بسم الله الرحمن الرحيم ـ الحمد لله رب العالمين وصلي الله علي محمد وآله الطاهرين سيما امام زمانناروحي وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداء

سخن پيرامون دجال است. در سير بحث به اين جا منتهي شديم که سخن علما در کتاب هايشان راجع به دجال معمولا به عنوان القاي حجت و از باب من فمک ادينک (به کارگيري و استفاده علما از چيزي که آن‌ها قبول دارند براي اثبات مطلب خودشان) است، يعني در مقام احتجاج بر اهل سنت برآمده اند. اهل سنتي که غالبا منکر وجود امام زمان هستند هر چند اصل امام زمان را قبول دارند ولي منکروجود و ولادت امام زمان هستند، حرفشان اين است که چگونه ممکن است کسي اين مقدار عمر کند و عمرش طولاني شود؟! اهل سنت اين اشکال را وارد مي‌کند در حالي که خودشان اذعان دارند به دجالي که از زمان پيامبر زنده است و حتي قبل از پيامبر بوده و تا امروز هم در قيد حيات است. پس علماي ما معمولا بحث از دجال را براي احتجاج با اهل سنت در کتاب هاشان ذکر مي‌کنند و اين که اهل سنت با پذيرش حيات طولاني دجال، به طريق اولي بايد وجود امام زمان را قبول کنند.

روايات دجال در کتب اهل سنت:

اکنون به بررسي روايات دجال در کتب اهل سنت مي‌پردازيم، اگر چه در کتب ما نسبت به دجال گذرا و اهميت چنداني به آن داده نشده و تفصيلاتش خيلي کم است و در کتب اربعه ما هم اشاره چنداني به دجال نشده است ولي در کتب اهل سنت در منابع دست اولشان به قضيه دجال پرداخته شده است و علتش هم براي بنده نامعلوم است.

بررسي اولين روايت از ابو سعيد خدري:

فَمَا رَوَاهُ مُسْلِمٌ فِي صَحِيحِهِ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص حَدِيثاً طَوِيلًا عَنِ الدَّجَّالِ (پيامبر يک روايت مفصل راجع به دجال فرمودند) فَكَانَ فِيمَا حَدَّثَنَا (خود ابو سعيد تمام روايت را نقل نمي کند) قَالَ يَأْتِي (پيامبر در ضمن صحبت هايشان فرمودند، دجال مي‌آيد) وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْهِ أَنْ يَدْخُلَ نِقَابَ الْمَدِينَةِ فَيَنْتَهِي إِلَي بَعْضِ السِّبَاخِ الَّتِي تَلِي الْمَدِينَةَ (و در حالي که بر دجال ورود به مدينه از هر طريقي حرام است و او به نزديکي مدينه مي‌رسد) فَيَخْرُجُ إِلَيْهِ يَوْمَئِذٍ رَجُلٌ هُوَ خَيْرُ النَّاسِ أَوْ مِنْ خَيْرِ النَّاسِ (پس مردي که او بهترين مردم و يا ازبهترين مردم است به سوي دجال خارج مي‌شود) فَيَقُولُ أَشْهَدُ أَنَّكَ الدَّجَّالُ الَّذِي حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص حَدِيثَهُ (پس مي‌گويد، شهادت مي‌دهم که تو دجالي هستي که پيامبر براي ما تعريف مي‌کرد، گويا خودش در جلسه حضور داشته) فَيَقُولُ الدَّجَّالُ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ قَتَلْتُ هَذَا ثُمَّ أَحْيَيْتُهُ أَ تَشُكُّونَ فِي الْأَمْرِ (پس دجال به طرفدارنش مي‌گويد، اگر من اين شخص را بکشم وسپس اورا زنده کنم آيا در امر من شک مي‌کنيد؟ دجال گاهي مدعي الوهيت و گاهي مدعيت نبوت مي شود. او مسيح دجال است، يعني که مسيح کذاب است زيرا او ادعا مي‌کند که من مسيح هستم و کارهاي خدائي را انجام مي‌دهم. مسيحي که آقايان ادعا مي‌کنند ابن الله و يا هوالله نعوذ بالله است، دجال مي‌خواهد نقش اورا ايفا کند و ايفاي نقشش به اين است که يک نفر مرده را زنده کند، به همين جهت به اطرافيان مي‌گويد اگر من اين شخص را بکشم و سپس اورا زنده کنم آيا در امر من شک مي‌کنيد؟ فَيَقُولُونَ لَا (پس مي‌گويند نه) قَالَ فَيَقْتُلُهُ ثُمَّ يُحْيِيهِ (پس دجال آن مرد را مي‌کشد و سپس اورا زنده مي‌کند) فَيَقُولُ حِينَ يُحْيِيهِ وَ اللَّهِ مَا كُنْتُ فِيكَ قَطُّ أَشَدَّ بَصِيرَةً مِنِّي الْآنَ (مقتول وقتي زنده شد مي‌گويد، من شناخت و بصيرت به کذاب بودن تو داشتم هر چند اکنون بصيرتم براين که تو همان مسيح دجال هستي، افزوده شد) قَالَ فَيُرِيدُ الدَّجَّالُ أَنْ يَقْتُلَهُ فَلَا يُسَلَّطُ عَلَيْهِ (پس دجال دوباره اراده کشتن مرد را مي‌کند ولي براو مسلط نمي شود) وبلغني أنه يجعل علي حلقه صفيحة من نحاس (خضر ورقي از مس برابر گلو و سينه اش به عنوان سپر گذاشته و مانع ضربت دجال به خودش مي‌شود) وبلغني أنه الخضر الذي يقتله الدجال ثم يحييه[1] (معمر که از زهر ي نقل مي‌کند خودش بياني دارد: که شخص در گير شونده با دجال حضرت خضر است که با مسيح دجال درگير مي‌شود. طرز قتل خضر اين گونه است که دجال را خفه مي‌کند

نکته: اين روايت راجع به آخر عمر دجال است که به مدينه نزديک شده و حضرت خضر مقابل او مي‌ايستد. روايت در کتب دست اول اهل سنت است. دجال مطرح شده در روايت اهل سنت، وجود دارد و خضر هم زنده است.

مصادر روايت:

از شيعه، مرحوم اربلي در کشف الغمه (ج3 ص 291) و زهرة المقول ابن شدقم (م 1033) و علامه مجلسي در بحارالانوار (ج 51 ص98) روايت را نقل کرده اند، وهرسه منبع ذکر مي‌کنند که روايت را از صحيح مسلم نقل مي‌کنند، و اين بدان معناست که روايت فوق در کتب و طرق شيعه نيامده است.

روايت در کتب اهل سنت در صحيح بخاري (م. 255) (ج 9 ص 76) و بعد در‌صحيح مسلم (م. 254 -256) (ج 4 ص 20256) ولي هردو روايت را با همان عبارت و نص عبدالرزاق نقل مي‌کنند. عبدالرزاق (م 211) صاحب مصنف و از بزرگان اسلام است و نزد اهل سنت جايگاه بسيار والائي دارد (البته خودش نه کتابش). ذهبي مي‌گويد، بعد از پيامبر اکرم کسي مثل وي درسش شلوغ نبود، خلاصه اين که شخصيت بزرگي است. بعضي ‌ها مي‌گويند که ايشان شيعه است. عقيده بنده اين است که عبدالرزاق از ولايت مدارها است و معتقد به ولايت اهل بيت بود. کسي که کتاب نجاشي را مطالعه کند به اين مطلب اذعان پيدا مي‌کند. ايشان شخصيتي است که مورد قبول مسلمين است. روايت را ايشان در مصنف خودش (ج 11 ص 393) نقل مي‌کند. ما نسبت به عبدالرزاق ايرادي نداريم. اگر نسبت به معمر هم اغماض کنيم ولي راجع به زهري خيلي حرف داريم. اهل سنت اين متن را تلقي به قبول و به آن اعتماد کرده، به همين جهت در کتب دست اول خودشان نقل کرده اند. کتاب السنة شيباني ص 171، سنن الکبري بيهقي تا مسند ابي يعلي (ج 2 ص 534) معجم الکبير (ج 7 ص 40 ح‍ 6305) و حاکم در مستدرک (ج 4 ص 537) و… روايت را نقل کرده اند. چون اين روايت را اهل سنت تلقي به قبول کرده اند بنابراين از نقل ساير مصادر مستغني هستيم.

بياني در مورد حضرت خضر

به مناسبت نام حضرت خضر در روايت، مقداري در مورد خضر صحبت مي‌کنيم.

خضر کيست؟ آيا در روايت ما از خضر سخني به ميان آمده است؟ آيا حيات دارد و يا وفات کرده است؟ مرحوم مجلسي در مرآة العقول ذيل روايت بياني دارد، ايشان مي‌فرمايد:

المشهور بيننا أنه عليه السلام كان نبيا و الآن من أمة نبينا صلي الله عليه و آله (مشهور بين ما اين است که خضر پيامبر بوده و اکنون هم از امت پيامبر ما مي‌باشد، منظورش اين است که خضر زنده است) و يبقي إلى نفخ الصور لأنه شرب الماء الحياة (و تا زمان دميدن صور زنده است چون آب حيات را نوشيده است) و هو مؤنس للقائم صلوات الله عليه، (و او در اين دوران مونس حضرت قائم است)

و قال عياض من علماء العامة: قد اضطرب العلماء في الخضر عليه السلام هل هو نبي أو ولي، (عياض يکي از علماي عامه گفته است، علماي عامه نسبت به حضرت خضر کلامشان مضطرب است که آيا او پيامبر است و يا نبي؟) و احتج من قال بنبوته بكونه أعلم من موسى عليه السلام إذ يبعد أن يكون الولي أعلم من النبي عليه السلام (کسي که قائل به نبي بودن خضر است، دليلش اين است که خضر از موسي اعلم بود و بعيد است که ولي از نبي اعلم باشد) و بقوله تعالى:” ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي” لأنه إذا لم يفعله بأمره فقد فعله بالوحي، فهذه هي النبوة (و دليل ديگر اين که خداوند از زبان حضرت خضر فرمود، اين کارها را از پيش خودم انجام ندادم، پس اگر به امر خودش انجام نداده، در نتيجه کاررا با وحي انجام داده واين همان نبوت است)

و أجيب بأنه ليس في الآية تعيين من بلغه ذلك عن الله تعالى، فيحتمل أن يكون نبي غيره أمره بذلك. (بعضي به اين دليل اشکال وارد کرده اند که در آيه تعيين نشده که ابلاغ به او از طرف خداوند تعالي بوده، چه بسا پيامبر ديگري بوده که اورا امر به آن امور کرده است.)

و قال المازري: القائل بأنه ولي القشيري و كثير (مازري گويد قشيري و بسياري از علما از قائلين به ولي بودن حضرت خضر هستند) و قال الشعبي: هو نبي معمر محجوب عن أكثر الناس (شعبي گويد، حضرت خضر پيامبري است که عمر طولاني دارد و از نظر بيشتر مردم پنهان است) و حكي الماوردي فيه قولا ثالثا أنه ملك (ماوردي گويد، حضرت خضر ملک است) و القائلون بأنه نبي اختلفوا في كونه مرسلا (قائلين به نبوت خضر در مرسل بودن وي اختلاف کرده اند) فإن قلت: يضعف القول بنبوته لحديث: لا نبي بعدي (اگر گفته شود، قول به نبوت خضر به خاطر حديث پيامبر که بعد از من پيامبري نمي باشد، ضعيف است) قلت: المعنى لا نبوة منشأها بعدي، و إلا لزم في عيسى حين ينزل فإنه بعده أيضارح (جواب، منظور از حديث لا نبي بعدي، يعني ممکن نيست پيامبري بعد از پيامبر خاتم مبعوث شود و اگر غير اين باشد اشکال راجع به حضرت عيسي هم پيش مي‌آيد، حضرت عيسي وقتي هنگام ظهور امام زمان مي‌آيد با منصب نبوت مي‌آيد، پس اگر پيامبري قبل از پيامبر ما حيات داشته و الان هم موجود است، روايت لا نبي بعدي چنين پيامبري را نفي نمي کند و منظور پيامبري است که منشأش بعد از نبوت پيامبر ما باشد) و قال الثعلبي (صاحب تفسير الكشف و البيان عن تفسير القرآن‏، تفسير روائي، قرن پنجم، م 427، از قديمي ترين تفاسير اهل سنت است.) قد اختلف فقيل: كان في زمن إبراهيم عليه السلام (حضرت خضر زمان حضرت ابراهيم بوده است) و قيل: بعده بقليل (بعد ابراهيم مدت کوتاهي بوده) و قيل: بعده بكثير (بعد ابراهيم مدت زيادي بوده است)

(اما بيان علامه مجلسي) و حكايات اجتماعهم به في مواضع الخير و أخذهم منه و سؤالهم له و جوابه لهم لا تحصي كثرة [2] (ملاقات هائي که با حضرت خضر در امکنه شريف شده و گرفتن مسائل و سوال و جواب از او به جهت کثرت قابل شمارش نمي باشد. و شذ بعض المحدثين فأنكر حياته (و بعضي از محدثين (عامه) منکر حيات او شده اند.)

خضر در نگاه روايات ما:

روايتي از امام رضا در مورد حضرت خضر نقل شده است،

«…عن الحسن بن علي بن فضال، قال: سمعت أبا الحسن علي بن موسى الرضا عليهما السلام يقول: إن الخضر عليه السلام شرب من ماء الحياة فهو حي لا يموت حتى ينفخ في الصور (خضرعليه السلام از آب حيات نوشيده است پس او تا زمان دميدن در صور زنده است) وإنه ليأتينا فيسلم فنسمع صوته ولا نري شخصه وإنه ليحضر ما ذكر، فمن ذكره منكم فليسلم عليه، (خضر نزد ما مي‌آيد وسلام ودرود مي‌فرستد، پس ما صدايش را مي‌شنويم ولي خودش را نمي بينيم، هر جا نامش برده شود حاضر مي‌شود، هر که خضر را ياد کند براو سلام کند) وإنه ليحضر الموسم كل سنة، فيقضي جميع المناسك، ويقف بعرفة فيؤمّن علي دعاء المؤمنين، وسيؤنس الله به وحشة قائمنا في غيبته ويصل به وحدته[3]» (هرسال خضر به حج حاضر مي‌شود و تمام مناسک حج را انجام مي‌دهد و در عرفات هم وقوف مي‌کند و به دعاي مومنين در عرفات آمين مي‌گويد و خداوند اورامونس قائم ما در دوران غيبتش و تنهائيش قرار مي‌دهد، امام رضا سال 3- 202 به شهادت رسيده اند و امام مهدي سال 6 – 205 متولد شده اند ولي امام رضا از غيبت طولاني امام مهدي سخن به ميان مي‌آورند)

اين روايت را مرحوم صدوق در کمال الدين نقل مي‌کند، ضمن اين که روايتي از اهل سنت هم به همين مضمون وارد شده است. روايتي ازشهردار ابن شيرويه ابن شهردار ديلمي صاحب کتاب فردوس الاخبار نقل شده است. فردوس الاخبار از کتا ب هاي بسيار قديمي اهل سنت است، تقريبا 1000 سال قبل مولفش وفات نموده است، کتاب خوبي است، پنج جلد است و از مصادر بحارالانوار است،10000 حديث دارد، در چاپ اول 1000 حديث از اين کتاب را حذف کرده اند (کميته‌اي از اهل سنت، مربوط به خذف رواياتي که صلاح نمي بينند اين کارراانجام داده است) و در چاپ دوم نيز1000 حديث را حذف کرده اند البته يادشان نبوده که در مقدمه کتاب نوشته اند (يحتوي علي عشرة آلاف حديث) در حالي که کتاب اکنون ثمانية آلاف (8000) حديث دارد. لذا در چاپ سوم ممكن است اين جلمه را از مقدمه حذف كنند.

شهردار ابن شيرويه ابن شهردار ديلمي از مصادر بحارالانوار است. حديث فردوس الاخبار ج 2 ص 202 از انس خادم پيامبر اکرم است (ما در شخصيت انس تامل داريم، انس از کساني است که امام صادق نسبت به وي نظر مثبتي نداشتند ولي با اين حال ايشان حديث مذکور را نقل مي‌کند و به پيامبر اسناد نمي دهد.

«الخضر في البحر وإلياس في البر، يجتمعان كل ليلة عند الردم الذي بناه ذو القرنين بين الناس وبين يأجوج ومأجوج ويحجان كل سنة، ويشربان من زمزم شربة تكفيهما إلى قابل، طعامهما ذلك [4]»

(خضر در دريا و الياس در خشکي است، هر شب کنار سدي که ذوالقرنين بين مردم و ياجوج و ماجوج بنا کرد، اجتماع دارند، هر سال حج مي‌روند و از زمزم مقداري آب مي‌نوشند که آن‌ها را تا سال آينده از نوشيدن بي نياز مي‌کند، غذايشان همين است.)

نکته: روايت در مصادر ما نيامده است.

وآخر دعوا نا أن الحمد لله رب العالمين

[1]. معجم أحاديث الإمام المهدي ، شيخ علي كوراني، ج 3، ص 183

 

[2]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‏6، ص207

[3]. كمال الدين، ج2، ص 390، ب 38، ح4

[4]. الفردوس شهردار ابن شيرويه ابن شهردار ديلمي، ج2، ص202، ح ‍3000 مرسلا ، عن أنس بن مالك / كنز العمال، ج 12، ص 71، ح ‍34047 عن الحارث ، و فيه: و يعتمران كل عام.

.

.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *