بسم الله الرحمن الرحیم ـ الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین سیما امام زماننا روحی وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداء.

مقدمه

بررسی دلائل اثبات ولادت امام زمان موضوع بحث ما می باشد. یکی از ادله اثبات جریان ولادت، نقل حضرت حکیمه می باشد که جریان ولادت، به طرق مختلف از ایشان نقل شده است. در جلسه قبل، طریق پنجمی را که از زبان حضرت حکیمه بازگو شده بود و شیخ صدوق آن را در کمال الدین ذکر کرده بود، بیان نمودیم. هر چند، روایاتی که از طریق حضرت حکیمه نقل شده، مستفیضه و روایاتی که جریان ولادت امام زمان را بیان می کند، به حد تواتر رسیده است و نیازی به بررسی سندی ندارد، ولی نگاهی در سند این روایت می کنیم.

سند روایت

سند روایت شیخ صدوق اینگونه است:

«حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الطُّهَوِيُّ قَالَ قَصَدْتُ حَكِيمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ »[1]

* حسین بن احمد در روایت گرچه، توثیق خاصی ندارد ولی کسی است که شیخ صدوق، کرارا از او روایت، نقل می کند و در مورد وی، ترضی [ رضی الله عنه] می کند. ترضی به نظر بعضی[ مثل مامقانی بر خلاف مرحوم خوئی] حکایت از اعتبار و حُسن يا وثاقت شخص دارد.

*احمد بن ادریس :« ثقه، فقیه فی اصحابنا، کثیر الحدیث، صحیح الروایه، [در کتب اربعه بیش از 280 روایت دارد]

* محمدبن ابراهیم کوفی، گرچه توثیق خاص هم نداشته باشد ولی عبدالله جعفر حمیری روایات زیادی از او نقل می کند. عبدالله جعفر حمیری، «شیخ القمين و وجههم» است و بعید است که شیخ القيمین از فرد مجهول و ضعیفی، روایت نقل کند.

* محمدبن عبدالله طهوی: مرحوم نمازی در مورد او می گوید:«ذکر میلاد الحجه و فیه دلالة علی حسنه و انه من اهل السَّر»

منابع روایت:

  • شیخ صدوق (م. 381) در کمال الدین و تمام النعمه
  • شیخ طوسی (م. 461) در الغیبه
  • حسین بن عبد الوهاب (قرن 5) در عیون المعجزات
  • فتال نیشابوری (م. 508) در روضة الواعظين و بصيرة المتعظين
  • ابن حمزه طوسى (قرن 6) در الثاقب في المناقب‏
  • عاملى نباطى (م. 877) در الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم‏
  • فیض کاشانی (م. 1091) در نوادر الأخبار فيما يتعلق بأصول الدين
  • حر عاملی (1104) در إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات ( در 4 جا این روایت را نقل کرده است)
  • بحرانى (م. 1107) در ‏حلية الأبرار في أحوال محمّد و آله الأطهار ‏ و مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر
  • مجلسی (م.1110) در بحارالانوار در 2 جا، چنین روایتی را نقل می کند.
  • عروسى حويزى (م. 1112) در ‏تفسير نور الثقلين در ج4، سه بار و در ج5 یک بار روایت را نقل می کند.
  • قندوزی در ینابیع الموده (اهل سنت)

 

طریق ششم جریان ولادت در بیان حضرت حکیمه

این روایت در کتاب دلائل الامامه محمدبن جریرطبری شیعی نقل شده است.

«وَ أَخْبَرَنِي أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ)، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِي نُعَيْمٍ‏، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْعَلَوِيِّ، قَالَ: دَخَلْنَا جَمَاعَةً مِنَ الْعَلَوِيَّةِ عَلَى حَكِيمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى فَقَالَتْ: جِئْتُمْ تَسْأَلُونَنِي‏ عَنْ مِيلَادِ وَلِيِّ اللَّهِ؟ قُلْنَا: بَلَى وَ اللَّهِ قَالَتْ: كَانَ عِنْدِي الْبَارِحَةَ، وَ أَخْبَرَنِي بِذَلِكَ، وَ إِنَّهُ كَانَتْ عِنْدِي صَبِيَّةٌ يُقَالُ لَهَا (نَرْجِسُ) وَ كُنْتُ أُرَبِّيهَا مِنْ بَيْنِ الْجَوَارِي، وَ لَا يَلِي تَرْبِيَتَهَا غَيْرِي، إِذْ دَخَلَ أَبُو مُحَمَّدٍ عَلَيَّ ذَاتَ يَوْمٍ فَبَقِيَ يُلِحُّ النَّظَرَ إِلَيْهَا، فَقُلْتُ: يَا سَيِّدِي، هَلْ لَكَ فِيهَا مِنْ حَاجَةٍ؟ فَقَالَ: إِنَّا مَعْشَرَ الْأَوْصِيَاءِ لَسْنَا نَنْظُرُ نَظَرَ رِيبَةٍ، وَ لَكِنَّا نَنْظُرُ تَعَجُّباً أَنَّ الْمَوْلُودَ الْكَرِيمَ عَلَى اللَّهِ يَكُونُ مِنْهَا

محمد بن‌ قاسم‌ علوی گفت: با جماعتی از علویان، نزد حکیمه دختر محمد بن ‌علی‌ بن ‌موسیرفتیم. پس حکیمه خاتون فرمودند: آمده‌اید که درباره‌ی میلاد ولی خدا بپرسید! عرض کردند: به خدا قسم؛ بله.

حکیمه فرمودند: [ولی خدا] شب گذشته در نزد من بود و او به من از این موضوع [ آمدن شما و سوال تان از ولادت امام ] خبر داد.[ در این هنگام حضرت حکیمه جریان ولادت امام را شرح می دهد] همانا دختری پیش من بود که به او نرجس می‌گفتند و از بین کنیزها، خودم او را تربیت می‌کردم و تربیتش را غیر من برعهده نداشت، تا اینکه یک روز، ابو محمد امام عسگری آمد، مدتی چشم به او دوخت. پس عرض کردم: ای آقای من، آیا به او نیازی دارید [یعنی قصد ازدواج با او را دارید]. پس حضرت فرمودند: ما ائمه و اوصیا نگاه ریبه نمی‌کنیم ولیکن از روی تعجب می‌نگریم، زیرا مولودی که در نزد خدا گرامی است از او متولد می‌شود.

قَالَتْ: قُلْتُ: يَا سَيِّدِي، فَأَرُوحُ بِهَا إِلَيْكَ؟ قَالَ: اسْتَأْذِنِي‏ أَبِي فِي ذَلِكِ. فَصِرْتُ إِلَى أَخِي فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ تَبَسَّمَ ضَاحِكاً وَ قَالَ: يَا حَكِيمَةُ، جِئْتِ تَسْتَأْذِنِينِي فِي أَمْرِ الصَّبِيَّةِ، ابْعَثِي بِهَا إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ، فَإِنَّ اللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) يُحِبُّ أَنْ يُشْرِكَكِ فِي هَذَا الْأَمْرِ فَزَيَّنْتُهَا وَ بَعَثْتُ بِهَا إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ فَكُنْتُ بَعْدَ ذَلِكَ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيْهَا تَقُومُ فَتُقَبِّلُ جَبْهَتِي فَأُقَبِّلُ رَأْسَهَا، وَ تُقَبِّلُ‏ يَدِي فَأُقَبِّلُ رِجْلَهَا، وَ تَمُدُّ يَدَهَا إِلَى خُفِّي لِتَنْزِعَهُ فَأَمْنَعُهَا مِنْ ذَلِكَ، فَأُقَبِّلُ يَدَهَا إِجْلَالًا وَ إِكْرَاماً لِلْمَحَلِّ الَّذِي أَحَلَّهُ اللَّهُ (تَعَالَى) فِيهَا، فَمَكَثْتُ بَعْدَ ذَلِكَ إِلَى أَنْ مَضَى أَخِي أَبُو الْحَسَنِ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ ذَاتَ يَوْمٍ فَقَالَ: يَا عَمَّتَاهْ، إِنَّ الْمَوْلُودَ الْكَرِيمَ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ سَيُولَدُ لَيْلَتَنَا هَذِهِ.

حکیمه گفت: به امام عسگری عرض کردم: ای آقای من، پس شب او را به نزدت می‌فرستم. حضرت فرمودند: از پدرم در این رابطه اجازه بگیر. پس به سوی برادرم رفتم، هنگامی که نزدش رسیدم لبخندی زدند و فرمودند: ای حکیمه، آمده‌ای تا در مورد آن کنیز، اجازه بگیری، او را به سوی ابی‌محمد بفرست، همانا خدا عزوجل دوست دارد که تو را در این کار شریک کند پس کنیز را زینت کردم و نزد ابی‌محمد فرستادم. و بعد از آن هروقت که می‌رفتم پیش آن کنیز، او می‌ایستاد و من سرش را می‌بوسیدم و او دستم را می‌بوسید و من پایش را می‌بوسیدم و او دستش را دراز می‌کرد که کفش‌هایم را در آورد و من او را از این کار باز می‌داشتم و دستش را اکراماً و اجلالاً به خاطر جایگاهی که خداوند او را در آن جایگاه قرار داده می‌بوسیدم. پس مدتی گذشت که برادرم ابوالحسن امام هادی از دنیا رفتند. پس روزی نزد ابی ‌محمد امام عسگری رفتم، ايشان فرمودند: ای عمه جان، همانا مولود بزرگوار در نزد خدا و رسولش به زودی در همین شب متولد می‌شود

فَقُلْتُ: يَا سَيِّدِي، فِي لَيْلَتِنَا هَذِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَقُمْتُ إِلَى الْجَارِيَةِ فَقَلَبْتُهَا ظَهْراً لِبَطْنٍ، فَلَمْ أَرَ بِهَا حَمْلًا، فَقُلْتُ: يَا سَيِّدِي، لَيْسَ بِهَا حَمْلٌ. فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً وَ قَالَ: يَا عَمَّتَاهْ، إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَوْصِيَاءِ لَيْسَ يُحْمَلُ بِنَا فِي الْبُطُونِ، وَ لَكِنَّا نُحْمَلُ فِي الْجُنُوبِ. فَلَمَّا جَنَّ اللَّيْلُ صِرْتُ إِلَيْهِ، فَأَخَذَ أَبُو مُحَمَّدٍ مِحْرَابَهُ، فَأَخَذَتْ مِحْرَابَهَا فَلَمْ يَزَالا يُحْيِيَانِ اللَّيْلَ، وَ عَجَزْتُ عَنْ ذَلِكَ فَكُنْتُ مَرَّةً أَنَامُ وَ مَرَّةً أُصَلِّي إِلَى آخِرِ اللَّيْلِ، فَسَمِعْتُهَا آخِرَ اللَّيْلِ فِي الْقُنُوتِ، لَمَّا انْفَتَلْتُ مِنَ الْوَتْرِ مُسَلِّمَةً، صَاحَتْ: يَا جَارِيَةُ، الطَّسْتَ. فَجَاءَتْ بِالطَّسْتِ فَقَدَّمْتُهُ إِلَيْهَا فَوَضَعَتْ صَبِيّاً كَأَنَّهُ فِلْقَةُ قَمَرٍ، عَلَى ذِرَاعِهِ الْأَيْمَنِ مَكْتُوبٌ: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً

عرض کردم: آقای من، در همین شب؟ فرمودند: بله. پس رفتم پیش کنیز و شکمش را نگاه کردم [معاینه اش کردم] ولی اثری از حمل در او ندیدم.پس عرض کردم: ای آقای من، او حامله نیست. حضرت لبخندی زدند و فرمودند: ای عمه جان، ما اوصیا، در شکم‌ها حمل نمی‌شویم، بلکه در پهلو‌ها حمل می‌شویم. پس وقت شب شد رفتم پیش امام عسگری امام در محرابشان رفتند و کنیز هم در محرابش پس همین‌طور در احیای شب بودند و از [نماز] عاجز شدم پس مقداری خوابیدم و مقداری نماز می‌خواندم تا آخر شب، پس شنیدم که کنیز در آخر شب هنگامی که از سلام نماز وتر فارغ شدند، فریاد زد، ای کنیز، طشت [ بیاورید]، پس کنیز طشتی آورد و آن را پیش نرجس بردم پس او پسری زایید، مثل این که پاره‌ای از ماه بود که بر روی بازوی راستش نوشته شده بود: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً

وَ نَاغَاهُ سَاعَةً حَتَّى اسْتَهَلَّ، وَ عَطَسَ، وَ ذَكَرَ الْأَوْصِيَاءَ قَبْلَهُ، حَتَّى بَلَغَ إِلَى نَفْسِهِ، وَ دَعَا لِأَوْلِيَائِهِ عَلَى يَدِهِ بِالْفَرَجِ ثُمَّ وَقَعَتْ ظُلْمَةٌ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَبِي مُحَمَّدٍ فَلَمْ أَرَهُ، فَقُلْتُ: يَا سَيِّدِي، أَيْنَ الْكَرِيمُ عَلَى اللَّهِ؟ قَالَ: أَخَذَهُ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنْكِ. فَقُمْتُ وَ انْصَرَفْتُ إِلَى مَنْزِلِي، فَلَمْ أَرَهُ.وَ بَعْدَ أَرْبَعِينَ يَوْماً دَخَلْتُ دَارَ أَبِي مُحَمَّدٍ فَإِذَا أَنَا بِصَبِيٍّ يَدْرُجُ فِي الدَّارِ، فَلَمْ أَرَ وَجْهاً أَصْبَحَ‏ مِنْ وَجْهِهِ، وَ لَا لُغَةً أَفْصَحَ مِنْ لُغَتِهِ، وَ لَا نَغْمَةً أَطْيَبَ مِنْ نَغْمَتِهِ، فَقُلْتُ: يَا سَيِّدِي، مَنْ هَذَا الصَّبِيُّ؟ مَا رَأَيْتُ أَصْبَحَ وَجْهاً مِنْهُ، وَ لَا أَفْصَحَ لُغَةً مِنْهُ، وَ لَا أَطْيَبَ نَغْمَةً مِنْهُ. قَالَ: هَذَا الْمَوْلُودُ الْكَرِيمُ عَلَى اللَّهِ

پس مدتی با او سخن گفت، تا این که صدایش را بلند کرد و عطسه کرد و اوصیای قبل از خودش را نام برد، تا این‌که به نام خودش رسید و دعای گشایش برای دوستانش به وسیله خودش کرد. سپس تاریکی بین من و بین ابی‌محمد امام عسگری واقع شد پس او [کودک ] را ندیدیم؛ عرض کردم: ای آقای من، مولود گرامی نزد خدا، کجاست؟ فرمودند: او را کسی که سزاوارتر از تو، به اوست، گرفت. پس بلند شدم و به منزل خودم برگشتم و او را ندیدیم و بعد از چهل روز رفتم، منزل ابی‌ محمد امام عسگری پس فرزندی را دیدم که در خانه راه می‌رود و صورتی زیباتر از صورت او ندیدیم و نه گفتاری فصیح‌تر از گفتارش و نه آواز و صوتی پاک‌تر از آوازش. پس گفتم: ای آقای من، ‌این بچه چه کسی هست که صورتی زیباتر و لهجه‌ای فصیح‌تر و صدایی خوش‌تر از او ندیده‌ام. حضرت فرمودند: این مولود، گرامی در نزد خدا است.

قُلْتُ: يَا سَيِّدِي، وَ لَهُ أَرْبَعُونَ يَوْماً، وَ أَنَا أَرَى مِنْ أَمْرِهِ هَذَا قَالَتْ: فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً وَ قَالَ: يَا عَمَّتَاهْ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّا مَعْشَرَ الْأَوْصِيَاءِ نَنْشَأُ فِي الْيَوْمِ كَمَا يَنْشَأُ غَيْرُنَا فِي الْجُمُعَةِ، وَ نَنْشَأُ فِي الْجُمْعَةِ كَمَا يَنْشَأُ غَيْرُنَا فِي الشَّهْرِ، وَ نَنْشَأُ فِي الشَّهْرِ كَمَا يَنْشَأُ غَيْرُنَا فِي السَّنَةِ! فَقُمْتُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ انْصَرَفْتُ إِلَى مَنْزِلِي، ثُمَّ عُدْتُ، فَلَمْ أَرَهُ، فَقُلْتُ: يَا سَيِّدِي، يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، لَسْتُ أَرَى الْمَوْلُودَ الْكَرِيمَ عَلَى اللَّهِ. قَالَ: اسْتَوْدَعْنَاهُ مَنِ اسْتَوْدَعَتْهُ أُمُّ مُوسَى مُوسَى. وَ انْصَرَفْتُ وَ مَا كُنْتُ أَرَاهُ إِلَّا كُلِّ أَرْبَعِينَ يَوْماً»[2]

عرض کرد: ای آقای من، برای او چهل روز است و من از امر او این چنین، می‌بینم.]در شگفتم] حکیمه گفت: حضرت خندیدند و فرمودند: ای عمه جان!… آیا نمی‌دانی که ما اوصیا در هر ماه به اندازه‌ای که دیگران در طول یک‌سال رشد می‌کنند، رشد می‌کنیم.بلند شدم و سرش را بوسیدم و به منزلم برگشتم. سپس برگشتم و او را ندیدم، عرض کردم: ای آقای من ای ابا محمد مولود گرامی در نزد خدا را، نمی‌بینم. حضرتفرمودند: او را به کسی سپردیم که مادر موسی [ فرزندش را به او ] سپرد. برگشتم و نمی‌دیدم او را، مگر هر چهل روز.

* راوی روایت، محمد بن‌ قاسم‌ علوی است. ایشان در دوران غیبت صغری هم، موفق به ملاقات امام زمان شده است بزرگانی چون شیخ طوسی می فرماید: محمد بن‌ قاسم‌ علوی از کسانی است که موفق به رویت امام زمان، در دوران غیبت صغری شده است.[3] کتاب الغیبه شیخ طوسی و کمال الدین شیخ صدوق جریان مشاهده امام زمان، توسط محمد بن‌ قاسم‌ علوی، را، نقل کرده‌اند. ما این جریان را از کتاب شیخ صدوق نقل می کنیم.

جریان رویت امام زمان

شیخ صدوق در باب43 ( باب ذكر من شاهد القائم  و رآه و كلم) کتاب کمال الدین و تمام النعمه خود، جریان مشاهده کردن امام زمان، به وسیله محمدبن قاسم علوی را ذکر می کند.

حدیث23: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ الْعَلَوِيُّ الرَّقِّيُّ الْعُرَيْضِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ الْعَقِيقِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو نُعَيْمٍ الْأَنْصَارِيُّ الزَّيْدِيُّ قَالَ كُنْتُ بِمَكَّةَ عِنْدَ الْمُسْتَجَارِ وَ جَمَاعَةً مِنَ الْمُقَصِّرَةِ وَ فِيهِمُ الْمَحْمُودِيُّ وَ عَلَّانٌ الْكُلَيْنِيُّ وَ أَبُو الْهَيْثَمِ الدِّينَارِيُّ وَ أَبُو جَعْفَرٍ الْأَحْوَلُ الْهَمْدَانِيُّ وَ كَانُوا زُهَاءَ ثَلَاثِينَ رَجُلًا وَ لَمْ يَكُنْ مِنْهُمْ مُخْلِصٌ عَلِمْتُهُ غَيْرَ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْعَلَوِيِّ الْعَقِيقِيِّ فَبَيْنَا نَحْنُ كَذَلِكَ فِي الْيَوْمِ السَّادِسِ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ تِسْعِينَ وَ مِائَتَيْنِ مِنَ الْهِجْرَةِ إِذْ خَرَجَ عَلَيْنَا شَابٌّ مِنَ الطَّوَافِ عَلَيْهِ إِزَارَانِ مُحْرِمٌ بِهِمَا وَ فِي يَدِهِ نَعْلَانِ فَلَمَّا رَأَيْنَاهُ قُمْنَا جَمِيعاً هَيْبَةً لَهُ فَلَمْ يَبْقَ مِنَّا أَحَدٌ إِلَّا قَامَ وَ سَلَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ قَعَدَ وَ الْتَفَتَ يَمِيناً وَ شِمَالًا ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرُونَ مَا كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ فِي دُعَاءِ الْإِلْحَاحِ قُلْنَا وَ مَا كَانَ يَقُولُ قَالَ كَانَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي بِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَ بِهِ تَقُومُ الْأَرْضُ وَ بِهِ تُفَرِّقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ بِهِ تَجْمَعُ بَيْنَ الْمُتَفَرِّقِ وَ بِهِ تُفَرِّقُ بَيْنَ الْمُجْتَمِعِ وَ بِهِ أَحْصَيْتَ عَدَدَ الرِّمَالِ وَ زِنَةَ الْجِبَالِ وَ كَيْلَ الْبِحَارِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ لِي مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَ مَخْرَجاً

ابو نعيم انصارىّ زيدىّ گويد: من در مكّه بودم و با جماعتى از مقصّره (به جهت عمره) كه محمودىّ و علّان كلينىّ و ابو الهيثم دينارىّ و ابو جعفر همدانىّ كه بالغ بر سى مرد مى‏شديم در نزد مستجار و كنار خانه كعبه نشسته بوديم و من در ميان ايشان جز محمّد بن قاسم علوىّ عقيقىّ، انسان مخلصى را نمى‏شناختم و در آن روز كه ششم ذى حجّه سال دويست و نود و سه هجرى (293، دوران غیبت صغری) بود به ناگاه از ميان طواف‏كنندگان جوانى به نزد ما آمد كه دو حوله احرام بر او بود و نعلين در دست داشت چون چشم ما به او افتاد از هيبت او، همه از جا برخاستيم و سلام كرديم، آنگاه نشست و به راست و چپ نگريست و گفت: آيا مى‏دانيد كه ابو عبد اللَّه  در دعاى الحاح چه مى‏فرمود؟ گفتيم: چه مى‏فرمود؟ گفت: مى‏فرمود: بار الها! از تو درخواست مى‏كنم به حقّ آن اسمى كه آسمان و زمين بدان برپاست و بدان حقّ و باطل را از يك ديگر جدا مى‏كنى و متفرّق را گرد مى‏آورى و مجتمع را پراكنده مى‏سازى و بدان ريگها را بشمارى و كوهها را وزن كنى و درياها را پيمانه نمايى كه بر محمّد و خاندانش درود فرستى و در هر كارم فرج و گشايش قرار دهى.

ثُمَّ نَهَضَ فَدَخَلَ الطَّوَافَ فَقُمْنَا لِقِيَامِهِ حِينَ انْصَرَفَ وَ أُنْسِينَا أَنْ نَقُولَ لَهُ مَنْ هُوَ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ خَرَجَ عَلَيْنَا مِنَ الطَّوَافِ فَقُمْنَا كَقِيَامِنَا الْأَوَّلِ‏ بِالْأَمْسِ ثُمَّ جَلَسَ فِي مَجْلِسِهِ مُتَوَسِّطاً ثُمَّ نَظَرَ يَمِيناً وَ شِمَالًا قَالَ أَ تَدْرُونَ مَا كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَقُولُ بَعْدَ صَلَاةِ الْفَرِيضَةِ قُلْنَا وَ مَا كَانَ يَقُولُ قَالَ كَانَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِلَيْكَ رُفِعَتِ الْأَصْوَاتُ وَ دُعِيَتِ الدَّعَوَاتُ وَ لَكَ عَنَتِ الْوُجُوهُ وَ لَكَ خَضَعَتِ الرِّقَابُ وَ إِلَيْكَ التَّحَاكُمُ فِي الْأَعْمَالِ يَا خَيْرَ مَسْئُولٍ وَ خَيْرَ مَنْ أَعْطَى يَا صَادِقُ يَا بَارِئُ يَا مَنْ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ يَا مَنْ أَمَرَ بِالدُّعَاءِ وَ تَكَفَّلَ بِالْإِجَابَةِ يَا مَنْ قَالَ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ يَا مَنْ قَالَ وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بي‌لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ يَا مَنْ قَالَ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ثُمَّ نَظَرَ يَمِيناً وَ شِمَالًا بَعْدَ هَذَا الدُّعَاءِ

سپس برخاست و داخل در طواف شد و در آن هنگام، ما هم به احترام او، به پا خواستيم و فراموش كرديم كه به او بگوئيم: تو كيستى؟ و چون فردا همان وقت فرا رسيد باز از صف طواف خارج شد و به نزد ما آمد و مانند روز گذشته به‏ احترام او برخاستيم و او در ميان ما نشست و به راست و چپ نگريست و گفت: آيا مى‏دانيد كه امير المؤمنين پس از نماز فريضه چه مى‏گفت؟ گفتيم: چه مى‏فرمود؟ گفت: مى‏فرمود: بار الها! آوازها به سوى تو بلند است و صورتها بر آستان تو بر خاك است و گردنها براى تو خاضع است و محاكمه اعمال با توست، اى بهترين مسئول و بهترين معطى! اى صادق و اى خالق و اى كسى كه خلف وعده نمى‏كنى، اى كسى كه دستور دعا دادى و اجابت را ضامن شدى و فرمودى: ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ و فرمودى: وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي..

فَقَالَ أَ تَدْرُونَ مَا كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَقُولُ فِي سَجْدَةِ الشُّكْرِ قُلْنَا وَ مَا كَانَ يَقُولُ قَالَ كَانَ يَقُولُ يَا مَنْ لَا يَزِيدُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ إِلَّا جُوداً وَ كَرَماً يَا مَنْ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ يَا مَنْ لَهُ خَزَائِنُ مَا دَقَّ وَ جَلَّ لَا تَمْنَعُكَ إِسَاءَتِي مِنْ إِحْسَانِكَ إِلَيَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَفْعَلَ بي‌مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ أَنْتَ أَهْلُ الْجُودِ وَ الْكَرَمِ وَ الْعَفْوِ يَا رَبَّاهْ يَا اللَّهُ افْعَلْ بي‌مَا أَنْتَ أَهْلُهُ فَأَنْتَ قَادِرٌ عَلَى الْعُقُوبَةِ وَ قَدِ اسْتَحْقَقْتُهَا لَا حُجَّةَ لِي وَ لَا عُذْرَ لِي عِنْدَكَ أَبُوءُ إِلَيْكَ بِذُنُوبِي كُلِّهَا وَ أَعْتَرِفُ بِهَا كَيْ تَعْفُوَ عَنِّي وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِهَا مِنِّي بُؤْتُ إِلَيْكَ بِكُلِّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ وَ بِكُلِّ خَطِيئَةٍ أَخْطَأْتُهَا وَ بِكُلِّ سَيِّئَةٍ عَمِلْتُهَا يَا رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ ارْحَمْ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعَزُّ الْأَكْرَمُ وَ قَامَ فَدَخَلَ الطَّوَافَ فَقُمْنَا لِقِيَامِهِ وَ عَادَ مِنْ غَدٍ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ فَقُمْنَا لِاسْتِقْبَالِهِ كَفِعْلِنَا فِيمَا مَضَى فَجَلَسَ مُتَوَسِّطاً وَ نَظَرَ يَمِيناً وَ شِمَالًا فَقَالَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ يَقُولُ فِي سُجُودِهِ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى الْحِجْرِ نَحْوَ الْمِيزَابِ عُبَيْدُكَ بِفِنَائِكَ مِسْكِينُكَ بِبَابِكَ أَسْأَلُكَ مَا لَا يَقْدِرُ عَلَيْهِ سِوَاكَ

آن گاه پس از اين دعا به راست و چپ نگريست و گفت: آيا مى‏دانيد كه امير المؤمنين  در سجده شكر چه مى‏فرمود؟ گفتيم: چه مى‏فرمود؟ گفت: مى‏فرمود: اى كسى كه پافشارى درخواست‏كنندگان جز بر جود و كرمش نيفزايد، اى كسى كه خزانه‏هاى آسمان و زمين از آن اوست، اى كسى كه خزانه‏هاى كوچك و بزرگ از آن اوست، بدكردارى من تو را از احسان باز ندارد، از تو درخواست مى‏كنم كه با من چنان كنى كه خود شايسته آنى، تو اهل جود و كرم و عفوى، اى خداى من يا اللَّه با من چنان كن كه خود شايسته آنى، تو بر كيفر توانايى و من سزاوار آنم، هيچ حجّت و عذرى در پيشگاه تو ندارم و به همه گناهان خود اقرار مى‏كنم، اعتراف مى‏كنم تا آنها را ببخشايى و تو بهتر از من آنها را مى‏دانى، به گناهان و خطاها و سيّئات خود اعتراف مى‏كنم، بار الها! ببخش و ترحّم كن و از آنچه مى‏دانى درگذر كه تو عزيز و كريمى. و برخاست و داخل در طواف شد و ما هم به احترامش برخاستيم و فردا همان وقت آمد و ما هم چون گذشته به استقبالش برخاستيم و در ميان ما نشست و به راست و چپ نگريست و گفت: سيد العابدين علىّ بن الحسين  در سجود نمازش در اين مكان چنين مى‏فرمود: و با دست به جانب حجر و ناودان اشاره كرد: «بنده كوچك تو در آستان توست و بنده مسكين تو به درگاه توست از تو چيزى را درخواست مى‏كنم كه غير تو بر آن توانا نيست»

ثُمَّ نَظَرَ يَمِيناً وَ شِمَالًا وَ نَظَرَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْعَلَوِيِّ فَقَالَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ الْقَاسِمِ أَنْتَ عَلَى خَيْرٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ قَامَ فَدَخَلَ الطَّوَافَ فَمَا بَقِيَ أَحَدٌ مِنَّا إِلَّا وَ قَدْ تَعَلَّمَ مَا ذَكَرَ مِنَ الدُّعَاءِ وَ أُنْسِينَا أَنْ نَتَذَاكَرَ أَمْرَهُ إِلَّا فِي آخِرِ يَوْمٍ فَقَالَ لَنَا الْمَحْمُودِيُّ يَا قَوْمِ أَ تَعْرِفُونَ هَذَا قُلْنَا لَا قَالَ هَذَا وَ اللَّهِ صَاحِبُ الزَّمَانِ

آن گاه به راست و چپ نگريست و به محمّد بن قاسم علوىّ نظر كرد و گفت: اى محمّد بن قاسم! ان شاء اللَّه عاقبت تو به خير خواهد بود و برخاست و داخل در طواف شد و همه ما دعاهاى او را آموختيم و فراموش كرديم كه تا پايان روز در باره او گفتگو كنيم، تا آنكه محمودى بما گفت: آيا او را شناختيد؟ گفتيم: خير، گفت: به خدا سوگند كه او صاحب الزّمان  است.

فَقُلْنَا وَ كَيْفَ ذَاكَ يَا أَبَا عَلِيٍّ فَذَكَرَ أَنَّهُ مَكَثَ يَدْعُو رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَسْأَلُهُ أَنْ يُرِيَهُ صَاحِبَ الْأَمْرِ سَبْعَ سِنِينَ قَالَ فَبَيْنَا أَنَا يَوْماً فِي عَشِيَّةِ عَرَفَةَ فَإِذَا بِهَذَا الرَّجُلِ بِعَيْنِهِ فَدَعَا بِدُعَاءٍ وَعَيْتُهُ فَسَأَلْتُهُ مِمَّنْ هُوَ فَقَالَ مِنَ النَّاسِ فَقُلْتُ مِنْ أَيِّ النَّاسِ مِنْ عَرَبِهَا أَوْ مَوَالِيهَا فَقَالَ مِنْ عَرَبِهَا فَقُلْتُ مِنْ أَيِّ عَرَبِهَا فَقَالَ مِنْ أَشْرَفِهَا وَ أَشْمَخِهَا فَقُلْتُ وَ مَنْ هُمْ فَقَالَ بَنُو هَاشِمٍ فَقُلْتُ مِنْ أَيِّ بَنِي هَاشِمٍ فَقَالَ مِنْ أَعْلَاهَا ذِرْوَةً وَ أَسْنَاهَا رِفْعَةً فَقُلْتُ وَ مِمَّنْ هُمْ فَقَالَ مِمَّنْ فَلَقَ الْهَامَ وَ أَطْعَمَ الطَّعَامَ وَ صَلَّى بِاللَّيْلِ وَ النَّاسُ نِيَامٌ

گفتيم: اى ابا علىّ! از كجا چنين مى‏گويى؟ و او گفت: هفت سال است كه از درگاه خداى تعالى مسألت مى‏كند كه صاحب الأمر  را به وى بنماياند، گفت: در شامگاه يك روز عرفه همين جوان را ديدم كه دعايى مى‏خواند و آن دعا را حفظ كردم. از او پرسيدم: شما كه هستيد؟ گفت: از اين مردم، گفتم: از كدام مردم از عرب و يا از موالى؟ گفت: از عرب، گفتم: از كدام عرب؟ گفت: از شريف‏ترين و بلندترين آنها، گفتم: آنها چه كسانى هستند؟ گفت: بنى هاشم، گفتم: از كدام بنى هاشم؟ گفت: از بلندترين و رفيع‏ترين آنها، گفتم: آنها چه كسانى هستند؟ گفت: از كسانى كه جماعات مردم را شكافتند و مردم را اطعام كردند و در دل شب كه مردم در خوابند، نماز گزاردند.

فَقُلْتُ إِنَّهُ عَلَوِيٌّ فَأَحْبَبْتُهُ عَلَى الْعَلَوِيَّةِ ثُمَّ افْتَقَدْتُهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ فَلَمْ أَدْرِ كَيْفَ مَضَى فِي السَّمَاءِ أَمْ فِي الْأَرْضِ فَسَأَلْتُ الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا حَوْلَهُ أَ تَعْرِفُونَ هَذَا الْعَلَوِيَّ فَقَالُوا نَعَمْ يَحُجُّ مَعَنَا كُلَّ سَنَةٍ مَاشِياً فَقُلْتُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا أَرَى بِهِ أَثَرَ مَشْيٍ ثُمَّ انْصَرَفْتُ إِلَى الْمُزْدَلِفَةِ كَئِيباً حَزِيناً عَلَى فِرَاقِهِ وَ بِتُّ فِي لَيْلَتِي تِلْكَ فَإِذَا أَنَا بِرَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ رَأَيْتَ طَلِبَتَكَ فَقُلْتُ وَ مَنْ ذَاكَ يَا سَيِّدِي فَقَالَ الَّذِي رَأَيْتَهُ فِي عَشِيَّتِكَ فَهُوَ صَاحِبُ زَمَانِكُمْ فَلَمَّا سَمِعْنَا ذَلِكَ مِنْهُ عَاتَبْنَاهُ عَلَى أَلَّا يَكُونَ أَعْلَمَنَا ذَلِكَ فَذَكَرَ أَنَّهُ كَانَ نَاسِياً أَمْرَهُ إِلَى وَقْتِ مَا حَدَّثَنَا»[4]

[محمودی گفت ] من دانستم كه او علوىّ است و او را به واسطه علوى بودنش دوست داشتم و به ناگاه از نظرم نهان شد و ندانستم كه به آسمان رفت يا به زمين، از آن مردمى كه اطرافش بودند پرسيدم: آيا اين علوىّ را مى‏شناسيد؟ گفتند: آرى، او هر ساله با ما پياده به حجّ مى‏آيد، گفتم: سبحان اللَّه! به خدا سوگند نشانه پياده‏روى در او نديدم و با دلى مغموم و محزون از فراقش به مزدلفه آمدم و در آن شب بيتوته كردم و در خواب رسول خدا  را ديدم و فرمود: اى محمّد! آيا مطلوب خود را ديدى؟ گفتم: اى آقاى من! او كه بود؟ فرمود: كسى را كه در شامگاه عرفه ديدار كردى صاحب الزّمان شماست. و چون اين داستان را از او شنيدم او را سرزنش كرديم كه چرا زودتر ما را از آن مطّلع نكردى و او گفت: من اين داستان را فراموش كرده بودم تا زماني كه براي شما نقل كرديم.

وَ آخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين

[1] . شیخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج‏2، ص:427 ،باب42

[2] . طبری، دلائل الإمامة،؛ ص499.

[3] . طوسی، الغیبه، ص 353.

[4] . شیخ صدوق ،کمال الدین و تمام النعمه، ص 470،باب 43

.

.

.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *