیاست امام باقر و امام صادق(علیهما‌السلام) چنان بود که دست به تحول فرهنگی عظیمی بزنند و سیاست امام کاظم(علیه السلام) نیز بر برنتافتن حکام جور استوار بود که در نتیجه آن سال‌ها در زندان محبوس بودند.

معمولاً وقتی درباره سیاست امام رضا(علیه‌السلام) بحث می‌شود ما به مرو و خراسان محدود می‌شویم، در حالی که این مدت محدود و مختصر نزدیک دو سال بود، حال آنکه دوران امامت حضرت(علیه‌السلام)، چندین سال قبل از هجرت به مرو بوده است که باید مورد بحث قرار گیرد. باید توجه داشت حکومت عباسیان دست کمی از امویان نداشت، اگر امویان امام حسن و امام حسین، امام سجاد و امام باقر(علیهم‌السلام) را به شهادت رساندند، عباسیان هم امام صادق، امام کاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری(علیهم‌السلام) را به شهادت رساندند و به تعبیر روایات «عفریت» و طواغیت بودند و با اهل بیت برخورد بسیار بدی داشتند، چنان که مرحوم شیخ صدوق در کتاب «عیون اخبار الرضا» می‌فرماید: عباسیان مأمورانی را به مدینه فرستادند تا گوشواره از گوش زنان بنی­هاشم درآوردند! امام رضا(علیه‌السلام) زنان را به خانه خود بردند و جلو در ایستادند و اجازه ندادند و حتی ناچار به التماس به جلادِ خلافت شدند تا رضایت دهد به خانه وارد نشود و خود ایشان طلاهای زنان را گرفته و تحویل دهند. این ماجرا اوج بی‌حیایی عباسیان و بالاترین حد بی‌حرمتی در حق اهل بیت را نشان می‌دهد.

*حضرت رضا(علیه‌السلام) چگونه جامعه شیعی را اداره و سیاست‌های لازم را بر آن اعمال می‌کردند؟

برخی می‌پرسند چرا امام رضا(علیه‌السلام) ولایتعهدی را پذیرفتند، در حالی که باید این را پرسید که چرا خلافت عباسی این طرح را مطرح کرد؟ و حضرت چطور مدیریت کردند که هم مقام امامت حفظ شود و هم از فرصت پیش آمده بهره‌برداری مفید شود؟ و هم دشمن به اهداف و مقاصد شوم خود نرسد؟ در تاریخ داریم که تعداد عباسیان بیش از ۳۰ هزار نفر بود آیا در میان آنان یک نفر نبود که ولایتعهدی به وی واگذار شود؟

در پاسخ باید گفت: اولاً مأمون از یک سو احساس می‌کرد به آخر خط رسیده و نمی‌تواند جهان اسلام را مدیریت کند چرا که در جای جای بلاد اسلامی شورش رخ داده بود و عمده اعتراضات از سوی آل ابی طالب صورت می‌گرفت، هرچند دیگران هم شورش­هایی داشتند. ثانیاً همه نظرها به یک سو متوجه بود یعنی امام رضا(علیه‌السلام)؛ چرا که مردم ایشان را مظهر قداست، طهارت، نجابت و عظمت می‌دانستند، از این رو مأمون با مطرح کردن ولایتعهدی امام رضا(علیه‌السلام) می‌کوشید که آشفتگی اوضاع را فرو نشاند و جلو شورش‌ها را بگیرد و به مردم تفهیم کند که امام رضا(علیه‌السلام) آن گونه که شما می‌گویید نیست و اگر زمینه برایشان فراهم باشد به نظام خلافت متصل می‌شوند. به عبارت بهتر مأمون می‌خواست خرابی‌های بلاد اسلامی را به گردن امام رضا(علیه السلام) بیندازد و خود از زیر بار تقصیرات شانه خالی کند و در یک کلام عباسیان درصدد بودند آنچه را امویان در کربلا کردند، در خراسان انجام دهند! یعنی امویان شخص امام را شهید کردند و عباسیان می‌خواستند شخصیت امام را خُرد کنند، اینجاست که سیاست، رفتار و نحوه حرکت امام رضا(علیه‌السلام) (هرچند عقول و زبان ما به فهم و درک و تفسیر رفتار آن حضرات نمی‌رسد) این تهدید را به فرصت تبدیل کردند.

*مقصودتان از تبدیل تهدید به فرصت در سیره امام رضا(علیه‌السلام) چیست؟

 

برای مثال وقتی مأمون عده­ای را برای آوردن حضرت ثامن الحجج(علیه‌السلام) به مدینه فرستاد، نحوه خروج امام بسیار اثرگذار است؛ چنان که سجستانی می‌گوید: وقتی مأموران آمدند ایشان را به سوی خراسان ببرند من در مدینه بودم و دیدم امام وارد مسجد شدند تا با نبی مکرم اسلام وداع کنند، ایشان چندین بار وداع کرده و چند بار رفته و باز می‌گشتند و بلند بلند می‌گریستند! همین نقل ثابت می‌کند اگر امام دنبال دنیا و ولایتعهدی بود نباید برای این سفر چنین وداعی می‌داشت.

حسن بن علی وشا، راوی دیگر نقل می‌کند: وقتی خواستند امام رضا(علیه‌السلام) را از مدینه ببرند، حضرت خانواده و اطرافیان را جمع کرده و فرمودند: «برای من گریه کنید» بعد ۱۲ هزار دینار بین آنان تقسیم کرده و فرمودند: «من دیگر به مدینه باز نمی‌گردم».

همه این اقوال و رفتارهای امام رضا(علیه‌السلام) خبر از خدعه حاکمان عباسی و شهادت آن حضرت دارد، یعنی ولایتعهدی نه تنها برای ایشان امر شیرینی نبوده بلکه زمینه ساز قتل ایشان نیز بوده است. مهم آنکه وقتی ولایتعهدی به امام رضا(علیه‌السلام) پیشنهاد شد امام بارها اکراه و رضایت نداشتن خود را ابراز کرده و ولایتعهدی را رد کرده و بعد هم که پذیرفتند بنا بر نقل یکی از راویان، حضرت دست به سوی آسمان بلند و عرض کردند: «من را وادار کردند و مضطر هستم. من را مواخذه نکن به قبول ولایتعهدی همان طور که یوسف(علیه‌السلام) را وقتی عزیزی مصر را پذیرفت مواخذه نکردی». زمانی هم که مأمون برای پذیرش ولایتعهدی اصرار کرد، امام رضا(علیه‌السلام) قبول کردند و در حالی که می‌گریستند، شرط کردند: «می‌پذیرم اما به شرط آنکه در عزل و نصب احدی دخالت نکنم». مأمون پذیرفت اما نمی‌دانست که امام همان ابتدا راه را به روی او بسته است.

*آیا ماجرای نماز عید فطر هم از جمله سیاست‌های مدیریت اجتماعی امام رضا(علیه السلام) بود و از این طریق هم حضرت درصدد بودند تا اسلام سیاسی را به مردم بشناسانند؟

مأمون برای اینکه بیشتر به مردم تفهیم کند که امام رضا(علیه‌السلام) جزو نظام و از اعضای دولت عباسی است، بعد از آنکه به همه بلاد اسلامی نامه نوشت و حضرت را ولیعهد خود معرفی و به نام ایشان سکه ضرب کرد، برنامه نماز عید را به حضرت پیشنهاد کرد تا مردم به دولت او به دلیل انتصاب شخصی همچون حضرت علی بن موسی الرضا(علیه‌السلام) اطمینان خاطر بیابند، اما امام رضا(علیه‌السلام) پیام دادند: «ما با هم شرط کردیم که من وارد مسایل حکومتی نشوم». مأمون عرض کرد: می‌خواهم دل مردم و ارتش محکم شود و مقام شما را بدانند!

این نامه نگاری‌ها ادامه یافت تا آنکه امام رضا(علیه‌السلام) فرمودند: «اگر مرا از این مأموریت عفو بداری خوشنودترم اما اگر اصرار داری خروج من برای نماز همانند نبی مکرم اسلام و امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) است»؛ این یعنی تبدیل تهدید به فرصت تا دنیا بفهمد سیاست عباسیان، سیاست اسلام نبوی و علوی نیست و امام می‌خواهند روش اسلام پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین را در نماز عید پیاده کنند. باز هم مأمون نفهمید و عرض کرد: آن طور که دوست دارید بیرون بیایید و به مأموران دستور داد که به در منزل ایشان بروند و حضرت را همراهی کنند.

مردم همه در مسیر از پشت بام و زمین به نظاره نشستند تا آفتاب روز عید زده شد، حضرت غسل کرده، عمامه سفید بر سر گذاشتند و بخشی از عمامه را بر شانه انداخته و آستین‌هایشان را بالا زدند و عصا در دست گرفتند و به همه اطرافیان دستور دادند چنین حرکت کنید؛ ایشان در حین حرکت سر به آسمان بلند کرده تکبیر می‌گفتند گویی آسمان و زمین هم با ایشان تکبیر می‌گفت، اوضاع بر هم ریخت به گونه­ای که مرو هرگز تجربه آن را نداشت… از ابهت و عظمت تکبیر حضرت فرماندهان از اسب بر زمین افتاده و مردم یکپارچه می‌گریستند، ایشان هر ۱۰ قدم که می‌رفتند توقف کرده تکبیر می‌گفتند! خبر به مأمون رسید. فضل بن سهل وزیر مأمون عباسی به او گفت: اگر علی بن موسی(علیه‌السلام) به مصلا آمده و چنین نماز بخواند مردم شیفته او شده و تو محو می‌شوی پس نگذار ایشان نماز بخوانند، لذا مامون به امام پیغام فرستاد که بس است و دیگر نماز خوانده نشود!

این‌ها همه از سیاست‌های امام است چرا که سالیان سال بود که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) سب و لعن می‌شدند و شخص هارون الرشید لعنه­الله ایشان را حتی به عنوان خلیفه چهارم قبول نمی‌کرد، اما ناگهان امام رضا(علیه السلام) از فرصت استفاده کردند و بخشی از حاکمیت امیرالمومنین(علیه‌السلام) را به گونه­ای جاری ساختند که مرو، عباسیان و مأمون به خود لرزیدند و از این رو مانع نماز حضرت شدند.

*آیا انشای حدیث سلسلة الذهب و پیوند مسأله امامت با توحید نیز در پازل مهندسی سیاسی- اجتماعی امام رضا(علیه‌السلام) جای می‌گیرد؟ چگونه و با چه کیفیتی؟

لحظه ورود ایشان به نیشابور جای مطالعه و دقت بسیار دارد و باید از طریق رسانه‌ها بازگو شود؛ کدام شخصیت سیاسی و اجتماعی است که ۲۸ هزار خبرنگار سخنان او را پوشش دهند؟ اما حاکم نیشابوری می‌گوید: وقتی امام رضا(علیه‌السلام) در نیشابور سخن گفتند، بیش از ۲۰ هزار نفر قلم در دست، سخن ایشان را نگاشتند!

وقتی امام رضا(علیه‌السلام) وارد مرو شدند بازار تعطیل شد و دو تن از مراجع بزرگ اهل سنت به نام‌های محمد بن اسلم طوسی و ابوزرعه رازی به استقبال امام آمدند، در حالی که حاضران از حد شمارش خارج بودند؛ این در حالی است که حضرت در کجاوه بودند و چهره و رخسار مبارک ایشان مشخص نبود، اما این دو مرجع پیش آمده و درخواست دیدن چهره حضرت و ذکر حدیثی از جدشان نبی مکرم اسلام را کردند! حضرت رضا(علیه‌السلام) دستور به توقف کجاوه دادند و پرده را کنار زدند. همین که چشم مردم به ایشان افتاد مات و مبهوت جلالت و عظمت حضرت شدند. برخی می‌گریستند و برخی خود را روی پای استر امام(علیه‌السلام) انداختند، اما آن دو مرجع، مردم را به سکوت فرا خواندند تا امام برایشان سخن بگوید و امام رضا(علیه‌السلام) حدیث معروف به «سلسله الذهب» را انشا و از اسامی اجدادشان به عظمت یاد کردند تا رسیدند به نام مبارک سیدالشهدا(علیه‌السلام) که از ایشان به «شهید کربلا» تعبیر نموده و گویا خود شخصاً روضه خوان حضرت اباعبدالله(علیه السلام) شدند تا رسیدند به امیرالمومنین(علیه‌السلام) و نبی مکرم اسلام و جبرئیل و نهایتا خداوند عزّوجلّ.

علامه مجلسی این مسأله را مفصل نقل می‌کند و این عبارت را نیز دارد که: «کَلِمَةُ لا إلهَ إلّا الله حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابي بِشُروطِها وَ أنَا مِن شُروطِها». یعنی حضرت رضا(علیه‌السلام) اینجا امامت ائمه طاهرین را با توحید گره زدند که در آن زمان هنوز برای مردم روشن نبود و خیال می‌کردند شاهی هست و ولیعهدی دارد؛ اما امام تبیین کردند که من ولیعهد نیستم بلکه ولیّ امر و حجت خدایم! این مسایل برای حاکمیت عباسی بسیار سنگین بود و اگر این‌ها را درک می‌کرد از اول دست به این خودکشی سیاسی نمی‌زد، اما امام رضا(علیه‌السلام) از این فرصت استفاده کردند؛ نه آنکه با خلافت عباسی همراهی کرده باشند که هرگز چنین نبوده است.

*آیا این همراهی نکردن با خلافت عباسی و طرد سیاست‌های آنان از سوی امام رضا(علیه السلام) مصادیق دیگری نیز دارد؟

 

بله! می‌گویند فردی به امام رضا(علیه‌السلام) عرض کرد: آیا اجازه می‌دهید ما برای مرزبانی بنی­عباس و مأمون برویم؟ امام فرمودند: «حج بروید». دوباره همین را پرسیدند و پاسخ امام(علیه السلام) همان بود و نهایتاً فرمودند: «در خانه­ات باش و منتظر دولت و امر ما باش». اگر ایشان ولیعهدی مأمون را مقام می‌دانستند هرگز مردم را از پیوستن به حکومت عباسی و مرزبانی و کمک به حکومت باز نمی‌داشتند. مهم آنکه عده‌ای از خادمان و اطرافیان امام جاسوس حکومت بودند و ایشان را زیر نظر داشتند، از این رو ایشان نامه‌های برخی خواص را بعد از برداشتن بسم الله می‌سوزاندند چرا که جو و شرایط سالم نبود.

اگر همه این‌ها را کنار یکدیگر بگذاریم کاملاً روشن می‌شود که امام رضا(علیه‌السلام) در قله سیاستمداری بودند و هدفی را که دشمن با ولایتعهدی اجباری ایشان دنبال می‌کرد هرگز محقق نشد، بلکه حضرت ثامن الحجج(علیه‌السلام) از این تهدید به عنوان یک فرصت برای تبیین اسلام محمدی – نه اسلام مسخ شده اموی و عباسی – و ترویج و تبلیغ آل محمد(علیهم‌السلام) و فرهنگ اهل بیت و فرهنگ حسینی و اسلام صحیح استفاده کردند، از این رو مأمون دستور قتل امام رضا(علیه‌السلام) را صادر و خود در این جنایت شرکت کرد، شاید اینکه حضرت فرمودند: «اگر عبایم را بر سر کشیدم به من نزدیک نشوید» و اینچنین دیگران را بعد از مسمومیت از نزدیک شدن به خود منع کردند برای آن بود که مأمون نتواند دیگران را به قتل ایشان متهم کرده و آنان را بکُشد. به عبارت بهتر اگرچه مأمون عباسی می‌خواست به اهل بیت با این نیرنگ تیر خلاص بزند اما امام رضا(علیه‌السلام) دست او را برای تاریخ رو کردند تا بدانند عباسیان دست کمی از امویان ندارند و اگر بنی امیه حضرت سیدالشهدا (علیه‌السلام) را در کربلا کشتند، عباسیان نیز علی بن موسی(علیه‌السلام) را در مشهدالرضا به قتل رساندند!

اما نتیجه این سیاست آن است که امروز فقط برای شهادت امام رضا(علیه‌السلام) ۳ میلیون زائر که ۳۰۰ هزار نفرشان پیاده‌اند به زیارت حضرت مشرف می‌شوند و ابن­حبان یکی از علمای اهل سنت در جلد هشت کتاب «الثقات» وقتی به شرح حال امام رضا(علیه‌السلام) می‌رسد، می‌گوید: قبر ایشان مشهور و محل زیارت مردم است. ابن­خزیمه یکی دیگر از بزرگان اهل سنت در سال ۳۰۹ هجری به زیارت امام رضا(علیه‌السلام) می‌رود و به گونه‌ای در مقابل قبر شریف امام رضا(علیه‌السلام) تعظیم و تواضع می‌کند که همگان متحیر می‌شوند و این نیست مگر سیاست و مدیریت امام رضا(علیه‌السلام).

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *