بسم الله الرحمن الرحیم ـ الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین سیما امام زماننا روحی وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداء
مقدمه
بررسی دلائل اثبات ولادت امام زمان موضوع اصلی بحث ما بود که یکی از آن دلائل، روایت سعدبن عبدالله اشعری میباشد. روایت را نقل کردیم و سپس تعدادی از اشکالات و شبهات وارده بر این روایت را جواب دادیم. اکنون اشکال بعدی را مطرح میکنیم.
اشکالی دیگر بر روایت
اطلاع يهود از اهداف پيامبر
از حديث يادشده اين معنا استفاده مىشود كه يهوديان از آمدن حضرت محمد خبر مىدادند و مىگفتند: وى بر عرب چيره خواهد شد همانگونه كه بخت نصر بر بنى اسرائيل مسلّط گشت؛ ولى وى (در ادعاى نبوّت) دروغ مىگفت و اين خلاف قرآن است، زيرا در قرآن آمده است كه يهوديان به دشمنانشان، آمدن حضرت محمد را وعده مىدادند و به آنان مىگفتند: هنگامى كه وى [پیامبر] ظاهر گردد با كمك يهوديان از دشمنان آنها انتقام خواهد گرفت. خداى متعال مىفرمايد:
«…وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَلَما جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا »[1]
يعني: و پيش از اين، به خود نويد پيروزى بر كافران را مىدادند؛ ولى هنگامىكه پيامبر شناختهشده خويش به نزد آنان آمد، نسبت به او كافر شدند.
«در اخبار آمده است كه، انصار، با شنيدن پيشگويى ظهور پيامبر اكرم از يهوديان، به مسلمان شدن روى مىآوردند و مىگفتند: اين همان پيامبرى است كه يهوديان ظهورش را مژده مىدادند.»[2]
(خلاصه اشکال: روایت سعد اشعری مخالف قرآن است)
پاسخ:
البته يهوديان پيشگويىهايى درباره ظهور پيامبر اكرم داشتند و مىگفتند: وى چنينوچنان خواهد كرد؛ ولى آن حضرت را تكذيب كردند. ترديدى نيست كه اين تكذيب در قرآن مجيد آمده و بين پيشگويى يهوديان و انكار آنها منافاتى نيست، زيرا اخبار و مژده آنان پيش از دعوت و بعثت پيامبر اكرم و يا پيش از ولادت آن حضرت بود؛ امّا آنگاه كه پيامبر با حق و حقيقت ظهور كرد، آنان به خاطر حسد و عناد، حق وى را انكار كرده و گمراه شدند. (یهودیان در برهه ای از زمان مخبر و پیش گو بودند و در برهه ای دیگر از زمان تکذیب کننده پیامبر، بودند و این تنافی ندارد)
اشکال مرحوم تستری بر روایت سعد اشعری
« و تضمّن الإنكار في تفسير آية «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ»[3]بما فيه مع إنّ الصدوق نفسه روى في «العلل»[4] عن ابن الوليد عن الصفّار عن يعقوب بن يزيد عن ابن أبي عمير عن أبان عن يعقوب بن شعيب عن الصادق قال: قال اللّه تعالى لموسى: فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ لأنّها كانت من جلد حمار ميّت و الخبر صحيح أو كالصحيح، حيث أنّ أبانا من أصحاب الإجماع على فرض صحّة نسخة الكشّي في كونه ناووسيا مع أنّ الراوي للخبر ابن الوليد النقّاد للآثار. و أيضا: قال تعالى ذلك لمّا أراد بعثته، فلا معنى لقوله في الخبر: «استجهله في نبوته» فالأنبياء كانوا لا يعرفون شيئا من الشريعة قبل الوحي إليهم بها، ثمّ من أين أنّ صلاة موسى كانت فيها؟ و من أين اتحاد الشرائع في مثله»[5]
روایت سعد اشعری، تفسير «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» را برخلاف معناى ظاهرى آن؛ يعنى دل شستن از محبّت خانواده خود، تأويل كرده است. در صورتى كه اين تأويل، با روايت صحيحى كه شيخ صدوق در كتاب علل الشرايع با اين مضمون آورده كه «كفش حضرت موسى، از پوست الاغ مرده بوده است»، در تناقض مىباشد.جهت روایت در صحیح بودن به خاطر نقل ابان بن عثمان است که از اصحاب اجماع میباشد و همچنین ابن ولید چنین روایتی را نقل کرده است، با اینکه وی از نقادان روایت میباشد.[همچنین، مضمون روایت علل مشکلی ندارد زیرا] انبیاء قبل از نبوت خویش، چیزی از شریعت را نمی دانستند لذا قول «استجهله في نبوته» معنایی ندارد [ تا بگوییم که اگر کفش او با پوست مردار بوده است، لازمه اش جهل موسی به احکام شریعت میباشد] ضمن اینکه از کجا معلوم است که موسی در این کفش نماز گزارده است؟ و از کجا معلوم که حکم [کفش مردار] در شرایع یکسان بوده است؟
نتیجه:
پس روایت سعد اشعری به جهت تعارضش با روایت صحیح خود شیخ صدوق در علل الشرائع، موضوع است و قابل اعتناء نمی باشد.
جواب از اشکال در کلام صاحب منتخب الاثر
انصافا آقای صافی در جواب از این اشکال محققانه وارد میشود و پاسخ کاملی ارائه مینماید:
«أقول: نحن نتكلّم أولا في دلالة الآية الكريمة بالنظر إلى ظاهرها، ثمّ ننظراي التفسيرين أقرب إلى الظاهر»
[بحث در دو مقام است]
1- مفاد ظاهر آيه شريفه؛ 2- مقايسه دو تفسير- در روايت سعد و در روايت يعقوب بن شعيب در علل
فنقول: الظاهر أنّ موسى أمر بخلع نعليه احتراما للواد المقدّس كما هو شأن كلّ مكان مقدّس يخلع الناس النعال عند ورودهم فيه، و كما نرى يخلعون نعالهم عند دخولهم المساجد و المشاهد و المقامات الشريفة، و هذا علامة تعظيمهم لهذا المكان، و أمر اللّه تعالى نبيّه موسى بذلك إيذانا بأنّه دخل الوادي المقدّس، و يظهر منها أنّ موسى كان عالما بأنّ أدب الورود و الكون في المكان المقدّس خلع النعلين، و أنّ الأمر لم يكن مولويا بل كان إرشاديا، و إخبارا بأنّه وقع في هذا المكان المقدّس، فيلزم عليه خلع نعليه، و سواء كان مولويا أو إرشاديا، و سواء كان «طوى» اسم هذا الوادي أو كان خبرا ل «إنّ»، و حكاية عن الحالة الحاصلة لموسى، فالمناسب للتعظيم خلع النعلين. هذا ما يستفاد من ظاهر الآية.
[مقام نخست]
از ظاهر آيه برمىآيد كه حضرت موسى براى رعايت احترام «وادى مقدس»، مأمور به بيرون آوردن كفشهاى خود شد، زيرا جايگاه هر مكان مقدّسى چنين است.[6] براين اساس، مشخص مىشود كه حضرت موسى از اين معنا آگاهى داشته و أمر نيز ارشادى بوده نه مولوى، يعنى: ارشاد به اين موضوع كه او در جايگاه مقدّسى قرار گرفته و بايد كفشهاى خود را بيرون آورد. بههرحال، امر بيرون آوردن كفشها خواه ارشادى، خواه مولوى، مناسب با تعظيم است و اين معنا از ظاهر آيه استفاده مىشود.
و أمّا تفسيرها بحسب الروايات فنقول: إنّ القانون في الروايتين المتعارضتين إذا كانتا متضمّنتين لحكم من الأحكام العملية و الفروع الفقهية الجمع العرفي بينهما إن أمكن، و إلاّ فالرجوع إلى المرجّحات المذكورة في باب التعادل و الترجيح إن كان لإحداهما ترجيح على الاخرى، و إلاّ فالحكم هو التخيير كما بيّن في محلّه، إلاّ أنّ لازم ذلك ليس الحكم بكذب الرواية التي رجّح غيرها عليها و الحكم بوضعها، كما أنّ في صورة التخيير لا يحكم بتساقط أحدهما عن الحجية رأسا، بل يؤخذ بهما في نفي القول الثالث، فكلتاهما حجّة لو لا ابتلاء كلّ واحدة منهما بالاخرى.
[مقام دوم] :
با توجه به روايات، آيه مزبور «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» به دوگونه تفسير شده است:
الف) بيرون آوردن محبّت خانواده، از دل؛ ب) بيرون آوردن كفشها از پا؛
اگر جمع بين آن دو روايت ممكن شد، به مقتضاى جمع عرفی، عمل مىكنيم و اگر ممكن نشد، به مرجّحات دلالى و سندى، رو مىآوريم در غير اين صورت، وظيفه، تخيير است؛ ولى اين موضوع بدانمعنا نيست كه روايت غیر مرجح كماعتبار، كذب و ساختگى باشد، همانگونه که در صورت تخییر، حکم به سقوط حجیت خبر دیگر نمی شود و در نفی قول ثالث به هر دو روایت عمل میشود، بنابراین هر دو روایت حجت است در صورتی که معارض با هم نباشند.
و على هذا، على فرض ترجيح الخبر الذي فسّر الآية بأنّ اللّه تعالى إنّما أمر موسى بخلع نعليه لأنّها كانت من جلد حمار ميّت، مثل رواية يعقوب بن شعيب عن الصادق المتقدّمة، يجب الأخذ بها بالحكم الظاهري، و هو وجوب تصديق العادل، و البناء العملي على خبره، و لا يستلزم من ذلك سقوط الخبر من الحجّية بالمرّة فيما لا يعارضه خبر آخر، و لا يجوز الحكم بوضعه و كذبه بمجرّد هذا التعارض و رجحان الآخر عليه، فما ذكره الناقد هنا لا يوجب خللا في الحديث، و لا و هناً فيه، فليس هنا إلاّ أنّ الشارع تعبّدنا بالأخذ بما فيه المرجّح في مقام العمل،
همچنين به فرض ترجیح روايت یعقوب[ پوست الاغ مرده]، معناى آن سقوط خبر سعد اشعری، از حجّيت نيست. فقط در اینجا شارع ما را در مقام عمل، تعبدا اجازه اخذ به مرجح داده است.
و لا يخفى عليك أنّه ليس مجرّد معارضة خبر آخر أخذنا به على ما تقتضيه القواعد في مورد تعارضهما موجبا لترك الآخر في غير مورده، فلا يترك خبر «كمال الدين» لأنّ بعض مضمونه معارض لمضمون خبر ابن شعيب، و إن كان الأخير صحيح السند و الأول ضعيف السند.
و روشن است که در تعارض دو خبر و اخذ به مرجح، بنا نیست به خاطر تعارض بعضی از مضامین دو روایت، همه آن روایت کنار گذاشته شود. [ بسنده به مورد تعارض میشود ]
«و بعد ذلك كلّه ننظر إلى مضمون خبر «كمال الدين» بالقياس إلى خبر ابن شعيب، فنرى أيّهما أوفق بالآية، فنقول: أمّا تفسير الآية بأنّه إنّما أمر اللّه تعالى نبيّه موسى على نبيّنا و آله و بخلع نعليه لأنّها كانت من جلد حمار ميّت، فهو خلاف الظاهر، فإنّ الظاهر: أنّ خلع النعلين بما أنّها نعلين تعظيم للواد المقدّس، و أنّ الوقوف مع النعلين في هذا الوادي خلاف التعظيم و التكريم، لا لأنّها كانت من جلد حمار ميّت، فيجوز عليه الورود و الوقوف مع النعلين لو لم تكن من ميتة، فهذا مخالف لظهور الكتاب، و موجب لاختلال شرائط حجّية الحديث، لأنّ التعارض إذا وقع بين ظاهر الكتاب و ظاهر الخبر لا شكّ في أنّ الكتاب هو الحجّة، فلو لا ابتلاء خبر يعقوب بن شعيب بالمعارض أيضا مثل خبر «كمال الدين» لا يجوز الاستناد به من جهة معارضة ظاهر الكتاب»[7]
از سوى ديگر خبر سعد اشعری، با ظاهر آيه سازگارتر از خبر يعقوب بن شعيب- پوست الاغ مرده- است، زيرا همانگونه كه بيان شد، امر به بيرون آوردن كفشها بهخاطر تعظيم وادى مقدّس است، نه بهخاطر «پوست الاغ مرده». در اين صورت روايت يعقوب، مخالف ظهور آيه مىشود و شرايط حجّيت آن مختل مىگردد. در نتيجه، روايت سعد مقدّم خواهد بود. پس هر گاه تعارض بین ظاهر کتاب و ظاهر خبر واقع شود، ظاهر کتاب حجت است و روایت یعقوب، اگر معارضی مثل روایت سعد اشعری نداشت، بازهم به جهت مخالفت با ظاهر کتاب کنار گذاشته میشد.
وَ آخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين
[1]. سوره بقره، آیه 89
[2]. بحار الانوار، ج ١۵ ، ص ٩۴ .
[3]. سوره طه، آیه12
[4]. علل الشرائع: ج ١، ص ۶٣
[5]. تستری، الأخبار الدخيلة: ج ١ ، ص ٩٩ - ١٠٠
[6]. عبد اللَّه بن رزين گويد: من در مدينه- شهر پيغمبر – مجاور بودم و امام جواد هر روز هنگام ظهر به مسجد مىآمد و در صحن فرود ميشد و به طرف پيغمبر ميرفت، به آن حضرت سلام ميداد و سپس به جانب خانه فاطمه برمي گشت و کفشش را بیرون می آورد و به نماز ميايستاد ( الكافي، ج1، ص: 494)، و یا اینکه بنده مطلبی را در یکی از کتب دیدم که حضرت زهرا، جنین سقط شده را برای حضرت امیر ، جهت دفن در بقیع می فرستد، ولی حضرت امیر ، اوضاع آنجا را مناسب دفن نمی بیند لذاآن بدن مطهر را، در پاشنه خانه دفن می کند و سر اینکه حضرت، با پای برهنه می رفت شاید به جهت احترام به بدن مطهر بوده است و یا به جهت اینکه در روایت داریم که خانه علی و فاطمه، خانه رسول الله است وسقف چنین خانه ای عرش خداوند است.
[7]. صافی، منتخب الاثر، ج3،ص363
.
.
.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.