بسم الله الرحمن الرحیم ـ الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین سیما امام زمانناروحی وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداء

سخن پیرامون بررسی روایات شعیب بن صالح بود،یکی دیگر از روایات شعیب بن صالح، روایتی است که،از پیامبر نقل شده است، این روایت را مرحوم مجلسی در بحارالانواراز قطب الدين راوندی (متوفی 573)در الخرائج والجرائح، نقل می‌کند: (روایت در خرائج مرسل است، این کتاب معمولا مراسیل است)

روایت شانزدهم:

«عَنِ ابْنِ بَابَوَيْهِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص‏ وَ عِنْدَهُ أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص مَرْحَباً بِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا زَيْنَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قَالَ أُبَيٌّ كَيْفَ يَكُونُ غَيْرُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ زَيْنَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ فَقَالَ ص إِنَّ الْحُسَيْنَ فِي السَّمَاءِ أَكْبَرُ مِنْهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمَكْتُوبٌ عَلَى يَمِينِ عَرْشِ اللَّهِ ثُمَّ ذَكَرَ الْمَهْدِيَّ مِنْ وُلْدِهِ يَرْضَى بِهِ كُلُّ مُؤْمِنٍ يَحْكُمُ بِالْعَدْلِ وَ يَأْمُرُ بِهِ يَخْرُجُ مِنْ تِهَامَةَ حَتَّى تَظْهَرَ الدَّلَائِلُ وَ الْعَلَامَاتُ يَجْمَعُ اللَّهُ لَهُ مِنْ أَقَاصِي الْبِلَادِ عَلَى عَدَدِ أَهْلِ بَدْرٍ ثَلَاثِمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَعَهُ صَحِيفَةٌ فِيهَا عَدَدُ أَسْمَاءِ أَصْحَابِهِ وَ آبَائِهِمْ وَ بُلْدَانِهِمْ وَ حُلَاهُمْ وَ كُنَاهُمْ قَالَ أُبَيٌّ وَ مَا عَلَامَتُهُ وَ دَلَائِلُهُ قَالَ لَهُ عَلَمٌ إِذَا حَانَ وَقْتُ خُرُوجِهِ انْتَشَرَ ذَلِكَ الْعَلَمُ بِنَفْسِهِ فَنَادَاهُ الْعَلَمُ اخْرُجْ يَا وَلِيَّ اللَّهِ وَ اقْتُلْ أَعْدَاءَ اللَّهِ فَلَا يَحِلُّ لَكَ أَنْ تَقْعُدَ عَنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ لَهُ سَيْفٌ إِذَا حَانَ وَقْتُ خُرُوجِهِ اقْتَلَعَ مِنْ غِمْدِهِ فَنَادَاهُ السَّيْفُ اخْرُجْ يَا وَلِيَّ اللَّهِ فَلَا يَحِلُّ لَكَ أَنْ تَقْعُدَ عَنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ يَخْرُجُ وَ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَائِيلُ عَنْ يَسَارِهِ وَ شُعَيْبُ بْنُ صَالِحٍ عَلَى مُقَدِّمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ عَلَيَّ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ صَحِيفَةً بِاثْنَيْ عَشَرَ خَاتَماً اسْمُ كُلِّ إِمَامٍ عَلَى خَاتَمِهِ وَ صِفَتُهُ فِي صَحِيفَتِهِ‏ [1]»

(ابن بابویه به اسناد خودش از امام حسین روايت كند كه ایشان فرمود: بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم وارد شدم و ابيّ بن كعب (نزد ما مورد قبول است) نزد ايشان بود رسول خدا فرمود: مرحبا بر تو اى ابا عبد اللَّه! اى زينت آسمانها و زمين! ابىّ گفت: اى رسول خدا چگونه غير شما مى‏تواند زينت آسمانها و زمين باشد؟ فرمود: اى ابىّ! به خدايى كه مرا به پيامبرى مبعوث فرمود حسين بن عليّ در آسمان بزرگتر است تا در زمين، زيرا كه بر يمين عرش نوشته است، سپس مهدی از فرزندان او (امام حسین علیه السلام) را نام برد، [مهدی کسی است که] هرمومنی به او راضی است، به عدالت حکم می‌کند و به آن فرمان می‌دهد، از زمين تهامه (مکه) ظهور كند تا دلائل و نشانه‏هايش آشكار شود، خداى تعالى براى او از اقصى نقاط بلاد سيصد و سيزده تن به عدد اصحاب بدر گرد آورد و به همراه او صحيفه مختومه‏اى است كه در آن شماره اصحابش به نام و نسب و محلّ سكونت و شغل و زبان و كنيه آنان ثبت است، ابيّ گويد: اى رسول خدا دلايل و نشانه‏هايش چيست؟ فرمود: او را پرچمی است كه چون وقت خروجش نزديك شود خود به خود باز شده (منتشر شده) و خداى تعالى آن را گويا ساخته و ندا مى‏كند: اى ولىّ خدا! قیام کن، که دیگر وقت نشستن [وصبر کردن] بر دشمنان خدا نمی‌باشد، وبرای او شمشیری است كه چون وقت خروجش نزديك شود، خودبخود از غلاف بیرون کشیده شود، پس شمشیر امام را ندا مى‏كند: اى ولىّ خدا! قیام کن، که دیگر وقت نشستن [وصبر کردن] بر دشمنان خدا نمی‌باشد، او خروج مى‏كند در حالى كه جبرئيل از راست و ميكائيل در سمت چپ اوست و شعيب بن صالح از نیروهای مقدم اوست،: خداى تعالى دوازده مهر و دوازده صحيفه بر من فرو فرستاد و نام هر امامى بر مهر او و صفتش در صحيفه اوست.)

بیانی کوتاه:

منظور از شعیب در روایت کیست؟ آیا همان شعیب تمیمی است که از سمرقند است؟ و یا از خراسان، شرق و یا از ری است؟ شاید به قرینه جبرائیل و میکائیل در روایت، شعیب یک معصوم باشد، چون شعیب در ردیف این دو فرشته الهی ذکر شده است. حتي قبل از شرح نهج البلاغه ابي ابي الحديد، چون ايشان انتقادات…

بیان راوندی در مورد شعیب بن صالح:

مرحوم راوندی (از بزرگان ما است، اولین کسی است که شرح نهج البلاغه را نوشته است [حتی قبل از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، چون ايشان انتقادات زیادی به حق يا باطل از مرحوم راوندی می‌کند) بعد از نقل این روایت، بیانی دارد که معلوم می‌شود شعیب بن صالح نماینده ویژه رسول خدا برای قومش بود، ولی قوم او، شعیب را کشتند و او همان کسی است که در مقدمه نیروهای امام زمان است.

«وَ أَمَّا شُعَيْبُ بْنُ صَالِحٍ فَقَدْ ذَكَرَ ابْنُ بَابَوَيْهِ فِي كِتَابِ النُّبُوَّةِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سُهَيْلِ بْنِ سَعِيدٍ أَنَّهُ قَالَ: بَعَثَنِي هِشَامُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِكِ أَسْتَخْرِجُ لَهُ بِئْراً فِي رُصَافَةِ عَبْدِ الْمَلِكِ فَحَفَرْنَا فِيهَا مِائَتَيْ قَامَةٍ ثُمَّ بَدَتْ جُمْجُمَةُ رَجُلٍ طَوِيلٍ فَحَفَرْنَا مَا حَوْلَهَا فَإِذَا رَجُلٌ قَائِمٌ عَلَى صَخْرَةٍ عَلَيْهِ ثِيَابٌ بِيضٌ وَ إِذَا كَفُّهُ الْيُمْنَى عَلَى رَأْسِهِ عَلَى مَوْضِعِ ضَرْبَةٍ بِرَأْسِهِ فَكُنَّا إِذَا نَحَّيْنَا يَدَهُ عَنْ رَأْسِهِ سَالَتِ الدِّمَاءُ وَ إِذَا تَرَكْنَاهَا عَادَتْ فَسَدَّتِ الْجُرْحَ وَ إِذَا فِي ثَوْبِهِ مَكْتُوبٌ أَنَا شُعَيْبُ بْنُ صَالِحٍ رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ شُعَيْبٍ النَّبِيِّ ع إِلَى قَوْمِهِ فَضَرَبُونِي وَ أَضَرُّوا بِي وَ طَرَحُونِي فِي هَذَا الْجُبِّ وَ هَالُوا عَلَيَّ التُّرَابَ و كَتَبَ هذا قَبلَ ذلكَ اَو بَعدَه و اُنظُر[2] فَكَتَبْنَاهَا إِلَى هِشَامٍ بِمَا رَأَيْنَا فَكَتَبَ إِلَيْنَا أَعِيدُوا عَلَيْهِ التُّرَابَ‏ [3]»

(سهیل بن سعید گفته: هشام بن عبدالملک، مرا مامور حفر چاهی در رصافه (بغداد) کرد، ما به اندازه دویست قامت انسان، زمین را حفر کردیم، سپس [در آن اعماق] به جمجمه ی انسان بلند قامتی برخورد کردیم، اطراف جمجمه را حفاری کردیم، که ناگاه مَرد ایستاده [انسان بی جان] بر صخره ای، با لباس سفید را یافتیم که دست راستش هم بر سرش که ضربه‌ای بر آن وارد شده بود، گذاشته بود. [ او را به همین حالت که دستش روی جراحت سرش بوده، زنده به گورش کرده بودند] وقتی دستش را از روی سرش برمی داشتیم، خون جریان پیدا می‌کرد[ شبیه این جریان را مرحوم مامقانی در تنقیح المقال برای جناب حر ذکر می‌کنند، دستمالی را که امام حسین به سر حر بست، پس از سال ها وقتی دستمال را گشودند، خون از سر حر جریان پیدا کرد و با بستن دوباره دستمال بر سر حر، خون از جریان ایستاد[4]] و هنگامی که دست را رها می‌کردیم، دست نا خودآگاه به جای خودش [موضع زخم] برمی گشت، درلباسش نوشته بود که من شعیب بن صالح، فرستاده رسول خدا، شعیب نبی به سوی قومش هستم، پس [آن قوم] مرا زدند ولطمه بسیار به من وارد کردند و مرا در این چاه انداختند و خاک بر من ریختند، پس [این گزارش را] به هشام نوشتیم، پس هشام به ما نوشت که چاه را دوباره از خاک پر کنید.)

با قطع نظر از سند و مقدار اعتبار این متن، به قرینه روایت قبل و این جریان، شعیب بن صالح خیلی بالاتر از یک چهره مثبت و در ردیف جبرائیل و میکائیل و فرستاده شعیب پیامبر که شهید شده و رجعت خواهد کرد، [چون شهدا رجعت می‌کنند] بر طبق این بیان، شعیب ربطی به تطبیقات قبلی ندارد.

قطب راوندی در جلد دوم، عبارتی شبیه همین جریان نقل می‌کند،

« ومنها: ما روي عن عبد الله بن يقطر بن أبي عقب الليثي من بني ليث بن بكر بن عبد مناف بن كنانة، رضيع الحسين عليه السلام (برادر رضاعی امام حسین):

إذا كملت إحدى وستون حجة * إلى خمسة من بعدهن ضرائح

وقام بنو ليث بنصر ابن أحمد، * يهزون أطراف القنا والصفائح

تعرفتهم شعث النواصي يقودها * من المنزل الأقصى شعيب بن صالح

(شعیب بن صالح از بیت المقدس فرماندهی می‌کند)

وحدثني إذ أعلم الناس كلهم * أبو حسن أهل التقي والمدائح [5]»

(عبدالله بن یقطر می‌گوید: که این قضیه شعیب را امیرالمومنین برای من تعریف کرد)

مرحوم راوندی در جلد سوم (ص 1167 – 1168) همین جریان را با تفصیل و کمی تفاوت نقل می‌کند و رضیع امام حسین را عبد الله بن بشار ذکر می‌کند.

روایت هفدهم:

«حدثني الأخ الصالح الرشيد محمد بن إبراهيم بن محسن المطارآبادي انه وجد بخط أبيه

(حسن بن سلیمان حلی می‌گوید: که محمدبن ابراهیم، حدیثی را که به خط پدرش دیده، برای من نقل کرد) الرجل الصالح إبراهيم بن محسن هذا الحديث الآتي ذكره واراني خطه (ومن [حلی] دست خط پدرش را دیدم) وكتبته منه وصورته (و این حدیث را از دست خط پدرش و مثل آن، ذکر می‌کنم) الحسين بن حمدان (همان حزینی جنبلانی یاخصیبی و یا حصیبی،[ متوفی: 334] نویسنده کتاب الهداية الكبرى می‌باشد، ما در بحثهاي سال گذشته در درس حسني راجع به اعتبار مولَف و مولِف بحث کردیم) عن محمد بن إسماعيل وعلي بن عبد الله الحسنيين عن أبي شعيب محمد بن نصر (ایشان ادعای نبوت کرده و امام عسکری را نعوذبالله خدا خوانده است که وی از طرف ایشان فرستاده شده است، ایشان قائل به تناسخ هم بود) عن عمر بن الفرات عن محمد بن المفضل عن المفضل ابن عمر قال (ایشان به نظر بنده هیچ مشکلی ندارد، هرچند بعضی نسبت به ایشان تأمل دارند، بنابراین اگر سند تا مفضل بن عمر، مشکلی نداشته باشد،روایت مورد قبول است.)

سألت سيدي الصادق ” ع ” هل لِلمأمول المنتظر المهدي من وقت موقت يعلمه الناس؟ فقال حاش لله ان يوقت ظهوره بوقت يعلمه شيعتنا قلت يا سيدي ولم ذاك قال لأنه هو الساعة التي قال الله تعالى ويسئلونك عن الساعة قل إنما علمها عند ربي لا يجليها لوقتها الا هو ثقلت في السماوات والأرض الآية (وهو الساعة التي قال الله تعالى ويسئلونك عن الساعة أيان مرسيها) وقال عنده علم الساعة ولم يقل انها عند أحد وقال (هل ينظرون الا الساعة ان تأتيهم بغتة) فقد جاء أشراطها الآية

(از مفضل بن عمر روايت شده است كه گفت: از آقايم حضرت صادق پرسيدم: آيا مأموريت[6] مهدى منتظر وقت معينى دارد كه مردم بدانند كى خواهد بود؟ فرمود: حاشا كه خداوند وقت ظهور او را طورى معين كند كه شيعيان ما آن را بدانند[طبق این نص هیچ کسی وقت ظهور را نمی‌داند، لذا اگر کسی،چنین ادعائی کرد، شامل «کذب الوقاتون» می‌شود.] عرضكردم: براى چه‌ای مولای من؟ فرمود:

زيرا وقت ظهور او همان ساعتى است كه خداوند ميفرمايد: « يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها [قیام مهدی از قیامت است، اين همان ساعتى است كه خدا فرموده: يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً و هم فرموده: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ يعنى: علم آن وقت فقط در نزد خداست و در آيه ديگر فرمود: فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها…) و در ادمه روایت در همین مورد می‌فرماید:

…قلت أفلا يوقت له وقت فقال يا مفضل لا أوقت له وقتا ولا يوقت له وقت ان من وقت لمهدينا وقتا فقد شارك الله تعالى في علمه وادعى انه ظهر علي سره:

(عرضكردم: آيا وقتى براى آن تعيين نشده؟ فرمود: اى مفضل! نه من وقتى بر آن معين ميكنم و نه هم وقتى براى آن تعيين شده است! هر كس براى ظهور مهدى ما وقت تعيين كند، خود را در علم خداوند شريك دانسته و (بناحق) ادعا كرده كه توانسته است بر اسرار خدا آگاهى يابد) [پس اگر علم به قیام امام زمان، از ساعت[قیامت] باشد می‌توان گفت که خود امام زمان هم از وقت ظهور مطلع نیست، همان گونه که پیامبر از وقت قیامت باخبر نبود.]

سپس امام در جواب مفضل علائم و اتفاقات آن دوران را بیان می‌کند و سپس به خروج حسنی اشاره می‌کند: ثم يخرج الحسني الفتى الصبيح الذي نحو الديلم ! يصيح بصوت له فصيح يا آل أحمد أجيبوا الملهوف، والمنادي من حول الضريح فتجيبه كنوز الله بالطالقان كنوز وأي كنوز، ليست من فضة ولا ذهب، بل هي رجال كزبر الحديد، على البراذين الشهب، بأيديهم الحراب، ولم يزل يقتل الظلمة حتى يرد الكوفة وقد صفا أكثر الأرض، فيجعلها له معقلا. فيتصل به وبأصحابه خبر المهدي عليه السلام، ويقولون: يا ابن رسول الله من هذا الذي قد نزل بساحتنا، فيقول: اخرجوا بنا إليه حتى ننظر من هو؟ وما يريد؟ وهو والله يعلم أنه المهدي، وأنه ليعرفه، ولم يرد بذلك الأمر إلا ليعرف أصحابه من هو؟ فيخرج الحسني فيقول: إن كنت مهدي آل محمد فأين هراوة جدك رسول الله صلى الله عليه وآله وخاتمه، وبردته، ودرعه الفاضل، وعمامته السحاب، وفرسه اليربوع وناقته العضباء، وبغلته الدلدل، وحماره اليعفور، ونجيبه البراق، ومصحف أمير المؤمنين عليه السلام؟ فيخرج له ذلك ثم يأخذ الهراوة فيغرسها في الحجر الصلد وتورق، ولم يرد ذلك إلا أن يري أصحابه فضل المهدي عليه السلام حتى يبايعوه. فيقول الحسني: الله أكبر مد يدك يا ابن رسول الله حتى نبايعك فيمد يده فيبايعه ويبايعه سائر العسكر الذي مع الحسني…

(سپس، سيد حسنى آن جوان زيبا از طرف سرزمين ديلم خروج كرده و با صداى رسا صدا ميزند: اى آل احمد! دعوت آن كس را كه از غيبتش متأسف بوديد، اجابت كنيد اين صدا از ناحيه ضريح پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بلند مى‏شود پس گنجهاى خدا از طالقان او را پذيره ميشوند. آنها گنجهائى هستند اما چه گنجى كه نه طلا و نه نقره است بلكه مردانى هستند كه ايمانى فولادين دارند، و بر اسبهاى چابك سوار و اسلحه بدست گرفته و پى در پى ستمگران را كشته تا آنكه وارد كوفه ميشوند و در آن موقع اكثر روى زمين را از لوث وجود بيدينان صاف كرده‏اند. آنها كوفه را محل اقامت خود قرار ميدهند. چون خبر ظهور مهدى باو (سيد حسنى) و اصحابش ميرسد، اصحابش باو ميگويند: اى پسر پيغمبر! اين كيست كه در قلمرو ما فرود آمده؟

سيد حسنى ميگويد: با من بيائيد تا ببينم او كيست و چه مى‏خواهد. بخدا قسم سيد حسنى ميداند كه او مهدى است و او را مى‏شناسد، ولى براى اين ميگويد كه باصحابش بشناساند كه او كيست. سيد حسنى بيرون مى‏آيد تا بمهدى ميرسد و از وى مى‏پرسد: اگر تو مهدى آل محمد هستى عصاى جدت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و انگشتر و پيراهن و زرهش موسوم به «فاضل» و عمامه مباركش بنام «سحاب» و اسبش «يربوع» و «عضباء» شترش و «دلدل» قاطرش و «يعفور» الاغ آن سرور و اسب اصليش «براق» و قرآنى كه امير المؤمنين جمع‌‌آورى كرده كجاست؟

مهدى تمام اينها را بيرون آورده به سيد حسنى نشان ميدهد آنگاه عصاى پيغمبر را گرفته و بسنگ سختى ميزند، في الحال سنگ مانند درخت سبز مى‏شود؛ و شاخ و برگ در مى‏آورد. مقصود سيد حسنى اينست كه بزرگوارى مهدى را باصحاب خود نشان دهد تا حاضر شوند با وى بيعت كنند. آنگاه سيد حسنى عرض ميكند: اللَّه اكبر! يا ابن رسول اللَّه! دست مباركت را بده تا با شما بيعت كنيم، مهدى هم دستش را دراز كرده و حسنى نخست خود و سپس ساير لشكريانش با وى بيعت مى‏كنند)

…على البراذين الشهب بأيديهم الحراب، يتعاوون شوقا إلى الحرب كما تتعاوى الذئاب أميرهم رجل من بني تميم يقال له: شعيب بن صالح [7]»

(و بر اسبهاى چابك سوار و اسلحه بدست گرفته و مشتاق جنگیدن هستند، امیرشان مردی از بنی تمیم است که به او شعیب بن صالح گویند.)

نتیجه روایت:

طبق این روایت شعیب بن صالح چهره‌ای مثبت است که برای کمک کردن به اهل بیت از طالقان قیام می‌کند، هرچند سند روایت مشکل دارد، ضمن این که کتاب الهدایه الکبری هم مشکل دارد

روایت هیجدهم:

«عنه (ابوالحسین محمد بن هارون) عن ابیه مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ قال حدثنا عبدالله تمیمی قال حدثنی ابی عن ابن ابی عمیرعن ابی ایوب عن عمر بن حنظله عن ابی عبدالله قال: قَبْلَ القائم خمس علامات، السُّفْيَانِيُّ وَ الْيَمَانِيُّ وَ الْمَرْوَانِيُّ وَ شُعَيْبُ بْنُ صَالِحٍ فَكَف يَقُولُ هَذَا هَذَا [8]»

نتیجه نهائی:

از مجموع روایات مربوط به شعیب بن صالح، شاید یک روایت صحیح السند باشد، که آن روایت امام رضا است. از آن روایت تنها چیزی که استفاده می‌شود، این که شعیب جزء علامات ظهور (نه علامات حتمی) است، اما در روایات دیگر ویژگی هائی برای شعیب ذکر شده است که اگر آن روایات به حد استفاضه برسد، ما آن ویژگی ها را می‌پذیریم، اصل شعیب متواتر معنوی و يا قدر متیقن آن، استفاضه است، پس اصل شعیب از علامات است، ولی تفصیلات دیگر شعیب در حد استفاضه نیست. وآخردعوا ناأن الحمد لله رب العالمین

[1]. الخرائج و الجرائح، راوندي، ج‏2، ص551-552/ بحارالانوار، علامه مجلسي، ج‏36، ص 205-209

 

[2] . ص67.

[3]. الخرائج و الجرائح، راوندي، ج‏2، ص551-552

[4]. تنقيح المقال، ج18، ص168؛ منتهي المقال، ج2، ص346؛ الانوار النعمانية، ج3، ص265.

[5]. الخرائج والجرائح، قطب الدين الراوندي، ج 2، ص 550

[6]. طبق نقل ديگر: آيا آن شخص مذكور سفر كرده و مايه اميدواري مردم، وقت معيّني براي ظهور دارد؟

[7]. مختصر بصائر الدرجات، الحسن بن سليمان الحلي، ص 178 – 183؛ مرحوم مجلسي هم در بحار الأنوار، ج 53، ص 1–4 همين روايت را از مفضل بن عمر نقل مي‌کند.

[8]. بحار الانوار، علامه مجلسي، ج 52، ص 234، اصل روايت از دلائل الامامة طبري، ص 261 است. مقايسه شود حديث ج1، ص11 از غيبة نعماني.

.

.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *