بسم الله الرحمن الرحیم ـ الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین سیما امام زماننا روحی وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداء

مقدمه

بحث ما راجع به نقل و بررسی ادله ولادت امام زمان4 است. در جلسه قبل، مقداری از متن روایت بیست و ششم را که شیخ صدوق از عبدالله بن سعد اشعری، نقل کرده بود، بیان کردیم و اکنون مابقی متن را بیان کرده و سپس به ذکر منابع روایت و طرح اشکالات سندی و شرح حدیث و بررسی شبهات در روایت، می پردازیم.

ادامه روایت بیست و ششم

«فَقَالَ مَوْلَانَا صَدَقْتَ يَا بُنَيَّ دُلَّ الرَّجُلَ عَلَى الْحَرَامِ مِنْهَا فَقَالَ 7 فَتِّشْ عَنْ دِينَارٍ رَازِيِّ السِّكَّةِ تَأْرِيخُهُ سَنَةُ كَذَا قَدِ انْطَمَسَ مِنْ نِصْفِ إِحْدَى صَفْحَتَيْهِ نَقْشُهُ وَ قُرَاضَةٍ آمُلِيَّةٍ وَزْنُهَا رُبُعُ دِينَارٍ وَ الْعِلَّةُ فِي تَحْرِيمِهَا أَنَّ صَاحِبَ هَذَا الصُّرَّةِ وَزَنَ فِي شَهْرِ كَذَا مِنْ سَنَةِ كَذَا عَلَى حَائِكٍ مِنْ جِيرَانِهِ مِنَ الْغَزْلِ مَنّاً وَ رُبُعَ مَنٍّ فَأَتَتْ عَلَى ذَلِكَ مُدَّةٌ وَ فِي انْتِهَائِهَا قَيَّضَ لِذَلِكَ الْغَزْلِ سَارِقٌ فَأَخْبَرَ بِهِ الْحَائِكُ صَاحِبَهُ فَكَذَّبَهُ وَ اسْتَرَدَّ مِنْهُ بَدَلَ ذَلِكَ مَنّاً وَ نِصْفَ مَنٍّ غَزْلًا أَدَقَّ مِمَّا كَانَ دَفَعَهُ إِلَيْهِ وَ اتَّخَذَ مِنْ ذَلِكَ ثَوْباً كَانَ هَذَا الدِّينَارُ مَعَ الْقُرَاضَةِ ثَمَنَهُ فَلَمَّا فَتَحَ رَأْسَ الصُّرَّةِ صَادَفَ رُقْعَةً فِي وَسْطِ الدَّنَانِيرِ بِاسْمِ مَنْ أَخْبَرَ عَنْهُ وَ بِمِقْدَارِهَا عَلَى حَسَبِ مَا قَالَ وَ اسْتَخْرَجَ الدِّينَارَ وَ الْقُرَاضَةَ بِتِلْكَ الْعَلَامَةِ ثُمَّ أَخْرَجَ صُرَّةً أُخْرَى فَقَالَ الْغُلَامُ هَذِهِ لِفُلَانِ بْنِ فُلَانٍ مِنْ مَحَلَّةِ كَذَا بِقُمَّ تَشْتَمِلُ عَلَى خَمْسِينَ دِينَاراً لَا يَحِلُّ لَنَا لَمْسُهَا»

امام عسکری7 فرمود: فرزندم، راست گفتى اكنون اين مرد را رهنمائى كن كه كدامش حرامست، کودک فرمود: خودت (احمد بن اسحاق) در ميان اينها وارسى كن از يك دینار كه سكه رى دارد و تاريخ فلان سال دارد و نقش نصف يك روى آن پاك شده و يك قطعه طلاى آملى كه به وزن چهار اشرفى است.

سبب حرمتش اين است كه صاحب اشرفي، در فلان ماه از فلان سال يك من و چارك ريسمان به همسايه جولاى خود داده است و مدتى گذشته و آن ريسمان به دزدى رفته است و آن جولا به صاحبش گزارش دزدى را داده و صاحب ريسمان او را تكذيب كرده است و به عوض آن ريسمان، يك من و نيم ريسمان باريكتر از او دريافت كرده است (نخ هر چه باریک تر باشد، گرانتر است) و از آن جامه‏اى بافته كه اين دینار وآن قطعه طلا، بهاى آن است.[1] چون (احمد بن اسحاق) سر كيسه را باز كرد در ميان آن نوشته‏اى بود كه نام صاحب آن دینارها و مقدار آن در آن نوشته بود و آن دینارها با آن قطعه طلا، با همان نشانه، بيرون آمد سپس كيسه ديگرى در آورد و آن كودك فرمود اين از فلان پسر فلان ساكن فلان محله قم است و در آن پنجاه اشرفى است كه دست زدن بدان براى ما روا نيست‏.

«قَالَ وَ كَيْفَ ذَاكَ قَالَ لِأَنَّهَا مِنْ ثَمَنِ حِنْطَةٍ حَافَ صَاحِبُهَا عَلَى أَكَّارِهِ فِي الْمُقَاسَمَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قَبَضَ حِصَّتَهُ مِنْهَا بِكَيْلٍ وَافٍ وَ كَانَ مَا حَصَّ الْأَكَّارَ بِكَيْلٍ بَخْسٍ فَقَالَ مَوْلَانَا صَدَقْتَ يَا بُنَيَّ ثُمَّ قَالَ يَا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ احْمِلْهَا بِأَجْمَعِهَا لِتَرُدَّهَا أَوْ تُوصِيَ بِرَدِّهَا عَلَى أَرْبَابِهَا فَلَا حَاجَةَ لَنَا فِي شَيْ‏ءٍ مِنْهَا وَ ائْتِنَا بِثَوْبِ الْعَجُوزِ قَالَ أَحْمَدُ وَ كَانَ ذَلِكَ الثَّوْبُ فِي حَقِيبَةٍ لِي فَنَسِيتُهُ فَلَمَّا انْصَرَفَ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ لِيَأْتِيَهُ بِالثَّوْبِ نَظَرَ إِلَيَّ مَوْلَانَا أَبُو مُحَمَّدٍ 7 فَقَالَ‏ مَا جَاءَ بِكَ يَا سَعْدُ فَقُلْتُ شَوَّقَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَلَى لِقَاءِ مَوْلَانَا قَالَ وَ الْمَسَائِلُ الَّتِي أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَهُ عَنْهَا قُلْتُ عَلَى حَالِهَا يَا مَوْلَايَ قَالَ فَسَلْ قُرَّةَ عَيْنِي وَ أَوْمَأَ إِلَى الْغُلَامِ فَقَالَ لِيَ الْغُلَامُ سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ مِنْهَا»

گفت براى چه؟ کودک فرمود: چون بهاى گندمى است كه صاحبش بر زارع خود در قسمت آن ستم كرده براى آنكه سهم خود را با كيلِ تمام، برداشته و سهم زارع را با كيل ناتمام داده، مولاى ما فرمود: فرزندم، راست گفتى، سپس به احمد بن اسحق فرمود همه را به صاحبانش برگردان و یا وصیت کن که آن‌ها را به صاحبانش برسانند.(کنایه از این که شاید عمر خودت کفاف ندهد) و ما را در آن حاجتى نيست و جامه آن پيره‏زن را بياور، احمد گويد آن جامه در جامه دانى بود كه من فراموشش كرده بودم چون احمد بن اسحق برگشت تا آن جامه را بياورد مولايم ابو محمد به من (عبدالله بن سعد) نظر كرد و فرمود براى چه آمدى؟ عرض كردم احمد بن اسحق مرا به ديدار مولاى خود تشويق كرد، فرمود آن مسائلى كه مي‌خواستى بپرسى چه شد؟ عرض كردم آقا برحال خود مانده‏اند، فرمود آنها را از نور چشمم بپرس و اشاره به آن کودک كرد، پس آن کودک به من فرمود: هر چه خواهى بپرس.

«فَقُلْتُ لَهُ مَوْلَانَا وَ ابْنَ مَوْلَانَا إِنَّا رُوِّينَا عَنْكُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص جَعَلَ طَلَاقَ نِسَائِهِ بِيَدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ7 حَتَّى أَرْسَلَ يَوْمَ الْجَمَلِ إِلَى عَائِشَةَ أَنَّكِ قَدْ أَرْهَجْتِ عَلَى الْإِسْلَامِ وَ أَهْلِهِ بِفِتْنَتِكِ وَ أَوْرَدْتِ بَنِيكِ حِيَاضَ الْهَلَاكِ بِجَهْلِكِ فَإِنْ كَفَفْتِ عَنِّي غَرْبَكِ وَ إِلَّا طَلَّقْتُكِ وَ نِسَاءُ رَسُولِ اللَّهِ 9 قَدْ كَانَ طَلَاقُهُنَّ وَفَاتَهُ»

عرض كردم (سعد بن عبدالله)، اى مولای ما و فرزند مولای ما: 1- به ما از رسول خدا9 روايت رسيده است كه طلاق زنان خود را به دست امير المؤمنين 7 واگذاشت و آن حضرت در روز جنگ جمل به عائشه فرمود: تو در محيط اسلام غبار ستيزه انگيختى و فتنه برپا كردى و فرزندان خود را از روى نادانى به پرتگاه نابودى كشاندى، اگر دست از من باز ندارى تو را طلاق ميدهم؛ – چگونه این امر ممکن است – با آنكه زنان رسول خدا با وفات او از وى جدا و مطلقه شدند؟

«قَالَ مَا الطَّلَاقُ؟ قُلْتُ تَخْلِيَةُ السَّبِيلِ قَالَ فَإِذَا كَانَ طَلَاقُهُنَّ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ 9 قَدْ خُلِّيَتْ لَهُنَّ السَّبِيلُ فَلِمَ لَا يَحِلُّ لَهُنَّ الْأَزْوَاجُ قُلْتُ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى حَرَّمَ الْأَزْوَاجَ عَلَيْهِنَّ قَالَ كَيْفَ وَ قَدْ خَلَّى الْمَوْتُ سَبِيلَهُنَّ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِي يَا ابْنَ مَوْلَايَ عَنْ مَعْنَى الطَّلَاقِ الَّذِي فَوَّضَ رَسُولُ اللَّهِ 9 حُكْمَهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ 7 قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَقَدَّسَ اسْمُهُ عَظَّمَ شَأْنَ نِسَاءِ النَّبِيِّ 9 فَخَصَّهُنَّ بِشَرَفِ الْأُمَّهَاتِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ هَذَا الشَّرَفَ بَاقٍ لَهُنَّ مَا دُمْنَ لِلَّهِ عَلَى الطَّاعَةِ فَأَيَّتُهُنَّ عَصَتِ اللَّهَ بَعْدِي بِالْخُرُوجِ عَلَيْكَ فَأَطْلِقْ لَهَا فِي الْأَزْوَاجِ[2] وَ أَسْقِطْهَا مِنْ شَرَفِ أُمُومَةِ الْمُؤْمِنِينَ»[3]

کودک فرمود طلاق چيست؟ گفتم: آزادى و رهائى در كار خود، فرمود اگر زنان رسول خدا به وفات او

آزاد و رها شدند چرا براى آنها روا نبود كه شوهر كنند؟ گفتم چون خداى تبارك و تعالى شوهر را بر آنها حرام كرده بود، فرمود چگونه است این امر، با آنكه مرگ، راه را براى آنها باز كرده بود؛ عرض كردم پس به من خبرده اى مولاى من از آن طلاقى كه رسول خدا9، حكمش را به امير المؤمنين7 واگذار كرد. فرمود:: خداوند تبارک،شأن زنان پيغمبر را بزرگ كرد و آن‌ها را به شرافت مادرى امت مخصوص كرد، رسول خدا9، فرمود: يا ابا الحسن اين شرافت تا وقتى براى آن‌ها باقيست كه به طاعت خدا باشند، هر كدام، بعد از من خدا را نافرمانى كردند و بر تو خروج كردند، او را از ميان همسرانم، جدا ساز و از رتبه شرافت مادرى امت ساقط كن.

«قُلْتُ فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْفَاحِشَةِ الْمُبَيِّنَةِ الَّتِي إِذَا أَتَتِ الْمَرْأَةُ بِهَا فِي عِدَّتِهَا حَلَّ لِلزَّوْجِ أَنْ يُخْرِجَهَا مِنْ بَيْتِهِ؟ قَالَ الْفَاحِشَةُ الْمُبَيِّنَةُ هِيَ السَّحْقُ دُونَ الزِّنَاءِ فَإِنَّ الْمَرْأَةَ إِذَا زَنَتْ وَ أُقِيمَ عَلَيْهَا الْحَدُّ لَيْسَ لِمَنْ أَرَادَهَا أَنْ يَمْتَنِعَ بَعْدَ ذَلِكَ مِنَ التَّزَوُّجِ بِهَا لِأَجْلِ الْحَدِّ وَ إِذَا سَحَقَتْ وَجَبَ عَلَيْهَا الرَّجْمُ وَ الرَّجْمُ خِزْيٌ وَ مَنْ قَدْ أَمَرَ اللَّهُ بِرَجْمِهِ فَقَدْ أَخْزَاهُ وَ مَنْ أَخْزَاهُ فَقَدْ أَبْعَدَهُ وَ مَنْ أَبْعَدَهُ فَلَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يَقْرَبَهُ»

2- بمن خبرده از معنى فاحشه مبينه كه چون زن در زمان عده مرتكب شود براى شوهرش رواست كه او را از خانه‏اش بيرون كند فرمود مقصود از فاحشه مبينه در اينجا سحق است، نه زنا زيرا چون زنى زنا كند و حد بر او اقامه شود كسى كه مي‌خواهد او را تزويج كند براى اقامه حد بر او نبايد از او صرف نظر كند ولى اگر مساحقه كرد لازمست سنگسار شود و سنگسارى رسوائيست و هر كه را خدا دستور رجم او را داده او را رسوا كرده و هر كه را رسوا كرد از خود دور كرده و هر كه را خدا از خود دور كرد نبايد كسى به او نزديك شود

«قُلْتُ فَأَخْبِرْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عَنْ أَمْرِ اللَّهِ لِنَبِيِّهِ مُوسَى 7 فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً فَإِنَّ فُقَهَاءَ الْفَرِيقَيْنِ يَزْعُمُونَ أَنَّهَا كَانَتْ مِنْ إِهَابِ الْمَيْتَةِ فَقَالَ 7 مَنْ قَالَ ذَلِكَ فَقَدِ افْتَرَى عَلَى مُوسَى وَ اسْتَجْهَلَهُ فِي نُبُوَّتِهِ لِأَنَّهُ مَا خَلَا الْأَمْرُ فِيهَا مِنْ خَطِيئَتَيْنِ إِمَّا أَنْ تَكُونَ صَلَاةُ مُوسَى فِيهِمَا جَائِزَةً أَوْ غَيْرَ جَائِزَةٍ فَإِنْ كَانَتْ صَلَاتُهُ جَائِزَةً جَازَ لَهُ لُبْسُهُمَا فِي تِلْكَ الْبُقْعَةِ وَ إِنْ كَانَتْ مُقَدَّسَةً مُطَهَّرَةً فَلَيْسَتْ بِأَقْدَسَ وَ أَطْهَرَ مِنَ الصَّلَاةِ وَ إِنْ كَانَتْ صَلَاتُهُ غَيْرَ جَائِزَةٍ فِيهِمَا فَقَدْ أَوْجَبَ عَلَى مُوسَى أَنَّهُ لَمْ يَعْرِفِ الْحَلَالَ مِنَ الْحَرَامِ وَ مَا عَلِمَ مَا تَجُوزُ فِيهِ الصَّلَاةُ وَ مَا لَمْ تَجُزْ وَ هَذَا كُفْر»

3- عرض كردم: يا ابن رسول اللَّه به من خبر ده از دستورى كه خدا به پيغمبرش موسى داد كه «نعلين خود را بیرون آور زيرا در وادى مقدسى هستى چون فقهاى فريقين گمان كردند كه از پوست مردار بوده؟ فرمود: هر كس چنين گفته به موسى دروغ، بسته است و او را در مقام نبوت خود نادان شمرده، زيرا از دو حال بيرون نيست يا نماز موسى در آن روا بوده يا نبوده است، اگر نماز موسی در نعلین صحیح بوده، پس جايز است با آن، در بقعه رود (زيرا اگر آن بقعه مقدس نبود كه واضحست) و اگر آن بقعه پاک و مقدس بوده، از نماز مقدستر و پاكتر نبوده است و اگر نمازش در آن صحیح نبوده، لازم می آيد كه حضرت موسى حلال و حرام را ندانسته باشد و آنچه را نماز در آن صحيح هست و صحيح نيست نفهميده باشد و اين كفر است.

«قُلْتُ فَأَخْبِرْنِي يَا مَوْلَايَ عَنِ التَّأْوِيلِ فِيهِمَا قَالَ إِنَّ مُوسَى نَاجَى رَبَّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ فَقَالَ يَا رَبِّ إِنِّي قَدْ أَخْلَصْتُ لَكَ الْمَحَبَّةَ مِنِّي وَ غَسَلْتُ قَلْبِي عَمَّنْ سِوَاكَ وَ كَانَ شَدِيدَ الْحُبِّ لِأَهْلِهِ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ‌اي انْزِعْ حُبَّ أَهْلِكَ مِنْ قَلْبِكَ إِنْ كَانَتْ مَحَبَّتُكَ لِي خَالِصَةً وَ قَلْبَكَ مِنَ الْمَيْلِ إِلَى مَنْ سِوَايَ مَغْسُولا»[4]

عرض كردم مرا از تأويل آن خبر دهید، فرمود: حضرت موسى در وادى مقدس با پروردگار خود، نجوا کرد و گفت : پروردگارا من دوستى خالصانه تو را دارم و هر چه جز تو است از دلم شسته‏ام با آن كه خانواده خود را بسيار دوست مي‌داشت، خداى تعالى به او فرمود نعلين خود را بیرون آور، يعنى اگر مي‌خواهى محبت خالصت، براى من باشد و دلت از محبت ديگران بر كنار باشد محبت خانواده را از دل بيرون كن.

وَ آخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين

 

[1]. آقای محمد باقر کمره ای، مترجم کتاب کمال الدین شیخ صدوق، می گوید که این روایت از دو جهت اجمال دارد 1- از جهت آن که صاحب ریسمان، ریسمان خود را به همسایه جولای خود قرض داده بود و یا این که امانت سپرده بوده است و یا این که برای یافتن به او داده است و احکام این ها، از نظر ضمانت فرق دارد. 2- از جهت این که حکم به تحریم بهای آن جامه بی مورد بوده و یا آن‌که بیش از وزن دریافت کرده است و یا برای آن که ریسمان بهتر ی دریافت کرده است و هر صورت از این ها، حکم مخصوص خود دارد.. ما در جواب ایشان می گوییم که ما در صدد اثبات بند بند این روایت نیستیم بلکه در جهت اثبات این هستیم که دلائل و روایات اثبات ولادت امام زمان7 بسیار است و این روایت هم، یکی از آن روایات است، هرچند به قول مرحوم مامقانی امارات صدق براین روایت حاکم است.

[2].خلیفه اول گفته است که اگر مسلمان‌ها یک بزغاله‌اي که قبلا به پیامبر9 می دادند (به عنوان وجوهات) و اکنون از من منع نمایند، خون شان برای من حلال است،پس اگر کسی بر خلیفه خروج کند چگونه است؟باید گفت که طبق بیان خودشان، به طریق اولی، خون چنین شخصی هدر است. المحلي، ج5، ص273.

[3].ساقط نمودن از منصب، أم المومنین در روش خلفاء هم دیده می شود. یکی از همسران پیامبر، به نام قتیله که خواهر اشعث بن قیس و معقوده پیامبر9 بود، وقتی خبر رحلت پیامبر9 به گوش او رسید، مرتد شد و عکرمه با ازدواج کرد. وقتی این خبر به خلیفه رسید او را از منصب ام المومنین ساقط کرد و حقوق او را قطع نمود. چگونه خلیفه دوم می تواند این کار را انجام بدهد ولی امیرالمومنین7، نتواند، حتی آن‌ها را تهدید نماید.( ر. ک به سیر أعلام النبلاء، ج2،ص260)

[4]. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 454 به بعد

.

.

.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *