بسم الله الرحمن الرحیم ـ الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین سیما امام زماننا روحی وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداء

مقدمه

قبل از شروع بحث، سالروز شهادت امام موسی ابن جعفر(ع) را تسلیت عرض می‌کنم و امیدوارم که در دنیا و آخرت مورد عنایت ایشان باشیم. همچنین شهادت عده ی زیادی از زوار امام کاظم(ع) را در امروز و دیروز توسط تکفیری ها تسلیت عرض می‌کنم. امیدوارم که خداوند این شهدا را با امام موسی کاظم محشور فرماید و به خانواده هایشان صبر و اجر عطا کند و بزودی از این تکفیری ها انتقامی بگیرد که عبرت برای تاریخ باشد.

موضوع صحبت ما مربوط به حکم قیامهای قبل از ظهور امام زمان بود، بعضی به استناد روایاتی، قائل به عدم مشروعیت چنین قیام هایی شده اند. گفتیم که عمده روایات مورد استنادشان، از مشکلات سندی برخوردار است، ضمن اینکه به فرض عدم مشکل سندی، با روایات دیگر تعارض داشت و ما در مقام تعارض، روایاتی که مفادش جواز قیام بود را، ترجیح دادیم و روایات عدم جواز قیام را مرجوح قرار دادیم.زیرا یکی از مرجحات، مخالفت با عامه است و روایات عدم جواز قیام، موافق با عامه است. مبنای عامه این است که در مقابل حکوتها نباید قیام کرد و حداکثر این است که آن ها را نصیحت کرد و دعای شان نمود. اکنون روایات دیگری را به عنوان معارض با روایات عدم جواز قیام، بیان می کنیم. دسته ای از روایات معارض، روایاتی است که در رابطه با امر به معروف و نهی از منکر و مراتب آن تا حد درگیری و جنگ و قتال، وارد شده است.

بيان مرحوم عاملي در وسائل الشیعة

مرحوم عاملی در وسائل الشیعة عنوانی دارد به نام: «بَابُ وُجُوبِ الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ بِالْقَلْبِ‏(مرحله اول) ثُمَ‏ بِاللِّسَانِ‏(مرحله دوم) ثُمَّ بِالْيَدِ (مرحله سوم) وَ حُكْمِ الْقِتَالِ عَلَى ذَلِكَ وَ إِقَامَةِ الْحُدُود»[1] (تا مرحله سوم که واجب است و نیاز به اذن ندارد، ولی اگر اقامه معروف و نهی از منکر نیاز به جنگ و لشکرکشی و نیرو داشت که در این مورد هم ایشان، می فرماید « حُكْمِ الْقِتَالِ عَلَى ذَلِكَ» یعنی نظری ندارند (مثل روایات نهی از قیام که نظر خاصی ارائه ندادند)، سپس، ایشان، روایاتی را نقل می کند.

روایت اول

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ بِشْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عِصْمَةَ قَاضِي مَرْوَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: فَأَنْكِرُوا بِقُلُوبِكُمْ وَ الْفِظُوا بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ صُكُّوا بِهَا جِبَاهَهُمْ وَ لَا تَخَافُوا فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ فَإِنِ اتَّعَظُوا وَ إِلَى الْحَقِّ رَجَعُوا فَلَا سَبِيلَ عَلَيْهِمْ‏ إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ‏ هُنَالِكَ فَجَاهِدُوهُمْ بِأَبْدَانِكُمْ وَ أَبْغِضُوهُمْ بِقُلُوبِكُمْ غَيْرَ طَالِبِينَ سُلْطَاناً وَ لَا بَاغِينَ مَالًا وَ لَا مُرِيدِينَ بِالظُّلْمِ ظَفَراً حَتَّى يَفِيئُوا إِلَى أَمْرِ اللَّهِ وَ يَمْضُوا عَلَى طَاعَتِهِ.»[2]

با قلب خود انكار كنيد و با زبانتان با آنان سخن گوييد و به پيشاني آنها بزنيد و از ملامت ملامتگران نهراسيد؛ اگر به سوي حق برگشتند و از گناهان خود توبه كردند، ديگر سرزنش آنان سزاوار نيست. همانا اشكال متوجه كساني است كه به مردم ستم روا مي دارند و در روي زمين به ناحق سركشي مي كنند. در اين جا با آنان جهاد كنيد [برخورد فیزیکی و اقدام عملی]، آنان را از عمق دل، دشمن بداريد و در اين امر، در پي كسب قدرت و درصدد كسب مال نباشيد، و نخواهيد از روي سركشي بر ديگران پيروز شويد [و بجنگید] تا سر به فرمان خدا بگذارند، و براساس طاعت الهي سلوك كنند»

*چرا بعضی که قیام و خروج را جایز نمی دانند، چنین روایاتی را نادیده می گیرند، چرا فقط به روایات «کل رایة ترفع…» استناد می کنند؟

روایت دوم

« مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع‏ مَنْ تَرَكَ إِنْكَارَ الْمُنْكَرِ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ (وَ يَدِهِ) فَهُوَ مَيِّتٌ بَيْنَ الْأَحْيَاءِ فِي كَلَامٍ هَذَا خِتَامُهُ.»[3]

امیرالمومنین می فرماید: کسی که منکر را به قلب و زبان و دستش ترک کند، پس او مرده ای بین زندگان است.

*جامعه ای که در مقابل منکر، نه تاثر قلبی دارد و نه به زبان می‌آورد و نه برخورد فیزیکی می کند، جامعه ای مرده است. حکومتهای ظالم مانند امویین و عباسیین همیشه دنبال چنین جامعه ای بوده اند. مردم را تخدیر می‌کردند که حرف نزنید! تا زمانی که حاکمان، نماز می‌خوانند کاری به آنها نداشته باشید. احتمال نمی‌دهید چنین روایات اگر نگوییم جعلی است، لااقل از باب تقیه صادر شده است؟

روایت سوم

«قَالَ وَ رَوَى ابْنُ جَرِيرٍ الطَّبَرِيُّ فِي تَارِيخِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى الْفَقِيهِ قَالَ إِنِّي سَمِعْتُ عَلِيّاً ع يَقُولُ يَوْمَ لَقِيَنَا أَهْلُ الشَّامِ‏ أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْكَراً يُدْعَى‏ إِلَيْهِ‏ فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ الْعُلْيَا وَ كَلِمَةُ الظَّالِمِينَ السُّفْلَى فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى[4] وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ»[5]

اميرالمؤمنين در روز شروع جنگ صفين فرمود اي مؤمنان، هر كس ببيند كه بر خلاف شریعت عمل مي شود و به سوي منكر دعوت مي شود، پس آن را با قلب خود انكار کند، سالم مانده است؛ و هر كس كه با زبانش آن را انكار کند (اعتراض کند) پس مأجور خواهد بود و بر فرد قبلي فضيلت دارد.[ دومی که انكار زبانی کرده از اوّلی که انکارش قلبی بود برتر است] و هر كس آن منکر را با شمشيرش انكار کند، با اين نيّت كه كلمه الهي بر فراز باشد و كلمه ظالمين پایین آيد، او كسي است كه به راه هدايت رسيده و در اين مسير قدم گذارده و قلبش را يقين نوراني ساخته است.

روایت چهارم

«قَالَ الرَّضِيُّ وَ قَدْ قَالَ ع فِي كَلَامٍ لَهُ يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى‏ فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ التَّارِكُ بِيَدِهِ فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَذَلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلَاثِ وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ فَذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ»[6]

امام على عليه السلام مى فرمايند:

برخى از مردم ، با دست و زبان و قلب ، انكار كننده منكر (كار زشت ) هستند. اينان ، كامل كننده خصال نيكويند.و برخى ، با زبان و قلب ، انكار كننده اند و با دستشان ترك كننده انكار،اينان تمسك كننده به دو خصلت از خصال خيرند و ضايع كننده خصلتى ديگر.برخى از مردم به قلبشان انكار كننده اند و به دست و زبان ترك كننده انكار، آنان كسانى اند كه دو خصلت شريف تر از سه خصلت را ضايع و به يكى تمسك جسته اند.و برخى ترك كننده انكار به زبان و قلب و دست هستند، چنين كسی [همانند] مرده‏ اى است ميان زندگان.همه كارهاى نيك و نيز جهاد در راه خدا، نزد امر به معروف و نهى از منكر جز مانند آب دهان در درياى مواج نيست . امر به معروف و نهى از منكر به خاطر خطرهايش اجل را نزديك نمى كند و رزق را كاهش نمى دهد. برترين امر به معروف و نهى از منكر، كلمه عدلى است که نزد پيشواى ستمكاری گفته شود.

*ما روایات متعددی در این زمینه داریم که قیام بر علیه ظلم و دفع منکر را لازم و ضروری می داند.برخی از افراد به روایات دیگری که در وسایل الشیعة هست، تمسک می‌کنند و به استناد این روایات سعی در اثبات ادعای خود دارند. یکی از آن روایات این است که امام علیه السلام، از اینکه فردی زیر پرچم خلفا شرکت کند نهی می‌کند.[7] در جواب این عده باید گفت که اتفاقا این روایت، موید حرف ماست که زیر پرچم ظالم نروید و با آنها هماهنگ نباشید و در جبهه آنها شرکت نکنید. این روایت چه ربطی به بحث قیام به سیف، برای دفع منکر و اقامه‌ی حق و ارجاع حق به اهلش دارد؟

بیان مرحوم خوئی در منهاج الصالحین

مرحوم خویی در اواخر عمرشان، این بحث را در جزوه ملحق‌به منهاج‌الصالحین مطرح می‌کنند. بحثی مفصل مطرح می‌کنند که آیا جهاد ابتدایی جایز است یا خیر.ایشان می فرماید:

« إنّ الجهاد مع الكفّار من أحد أركان الدين الإسلامي و قد تقوّى الإسلام و انتشر أمره في العالم بالجهاد مع الدعوة إلى التوحيد في ظلّ راية النبيّ الأكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و من هنا قد اهتم القرآن الكريم به في ضمن نصوصه التشريعيّة، حيث قد ورد في الآيات الكثيرة وجوب القتال و الجهاد على المسلمين مع الكفّار المشركين حتى يسلموا أو يقتلوا، و مع أهل الكتاب حتى يسلموا أو يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون، و من الطبيعي أنّ تخصيص هذا الحكم بزمان موقّت و هو زمان الحضور لا ينسجم مع اهتمام القرآن و أمره به من دون توقيت في ضمن نصوصه الكثيرة»

جهاد با کفار یکی از ارکان دین اسلام است. اسلام با جهاد تقویت می شود و احکامش با دعوت به توحید زیر پرچم پیامبر اکرم، منتشر می گردد.به همین جهت است که قرآن کریم در ضمن آیات بسیاری به مسأله جهاد، توجه نموده است و این اهتمام به جهاد، در آیات بسیاری با وجوب جنگ بر علیه کفار مشرک – تا مرز تسلیم و یا کشتن آن ها و یا گرفتن جزیه از اهل کتاب -تجلی کرده است. و روشن است که تخصیص دادن چنین احکامی، به زمان حضور امام علیه السلام با اهتمام قران به این مساله با فراوانی آیاتش، هماهنگی ندارد.

«ثم إنّ الكلام يقع في مقامين: المقام الأوّل: هل يعتبر إذن الإمام (عليه السلام) أو نائبه الخاص في مشروعية أصل الجهاد في الشريعة المقدّسة؟ فيه وجهان: المشهور بين الأصحاب هو الوجه الأوّل. و قد استدلّ عليه بوجهين. الوجه الأوّل: دعوى الإجماع على ذلك. و فيه: إنّ الإجماع لم يثبت، إذ لم يتعرّض جماعة من الأصحاب للمسألة، و لذا استشكل السبزواري في الكفاية في الحكم بقوله: و يشترط في وجوب الجهاد وجود الإمام (عليه السلام) أو من نصبه على المشهور بين الأصحاب، و لعلّ مستنده أخبار لم تبلغ درجة الصحّة مع معارضتها بعموم الآيات، ففي الحكم به إشكال. ثم على تقدير ثبوته فهو لا يكون كاشفا عن قول المعصوم عليه السّلام، لاحتمال أن يكون مدركه الروايات الآتية فلا يكون تعبديّا. نعم، الجهاد في عصر الحضور يعتبر فيه إذن ولي الأمر، النبيّ الأكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أو الإمام عليه السّلام بعده»

سپس، کلام در دو مقام واقع می شود:

اول: آیا در جهاد ابتدایی، اذن امام یا نائب خاص امام – جهت مشروعیت داشتن چنین جهادی – شرط است ؟ که در این مسأله دو وجه است. وجه اول این است که بنا به مشهور، اذن امام شرط است. جهت این نظر، دو دلیل ارائه شده است. 1- اجماع: که در جواب آن باید گفت که چنین اجماعی، ثابت نشده است، زیرا تعدادی از اصحاب، متعرض چنین مساله ای نشده اند و به همین جهت است که مرحوم سبزواری در شرطیت حضور امام جهت جهاد ابتدایی، اشکال وارد کرده است و شاید منشأ چنین اشکالی، روایاتی باشد که از نظر صحت، در حد آیات جهاد نبوده، ضمن اینکه با آیات در تعارض است.

البته در حکم به شرطیت وجود امام – طبق مشهور – برای جهاد ابتدائی، اشکال وارد است زیرا به فرض ثبوت چنین حکمی، نمی تواند کاشف از قول معصوم باشد، چون احتمال دارد که اجماع، مدرک آن آیات باشد که در این صورت حکم به اجماع، تعبدی نمی باشد. بله! تنها چیزی که می توان گفت این است که در عصر حضور پیامبر اکرم و ائمه معصومین، اذن آن ها در جهاد ابتدایی شرط است.

«الوجه الثاني: الروايات التي استدلّ بها على اعتبار إذن الإمام عليه السّلام في مشروعية الجهاد، و العمدة منها روايتان: الأولى: رواية سويد القلاء، عن بشير، عن أبي عبد اللّه عليه السلام، قال: قلت له: إنّي رأيت في المنام أنّي قلت لك: انّ القتال مع غير الإمام المفترض طاعته حرام مثل الميتة و الدم و لحم الخنزير، فقلت لي: نعم هو كذلك. فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام: «هو كذلك، هو كذلك»

2- (دلیل دوم جهت اذن امام برای جهاد ابتدائی): روایاتی که بر آن ها برای مشروعیت جهاد، استناد می شود و عمده آن روایات، دو روایت است. روایت اول آن، خبر سوید است.ایشان به امام صادق عرض می کند که در خواب دیدم که به شما گفتم؛ جنگ بدون اذن غیر امام حرام است، همانگونه که مردار و خون و گوشت خوک حرام است و شما [در خواب] به من گفتید که بله! همین طور است، پس [ از نقل این خواب، امام] فرمود: بله [حکم] همان است.

«و فيه: إنّ هذه الرواية مضافا إلى إمكان المناقشة في سندها على أساس أنّه لا يمكن لنا إثبات أنّ المراد من بشير الواقع في سندها هو بشير الدّهان، و رواية سويد القلاء عن بشير الدهان في مورد لا تدلّ على أنّ المراد من بشير هنا هو بشير الدهّان، مع أنّ المسمّى ب‍(بشير) متعدّد في هذه الطبقة و لا يكون منحصرا ب‍(بشير) الدهّان. نعم، روى في الكافي هذه الرواية مرسلا عن بشير الدهّان   و هي لا تكون حجّة من جهة الإرسال»

و این [دلیل نیز] قابل تامل است زیرا سند روایت قابل مناقشه است از جهت اینکه نمی توان گفت که بشیر در روایت همان بشیر دهان می باشد و روات بشیر در این طبقه متعدد بوده و منحصر در بشیر دهان نمی باشد.البته این روایت در کتاب کافی بصورت مرسل از بشیر دهان نقل شده است و چون مرسل است لذا حجت نمی باشد.

«و قابلة للمناقشة دلالة، فإنّ الظاهر منها بمناسبة الحكم و الموضوع هو حرمة القتال بأمر غير الإمام المفترض طاعته و بمتابعته فيه، و لا تدلّ على حرمة القتال على المسلمين مع الكفّار إذا رأى المسلمون من ذوي الآراء و الخبرة فيه مصلحة عامّة للإسلام و إعلاء كلمة التوحيد بدون إذن الإمام عليه السّلام كزماننا هذا»

و علاوه بر سند، روایت از نظر دلالت هم قابل مناقشه است. زیرا ظاهر از این روایت حرمت جنگ بدون اذن غیر امام است و دلالتی بر حرمت جنگ مسلمین با کفار – زمانی که قتال به مصلحت اسلام باشد – مانند زمان ما ندارد.

« الثانية: رواية عبد اللّه بن مغيرة، قال محمد بن عبد اللّه للرضا (عليه السلام) و أنا أسمع: حدّثني أبي، عن أهل بيته، عن آبائه أنّه قال له بعضهم: إنّ في بلادنا موضع رباط يقال له قزوين، و عدوا يقال له الديلم، فهل من جهاد؟ أو هل من رباط؟ فقال: عليكم بهذا البيت فحجوه. فأعاد عليه الحديث، فقال: عليكم بهذا البيت فحجوه، أما يرضى أحدكم أن يكون في بيته و ينفق على عياله من طوله ينتظر أمرنا، فإن أدركه كان كمن شهد مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بدرا، و إن مات منتظرا لأمرنا كان كمن كان مع قائمنا صلوات اللّه عليه، الحديث»

روایت دوم: در حضور ابو الحسن الرضا (ع) بودم. دوستم به آن سرور گفت: پدر من از جدم روايت مى‏كرد كه به جد شما گفته است: در جوار ما شهرى است به‏نام قزوين كه اردوگاه نگهبانان مرزى است. و جنگجويان در حال آماده باش دفاعى به سر مى‏برند. در برابر آنان دشمنى است به‏نام ديلم كه گهگاه بر سر مسلمين مى‏تازند. آيا رخصت جهاد و يا رخصت آماده باش دفاعى مى‏دهيد؟ و جد شما گفته است: «بر شما باد كه راه مكه را در پيش بگيريد و خانه خدا را زيارت كنيد». [ جد من وضعيت مرزى را مجددا تشريح كرده و رخصت جهاد و دفاع مى‏خواسته و جد شما به او گفته است] «بر شما باد كه راه مكه را در پيش بگيريد و در عوض جنگ و جهاد، خانه خدا را زيارت كنيد، آيا شيعه ما رضايت نمى‏دهد كه در خانه خود راحت بنشيند و دارائى خود را براى اهل و عيال خود خرج كند و منتظر فرمان ما بماند؟ اگر شيعه ما زنده بماند و حكومت ما را درك كند، هم درجه كسانى است كه در ركاب رسول خدا در جنگ بدر شركت كرده‏اند. و اگر در حال انتظار بميرد، هم درجه كسانى باشد كه با قائم آل محمد قيام مى‏كنند.

«و لكن الظاهر أنّها في مقام بيان الحكم الموقّت لا الحكم الدائم بمعنى أنّه لم يكن في الجهاد أو الرباط صلاح في ذلك الوقت الخاص، و يشهد على ذلك ذكر الرباط تلو الجهاد مع أنّه لا شبهة في عدم توقّفه على إذن الإمام عليه السلام و ثبوته في زمان الغيبة، و ممّا يؤكّد ذلك أنّه يجوز أخذ الجزية في زمن الغيبة من أهل الكتاب إذا قبلوا ذلك، مع أن أخذ الجزية إنّما هو في مقابل ترك القتال معهم، فلو لم يكن القتال معهم في هذا العصر مشروعا لم يجز أخذ الجزية منهم أيضا. و قد تحصّل من ذلك أنّ الظاهر عدم سقوط وجوب الجهاد في عصر الغيبة»[8]

ولکن ظاهر این است که روایت در مقام بیان حکم موقت – نه حکم دائم – است. یعنی در آن زمان جهاد و مرزبانی به مصلحت نبوده است. و شاهد بر این مطلب این است که کلمه «رباط» بعد از «جهاد» آمده است، با اینکه شکی در این نمی باشد که در زمان غیبت، مرزبانی و دفاع متوقف بر اذن امام نمی باشد. و چیزی که تاکید براین موضوع می کند، گرفتن جزیه از اهل کتاب در زمان غیبت است. زیرا اخذ جزیه در مقابل ترک جنگ با اهل کتاب است. پس اگر جنگ با اهل کتاب در زمان غیبت جایز نباشد، گرفتن جزیه هم جایز نمی باشد. و آن چه از این گفته ها به دست می آید، ظاهرا در عصر غیبت وجوب جهاد ساقط نمی باشد.

وَ آخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين

 

[1]. شیخ حر عاملی، وسائل الشيعة ؛ ج‏16 ؛ ص131

[2]. شیخ حر عاملی، وسائل الشيعة ؛ ج‏16 ؛ ص132، وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ مِثْلَهُ‏، (التهذيب 6- 180- 372) ، مرحوم مجلسی ذیل این روایت در مرآة العقول (ج18،ص14) بیاناتی دارند که مراجعه نمایید.

[3]. شیخ حر عاملی، وسائل الشيعة ؛ ج‏16 ؛ ص132؛ شیخ طوسی، تهذيب الأحكام ؛ ج‏6 ؛ ص182؛ وَ رَوَاهُ الْمُفِيدُ فِي الْمُقْنِعَةِ أَيْضاً مُرْسَلًا (ص 809)

[4]. شما که می‌گوید روایت «کل رایة ترفع…» مربوط به هر زمانی است، پس این روایت هم، اینگونه است. طبق آن روایات قائم به سیف طاغوت بود. ولی اینجا می‌فرماید که راه هدایت را رفته است و نور یقین در قلبش قرار می‌گیرد. چرا اینها را نقل نمی‌کنید؟ به صرف دو یا چهار روایت کل روایات را زیر سوال نبرید.این روایات حقیقیه است و مربوط به دوران خاصی نمی باشد.

[5]. شیخ حر عاملی، وسائل الشيعة ؛ ج‏16 ؛ ص133؛ وَ رَوَاهُ ابْنُ الْفَتَّالِ فِي رَوْضَةِ الْوَاعِظِينَ مُرْسَلا (ص364)

[6]. شیخ حر عاملی، وسائل الشيعة ؛ ج‏16 ؛ ص134

[7]. شیخ حر عاملی، وسائل الشيعة ؛ ج 11، ص36

[8]. خوئی، منهاج الصالحین، ص 365

.

.

.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *