بسم الله الرحمن الرحیم ـ الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین سیما امام زمانناروحی وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداء

سخن پیرامون سفیانی به عنوان یکی دیگر از علائم ظهور امام زمان است. در جلسه قبل گفتیم که دراین زمینه باید در محورهای متعدد بحث کنیم و از باب مقدمه یک بحث ریشه‌ای راجع به بنی امیه و ابوسفیان داشتیم، بحث اول این بود که آیا بنی امیه نسبشان به عبدشمس منتهی و از فرزندان او محسوب می‌شوند؟ و قبل ازاین، آیا جریان برادر بودن و دوقلوی بودن عبدشمس و هاشم واقعیت دارد؟ به این نتیجه رسیدیم که سندی ندارد و به عنوان قیل گفته شده است، پس کسانی که می‌گویند بنی امیه ازخویشان هاشم بوده‌اند، حرف بی اساسی است که سند ندارد. اما بیان:

مطلب دوم: ریشه و نسب امیه

بر فرض این که این جریان واقعیت داشته باشد و عبدشمس برادر هاشم باشد آیا ربطی به بنی امیه دارد؟ آیا بنی امیه قریشی هستند و امیه فرزند عبدشمس است؟ ظاهر مطلب بلکه واقع مطلب این است که هیچ ارتباطی بین عبدشمس و امیه نیست، امیه برده عبدشمس است و فرزند اونیست، این‌ها اساسا رومی بوده و عرب و قرشی نیستند، این مطلب در کتاب های استغاثه (متوفی 352)، الزام النواصب ابن صلاح بحرانی (قرن9) و مرحوم طبری شیعی در کامل بهائی و مرحوم اردبیلی در حدیقة الشیعه و مرحوم مجلسی در دوجای بحارالانوار و مرحوم کاشف الغطاء در جنة المأوی وشیخ عباس قمی در سفینةالبحار و قاضی شهید طباطبائی[که در تبریز به دست منافقین به شهادت رسید] آمده است. پس این مطلب از قرن 3 و 4 تا عصر حاضر قائل داشته که: امویین اصلا عرب نیستند و امیه هم فرزند عبد شمس نمی باشد بلکه برده عبدشمس است که از روم آمده است. اگربه نصی برخورد می‌کنیم که سفیانی نصرانی و در گردنش علامت صلیب وازروم است، چیز عجیبی نیست، زیرا «الشیء یرجع الی اصله»، و یا وقتی برخورد می‌کنیم به روایتی از امیرالمومنین که در مورد سفیانی می‌فرماید: «يخرج ابن آكلة الأكباد من الوادي اليابس، وهو رجل ربعة، وحش الوجه، ضخم الهامة…» چیز تازه‌ای نیست، شما در شرح حال خود ابوسفیان نگاه کنید «کان ربعة دحداحه» اري نسخه با اصل برابر است، سفیانی فرزند همین ابوسفیان است که پدر معاویه و یزید و عتبه است، سفیانی از فرزندان یزید (برادر معاویه) است، ما به حرف های خود آقایان استناد می‌کنیم که سفیانی چه کسی است و اعتقادات و ریشه او چه می‌باشد؟ پس محور دوم راجع به نسب امویین است. مولا امیرالمومنین نامه ای[نامه17 نهج البلاغه] برای معاویه می‌نویسد نامه رابه دقت مطالعه کنید.[1]

و حضرت ابوطالب نيز طي اشعاري مي‌فرمايند:

قديماً ابوهم كان عبداً لجدنا          امية شهلا جاش بها البحر.

بیان علامه مجلسی در مورد نسب امیه:

علامه مجلسی در بحارالانوار ذیل عبارت «لا الصريح كاللصيق» نامه 17 نهج البلاغه امیرالمومنین، بیان ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه را در این مورد نقل می‌کند و سپس خود علامه بیاناتی می‌فرمایند. اما بیان ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه:

«وأما قوله: ولا الصريح كاللصيق‌اي الصريح في الاسلام الذي أسلم اعتقادا وإخلاصا ليس كاللصيق الذي أسلم خوفا من السيف أو رغبة في الدنيا (صریح کسی است که از روی اعتقاد و اخلاص اسلام آورده ولی لصیق کسی است که از روی ترس از شمشیر و یا به خاطر منافع دنیوی اسلام آورده است.) [ابن ابی الحدید در این موضوع تمایلی به بنی امیه پیدا می‌کند هرچند نمی تواند خیلی به دفاع برآید]، علامه پس از نقل عبارت ابن ابی الحدید می‌فرمایند:

الظاهر أن قوله: «كاللصيق «إشارة إلى ما هو المشهور في نسب معاوية كما سيأتي وقد بسط الكلام في ذلك في موضع آخر من هذا الشرح وتجاهل هنا حفظا لناموس معاوية.

وقد ذكر بعض علمائنا في رسالة في الإمامة أن أمية لم يكن من صلب عبد شمس وإنما هو عبد من الروم فاستلحقه عبد شمس ونسبه إلى نفسه وكانت العرب في الجاهلية إذا كان لأحدهم عبد وأراد أن ينسبه إلى نفسه أعتقه وزوّجه كريمة من العرب فيلحق بنسبه قال: وبمثل ذلك نسب العوّام أبو الزبير إلى خويلد فبنو أمية قاطبة ليسوا من قريش وإنما لحقوا ولصقوا بهم قال: ويصدق ذلك قول أمير المؤمنين جوابا عن كتابه وادعائه «إنا بنو عبد مناف «: «ليس المهاجر كالطليق ولا الصريح كاللصيق «ولم يستطع معاوية إنكار ذلك انتهى»[2]

(لصیق اشاره به آنچه که مشهور در نسب معاویه است دارد، معاویه فرزند چه کسی است؟ فرزند ابوسفیان است و یا ابوسفیان یکی ازپدران معاویه است. و بعضی از علماء ما [طبق بیان رساله‌ای در امامت که همان کتاب الزام النواصب است] گفته اند که امیه فرزند عبد شمس نبود بلکه برده‌ای از روم بود که عبدشمس را به خودش ملحق کرد و روش عرب جاهلی این بود که اگر کسی برده‌ای داشت و در نظر داشت آن برده را به خود نسبت دهد ابتدا او را آزاد کرده و سپس دختری از عرب به او می‌داد و بعد او را به خودش ملحق می‌کرد، پس امیه به این طریق فرزند عبد شمس شد و مثل همین مورد عوام پدر زبیر بود، پس بنو امیه همه آنها از قریش نیستند بلکه بنی امیه را به این طریق به عرب چسباندند، و تایید این مطلب قول امیرالمومنین است که در جواب نامه ادعاهای معاویه بیان فرموده است، حضرت امیر در جواب ادعای معاویه که می‌گوید:«إنا بنو عبد مناف» می‌فرماید: «ليس المهاجر كالطليق ولا الصريح كاللصيق» (تو به زور شناسنامه عربی گرفتی و بی جهت خودت را به عرب می‌چسبانی) و معاویه این مطلب حضرت را نتوانست انکار نماید.)

بیان الزام النواصب در مورد نسب امیه:

«وشأن أميةبن عبد الشمس شأن الّعوام، فإنه لم يكن من صلب عبد الشمس بن عبد مناف، وإنما هو عبد من الروم فاستخلفه عبد الشمس فنسب إليه كما نسب العوام إلى خويلد، فبنو أمية جميعهم ليسوا من صلب قريش، وإنما هم ملحقون بهم، وتصديق ذلك جواب أمير المؤمنين لمعاوية لما كتب إليه: إنما نحن وأنتم بنو عبد مناف – فكتب في جوابه – «ليس المهاجر كالطليق، وليس الصريح كاللصيق «. وهذا شهادة من أمير المؤمنين علي على بني أمية أنهم لصايق، وليسوا يحي النسب إلى عبد مناف، ولم يستطع معاوية إنكار ذلك. فهذا بعض ما أورده أصحابهم في أنسابهم، والذي أورده الشيعة أكثر من ذلك، ولكن لم نورد منه شيئا، لأن الحجة بما أورده أصحابهم أقطع، وللعاقل المنصف أردع. ومن العجيب أنهم يشهدون على أئمتهم أنهم أولاد الزنا، وأولاد مخانيث، ثم يقدمونهم على من ليس فيهم عيب ولا في أنسابهم ريب»[3]

(قضیه امیه بن عبد شمس مثل قضیه عوام پدر زبیر است، امیه فرزند عبدشمس فرزند عبد مناف نمی باشد، بلکه امیه برده ی رومی است و به عبدشمس نسبت داه شده همان طور که عوام به خویلد نسبت داد شده است، پس همه بنو امیه از قریش نیستند (عرب نیستند) و آن‌ها را به قریش چسبانيده‌اند کرده اند و این مطلب را بیان امیرالمومنین در جواب نامه معاویه تصدیق می‌کند که وقتی معاویه گفت«إنما نحن وأنتم بنو عبد مناف» ما و شما هردو از فرزندان عبد مناف هستیم، حضرت فرمودند که شما خودتان را به عبد مناف چسبانده اید، و این شهادتی از مولا امیرالمومنین است که بنی امیه از قریش نیستند و به عبد مناف منتهی نمی شوند و معاویه هم نتوانست این مطلب را منکر شود.)

بیان كتاب استغاثه در مورد نسب امیه:

«ولقد رويناه من طريق علماء أهل البيت عليهم السلام في أسرار علومهم التي خرجت عنهم إلى علماء شيعتهم أن قوما ينتسبون إلى قريش وليسوا هم من قريش في حقيقة النسب، وهذا مما لا يجوز أن يعرفه إلا في معرفة معدن النبوة وورثة علم الرسالة، وذلك مثل بني أمية ذكروا أنهم من قريش وليسوا من قريش وإن أصلهم من الروم، وفيهم تأويل هذه الآية (بسم الله الرحمن الرحيم ألم غلبت الروم في أدنى الأرض وهم من بعد غلبهم سيغلبون) معناه أنهم غلبوا على الملك وسيغلبهم على ذلك بنو العباس وذلك أن العرب في الجاهلية إذا كان لأحد عبد فأراد أن ينسبه ويلحقه بنسبه فعل ذلك وجاز عندهم… وكان عبد شمس بن عبد مناف أخا هاشم بن عبد مناف قد تبنى عبدا له روميا يقال له أمية فنسبه عبد شمس إلى نفسه فنسب أمية بن عبد شمس فدرج نسبه كذلك إلى هذه الغاية. فأصل بني أمية من الروم ونسبهم في قريش…»[4]

(عده‌ای را به قریش نسبت می‌دهند ولی قریشی نیستند و شناخت ریشه این افراد فقط از طریق وارثان علم رسالت می‌باشد، و مثل عده‌ای که خودشان را به قریش نسبت می‌دهند، ولی از قریش نیستند، بنی امیه هستند که اصل آن‌ها از روم است [در صورت پذیرش این مطلب کار بر اهل سنت بسیار سخت می‌شود، چون اهل سنت یکی از مصادیق روایت«الائمه اثناعشر» رامعاویه می‌دانند، نُه قول و تفسیر نسبت به این روایت است که در هشت قول از این اقوال معاويه و یزید هم جزء خلفا است، جمله‌ای را از پیامبر نقل نموده اند که: «سمعت النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله يقول: الأئمّة بعدى إثنا عشر ثمّ أخفى صوته فسمعته يقول: كلّهم من قریش»[5]

راوی می‌گوید که من جمله‌ای از روایت را نشنیدم [آن جمله این بوده که خلفا، از بنی هاشم هستند) ولی شنیدم که می‌فرماید: همه اشان از قریش هستند.

[وقتی بنی امیه از قریش نباشند چگونه این‌ها به عنوان خلفای قریش معرفی می‌شوند، این‌ها باید ثابت کنند که بنی امیه عرب هستند، ما این حرف را گفتیم ولی آن‌ها ازجواب با طنز ولطیفه و توهين فرار کردند،

اگر طبری در نظر اهل سنت اعتبار دارد چون قرن 4 است، ابوالقاسم کوفی هم قرن 4 است و باید اعتبار داشته باشد، در نتیجه بنی امیه نفوذی هستند ومعنای آیه اول روم این است که بنی امیه به زور حکومت را به دست گرفتند وسپس بنی عباس بر این‌ها غالب شدند]

بیان مرحوم کاشف الغطاء در مورد نسب امیه:

«مرحوم کاشف الغطاء در پاسخ سوالی در این مورد می‌فرماید: پدر امیه و هاشم یکی نبوده زیرا امیه فرزند صلبی عبدشمس نبوده بلکه بچه‌ای بوده که عبدشمس اورا به فرزند خواندگی قبول کرده است، وسپس برای تایید حرف خودش به کلام امیرالمومنین استناد می‌کند.»[6]

مرحوم طباطبائی تعلیقه‌ای بر فرمایش ایشان دارد

از جمله اسرار اهل بیت که نزد علما به ودیعه گذاشته شده این است که بنی امیه از قریش نبودند و در تاویل آیه الم غلبت از اهل بیت وارد شده که منظور از روم بنی امیه هستند و از مولا هم نقل شده که این آیه در مورد ما و معاویه است و سپس سخنی از صاحب کتاب استغاثه می‌آورد.

قبل از این دو بزرگوار مرحوم شیخ[7] عباس قمی به نقل از کامل بهائی، همین مطلب را نقل می‌کند که امیه غلام رومی و از آنِ عبد شمس بود و چون او را زیرک یافت لذا اورا آزاد کرد و سپس به فرزندی خود قبول کرد، به همین جهت گفته اند امیه فرزند عبد شمس و این رسم در بین عرب جاهلیت مرسوم بود

حدیقة الشیعه مقدس اردبیلی در مورد نسب امیه:

«مشهور است که امیه غلام رومی از آن عبد شمس بود و او رومی بود و چون زیرک و فهیم بود عبد شمس اورا آزاد کرد و به فرزندی پذیرفت.» [مرحوم مجلسی هم در ج 33 ص 106 و ج31 بحارالانوار به قضیه نسب بنی امیه اشاره کرده است]

بنابراین بنی امیه ارتباط به عبد شمس ندارندو برفرض این که قصه دو قلو بودن عبدشمس و هاشم ثابت شود ارتباطی بین بنی امیه و عبدشمس نیست و این حرف از قرن 4 مطرح بوده است.

بیان ابن ابی الحدید درمورد اعتقادات بنی امیه:

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید هم اشاره به این مطلب می‌کند ولی بلافاصله مطلب را نفی می‌کند،

«فإن قلت: فما معنى قوله: «ولا الصريح كاللصيق «، وهل كان في نسب معاوية شبهة ليقول له هذا؟ قلت: كلا إنه لم يقصد ذلك، وإنما أراد الصريح بالاسلام واللصيق في الاسلام، فالصريح فيه هو من أسلم اعتقادا وإخلاصا، واللصيق فيه من أسلم تحت السيف أو رغبة في الدنيا، وقد صرح بذلك فقال: «كنتم ممن دخل هذا الدين إما رغبة وإما رهبة «

فإن قلت: فما معنى قوله: «ولبئس الخلف خلفا يتبع سلفا هوى في نار جهنم «؟ وهل يعاب المسلم بأن سلفه كانوا كفارا، قلت: نعم، إذا تبع آثار سلفه واحتذى حذوهم، وأمير المؤمنين ما عاب معاوية بأن سلفه كفار فقط، بل بكونه متبعا لهم»[8]

(اگر گفته شود که معنای قول (بدترین بازماندگان، کسانی هستند که تابع گذشتگان خود باشند که آن گذشتگان در آتش جهنم هستند) چیست؟ و آیا برای مسلمان عیب است که گذشتگان او کافر باشند؟ [مثلا معاویه پدرش در جهنم باشد] جواب من [ابن ابی الحدید این است که] بله عیب است، در صورتی که بازمانده تابع روش و طریق گذشتگان خود باشد و از آنان پیروی کند و امیرالمومنین معاویه را فقط به خاطر این که پدرانش کافر بودند، سرزنش نکرد بلکه ملامت معاویه به دلیل پیروی معاویه از سلف و پدران خود بود)[9]

بیان عبدالبر در استیعاب در مورد اعتقادات ابوسفيان و بنی امیه:

ابن عبدالبر (متوفی 463) مالکی است و در بین اهل سنت دارای جایگاه و صاحب مولفاتی است، ایشان می‌گوید:

  1. «وفي خبر ابن الزبير أنه رآه يوم اليرموك قال فكانت الروم إذا ظهرت قال أبو سفيان إيه بني الأصفر فإذا كشفهم المسلمون قال أبو سفيان * وبنو الأصفر الملوك ملوك الروم * لم يبق منهم مذكور[10]

فحدث به ابن الزبير أباه لما فتح الله على المسلمين فقال الزبير قاتله الله يأبى إلا نفاقا أولسنا خيرا له من بني الأصفر

  1. وذكر ابن المبارك عن مالك ابن مغول عن أبي أبجر قال لما بويع لأبي بكر الصديق جاء أبو سفيان إلى علي فقال أغلبكم على هذا الأمر أقل بيت في قريش أما والله لأملأنها خيلا ورجالا إن شئت فقال علي ما زلت عدوا للإسلام وأهله فما ضرّ ذلك الإسلام وأهله شيئا إنا رأينا أبا بكر لها أهلا وهذا الخبر مما رواه عبد الرزاق عن ابن المبارك.
  2. روى عن الحسن أن أبا سفيان دخل على عثمان حين صارت الخلافة اليه فقال قد صارت إليك بعد تيم وعدي فأدرها كالكرة واجعل أوتادها بني أمية فإنما هو الملك ولا أدري ما جنة ولا نار فصاح به عثمان قم عني فعل الله بك وفعل
  3. وله أخبار من نحو هذا ردية ذكرها أهل الأخبار لم أذكرها وفي بعضها ما يدل على أنه لم يكن إسلامه سالما ولكن حديث سعيد بن المسيب يدل على صحة إسلامه والله أعلم»[11]
  4. (در خبر ابن زبیر آمده که ابوسفیان در جنگ یرموک شرکت کرد، اگر رومیها پیروز می‌شدند، مسرور می‌شد و دست مریزاد به رومی‌ها می‌گفت و روزی که مسلمانان غالب می‌شدند، ابوسفیان می‌گفت، پادشاه اگر بخواهید فقط پادشاهان روم و این جمله را آهسته می‌گفت، ابن زبیر می‌گوید من این جملات ابوسفیان را هنگامی که جنگ به نفع مسلمانان خاتمه یافت، به پدرم گفتم، زبیر گفت خداوند ابوسفیان را بکشد، او همیشه منافق است، آیا ما از دین رومی‌ها برایش بهتر نیستیم
  5. و ابن مبارک از مالک بن مغول و او از ابی ابجر نقل می‌کند که وقتی با ابوبکر بیعت شد، ابوسفیان نزد امیرالمومنین آمد و گفت: پست ترین خانواده از قریش بر شما در امر خلافت پیروز شد، اما به خداقسم ؛ اگر بخواهی نیروهای سواره و پیاده برای تو آماده می‌کنم، علی فرمود:تو همیشه دشمن اسلام و مسلمین بودی.
  6. هنگامی که خلافت به عثمان رسید، ابوسفیان نزد او رفت و گفت: بعد حکومت اولی و دومی نوبت شما رسید و حکومت را مانند توپ به یکدیگر پاس دهید و اساس حکومتت را بر بنی امیه قرار بده چون خلافت پادشاهی است و من اعتقادی به بهشت و دوزخ ندارم، در این هنگام عثمان بر او فریاد کشید و به او گفت: بلند شو که خداوند با تو چه کند
  7. سپس ابن عبدالبر می‌گوید که ابوسفیان اخبارقبیح و ناخوشایند مثل این موارد دارد که اهل اخبار آن را نقل کرده اند ومن آن‌ها را نقل نمی کنم و در بعضی از این اخبار، مواردی یافت می‌شود که دلالت می‌کند بر این که اسلام ابوسفیان صحیح نبود)

پس سفیانی هم از نوادگان ابوسفیان است که طبق روایتی از روم می‌اید و اعتقاداتش این گونه است. جلسات بعد به اعتقادات سفياني هم اشاره خواهيم كرد.

وآخر دعوا نا أن الحمد لله رب العالمین

[1]. و من كتاب له ع إلي معاوية جوابا عن كتاب منه إليه

«وَ أَمَّا طَلَبُكَ إِلَيَّ الشَّامَ فَإِنِّي لَمْ أَكُنْ لِأُعْطِيَكَ الْيَوْمَ مَا مَنَعْتُكَ أَمْسِ وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّ الْحَرْبَ قَدْ أَكَلَتِ الْعَرَبَ إِلَّا حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِيَتْ أَلَا وَ مَنْ أَكَلَهُ الْحَقُّ فَإِلَي الْجَنَّةِ وَ مَنْ أَكَلَهُ الْبَاطِلُ فَإِلَي النَّارِ وَ أَمَّااسْتِوَاؤُنَا فِي الْحَرْبِ وَ الرِّجَالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَي عَلَي الشَّكِّ مِنِّي عَلَي الْيَقِينِ وَ لَيْسَ أَهْلُ الشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَي الدُّنْيَا مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ عَلَي الْآخِرَةِ وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لَا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لَا أَبُو سُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لَا الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لَا الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ وَ لَا الْمُحِقُّ كَالْمُبْطِلِ وَ لَا الْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ وَ لَبِئْسَ الْخَلْفُ خَلْفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَي فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَ فِي أَيْدِينَا بَعْدُ فَضْلُ النُّبُوَّةِ الَّتِي أَذْلَلْنَا بِهَا الْعَزِيزَ وَ نَعَشْنَا بِهَا الذَّلِيلَ وَ لَمَّا أَدْخَلَ اللَّهُ الْعَرَبَ فِي دِينِهِ أَفْوَاجاً وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ الْأُمَّةُ طَوْعاً وَ كَرْهاً كُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي الدِّينِ إِمَّا رَغْبَةً وَ إِمَّا رَهْبَةً عَلَي حِينَ فَازَ أَهْلُ السَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ وَ ذَهَبَ الْمُهَاجِرُونَ الْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ فَلَا تَجْعَلَنَّ لِلشَّيْطَانِ فِيكَ نَصِيباً وَ لَا عَلَي نَفْسِكَ سَبِيلًا وَ السَّلَام»‏

نامه‏اي در جواب نامه معاويه در صحراي صفين ماه صفر سال 37 هجري

معاويه! اينكه خواستي شام را به تو واگذارم، همانا من چيزي را كه ديروز از تو باز داشتم، امروز به تو نخواهم بخشيد، و امّا در مورد سخن تو كه «جنگ، عرب را جز اندكي، به كام خويش فرو برده است» آگاه باش، آن كس كه بر حق بود، جايگاهش بهشت، و آن كه بر راه باطل بود در آتش است. امّا اينكه ادّعاي تساوي در جنگ و نفرات جهادگر را كرده‏اي، بدان، كه رشد تو در شك به درجه كمال من در يقين نرسيده است، و اهل شام بر دنيا حريص‏تر از اهل عراق به آخرت نيستند.‏واينكه ادّعا كردي ما همه فرزندان «عبد مناف» هستيم، آري چنين است، امّا جدّ شما «اميّه» چونان جدّ ما «هاشم»، و «حرب» همانند «عبد المطلّب»، و «ابو سفيان» مانند «ابو طالب» نخواهند بود، هرگز ارزش مهاجران چون اسيران آزاد شده نيست، و حلال زاده همانند حرام زاده نمي‏باشد، و آن كه بر حق است با آن كه بر باطل است را نمي‏توان مقايسه كرد، و مؤمن چون مفسد نخواهد بود، و چه زشتند آنان كه پدران گذشته خود را در ورود به آتش پيروي كنند..

از همه كه بگذريم، فضيلت نبوّت در اختيار ماست كه با آن عزيزان را ذليل، و خوار شدگان را بزرگ كرديم، و آنگاه كه خداوند امّت عرب را فوج فوج به دين اسلام در آورد، و اين امّت برابر دين اسلام يا از روي اختيار يا اجبار تسليم شد، شما خاندان ابو سفيان، يا براي دنيا و يا از روي ترس در دين اسلام وارد شديد، و اين هنگامي بود كه نخستين اسلام آورندگان بر همه پيشي گرفتند، و مهاجران نخستين ارزش خود را باز يافتند، پس اي معاويه شيطان را از خويش بهره‏مند، و او را بر جان خويش راه مده. با درود.)

[2]. بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج 33، ص 107 – 108

[3]. إلزام النواصب، مفلح بن راشد، ص 179 – 181 (إلزام النواصب بإمامة علي بن أبي طالب عليه السلام الظاهر أنه تأليف الشيخ مفلح بن الحسين ( الحسن) بن راشد ( رشيد) ابن صلاح البحراني ( من أعلام القرن التاسع الهجري…)

[4]. الاستغاثة، أبو القاسم الكوفي (قرن 4)، ج 1، ص 74 – 82 (ايشان از نوادگان امام جواد است، بنده فعلا کاري به عقيده ايشان ندارم، بعضي ايشان را متهم به غلو مي کنند، مرحوم نوري در مستدرک، کتاب ايشان را ارزيابي مي کند و مي پذيرد: ما فعلا وارد آن بحث نمي شويم)

[5] . كفاية الأثر، ص77؛ اثبات الهداة، ج1، ص 582.

[6]. جنة الماوي، کاشف الغطاء، ص 253

[7]. الانوار البهية، شيخ عباس قمي، ص28.

[8]. في شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج15، ص119

[9]. [پدر معاويه که بود؟ درمنابع خود اهل سنت آمده که معاويه 4 پدر داشت هرچند ابوسفيان مشهورشد ولي آيا اهل سنت مي پذيرند؟ ]

[10]. ضه، روضة الواعظين ج، الإحتجاج مرسلا مثله بيان سيأتي مثله بزيادة و تغيير في كتاب الفتن قوله بعث فيه ابن الأصفر‌اي ملك الروم و إنما سمي الروم بنو الأصفر لأن أباهم الأول كان أصفر اللون و هو روم بن عيص بن إسحاق بن إبراهيم، (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، علامه مجلسي، ج‏10، ص131)

[11]. الاستيعاب، ابن عبد البر، ج 4، ص 1679

.

.

.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *