بسم الله الرحمن الرحیم ـ الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین سیما امام زماننا روحی وارواح من سواه لتراب مقدمه الفداء

مقدمه

بحث ما راجع به حکم قیامها و خروج قبل از ظهور امام زمان بود. روایاتی داشتیم که مفادش نهی از قیام قبل از ظهور بود. گفتیم که چنین روایاتی، مبتلا به روایات معارضی هستند که آن ها، تشویق و ترغیب و امر به ادای تکلیف می کنند. یعنی در مقابل روایات نهی از قیام، روایاتی وارد شده است که امر به قیام می کند، پس این دو دسته از روایات با هم معارض هستند. و در مقام تعارض باید، سراغ مرجحات رفت.یکی از مرجحات، مخالفت با عامه (خذ ما خالف العامه ) می باشد. روایات نهی از قیام معمولا با روایات عامه سنخیت دارد، در جلسه قبل، به این مطلب اشاره ای کردم و إن شاء الله توضیح بیشتری خواهم داد.اکنون چند روایت از روایاتی که در منابع عامه، بیان شده را ذکر می کنیم.

روایات عامه

روایت اول

«عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْبَهِىِّ عَنْ أَبِى سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِيَكُونُ عَلَيْكُمْ أُمَرَاءُ تَطْمَئِنُ إِلَيْهِمُ الْقُلُوبُ وَتَلِينُ لَهُمُ الْجُلُودُ ثُمَّ يَكُونُ عَلَيْكُمْ أُمَرَاءُ تَشْمَئِزُّ مِنْهُمُ الْقُلُوبُ وَتَقْشَعِرُّ مِنْهُمُ الْجُلُودُ , فَقَالَ رَجُلٌ : أَنُقُاتِلُهُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ : لاَ مَا أَقَامُوا الصَّلاَةَ»[1]

ابو سعید خدری از پیامبر اکرم نقل می کند که آن حضرت فرمود: حاکمانی بر شما حکومت می کنند که قلوب تان به وسیله آن ها، آرامش یافته و از جهت آنان، احساس امنیت می کنید، [ولی بعد از مدتی ] قلوب از آنان نفرت پیدا کرده و شما از ناحیه آن ها، راحت نیستید.[ در این هنگام] مردی از پیامبر سوال کرد؛ آیا ما حق جنگیدن با آن ها را داریم؟ حضرت فرمود: مادامی که اهل نماز باشند، شما چنین حقی ندارید.

*این روایت با روایات ناهیه، دارای یک مضمون و یکسان هستند.

روايت دوم

«حدثنا أبو داود قال : حدثنا همام ، عن قتادة ، عن الحسن ، عن ضبة بن محصن ، عن أم سلمة ، أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال : « سيكون أمراء ، فتعرفون وتنكرون ، فمن أنكر فقد برئ ، ومن كره فقد سلم ، ولكن من رضي وتابع » فقالوا : يا رسول الله أفلا نقتل فجرتهم ؟ فقال: لا ، ما صلوا»[2]

این روایت در یکی از مساند مهم شان آمده است. امرا هرکار خواستند بکنند! فقط یک نمازی بخوانند( در این روایت فقط نماز خواندن آمده است) کفایت می کند. شما هم کاری به کارشان نداشته باشید.[3]

روايت سوم

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِىٍّ الْخَلاَّلُ حَدَّثَنَا يَزِيدُ بْنُ هَارُونَ أَخْبَرَنَا شُعْبَةُ عَنْ سِمَاكِ بْنِ حَرْبٍ عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ وَائِلِ بْنِ حُجْرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَرَجُلٌ سَأَلَهُ فَقَالَ أَرَأَيْتَ إِنْ كَانَ عَلَيْنَا أُمَرَاءُ يَمْنَعُونَا حَقَّنَا وَيَسْأَلُونَا حَقَّهُمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « اسْمَعُوا وَأَطِيعُوا فَإِنَّمَا عَلَيْهِمْ مَا حُمِّلُوا وَعَلَيْكُمْ مَا حُمِّلْتُمْ »[4]

مردی از رسول خدا سوال می کند که اگر حاکمانی بر ما حکومت کردند که حق ما را نمی گرفتند و در پی حقوق خودشان،[ فقط] بودند،وظیفه ما در قبال آن ها چیست؟ پیامبر فرمود: گوش به فرمان شان باشید و اطاعت شان نمایید. زیرا آن ها خودشان، بار خودشان را بر دوش می کشند و شما هم بار خود را.

ترمذی پس از ذکر حدیث می گوید: «قَالَ أَبُو عِيسَى هَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ» یعنی که حدیث حسن و صحیح است. آیا احتمال نمی‌دهید که این سنخ روایات ناهيه از قيام ـ که مطابق با روایات عامه است – حتی اگر صادر هم شده باشد، به عنوان تقیه باشد؟

البته من نمی‌خواهم حرف بعضی را بزنم که اصلا نوبت به تعارض نمی‌رسد[يعني كه این روایات، مجعولات است.] چون تعارض باید بین دو حجت باشد نه بین حجت و لا حجت! بلکه ما می‌خواهیم بگوییم که این روایات، از نظر سند هم معتبر باشد، چون در مقام تعارض، موافق با عامه است، باید کنار گذاشته بشود.

پس اگر زمینه برای دفع ظلم و اقامه حق، فراهم شد، قیام حرام نیست و بلکه واجب است. البته طبیعی است که فقها، بهانه به دست دشمن در طول تاریخ ندادند. نیامدند بگویند قیام جایز است که ریشه ی شیعه زده شود. روایت امام صادق را ببینید که در 28 ماه رمضان، با عدم رویت ماه دستور داده شد که افطار کنند و امام هم افطار کردند. به امام گفتند چرا اینکار را کردید؟ فرمودند: یک روز، روزه بخورم و بعد قضا کنم بهتر از این است که کشته شوم.[5] حرف از قتل و کشته شدن است. فقها هم گاهی در چنین شرایطی قرار می‌گرفتند. در زمان رژیم صدام هم از بغداد، به مرحوم خویی تکلیف شد که اعلام عید کنید. 28 روز هم گذشته بود! ایشان هم اعلام کردند. به آقای خویی گفتند مگر رمضان 28 روزه هم می‌شود؟ ایشان همین روایت را خواندند.

با همین چند روایت فقیهان را محکوم نکنیم! باور کنید آن ها هم روایات وسایل را به دقت مرور کرده اند.در سفر قبل با آقازاده‌ی مرحوم آیت الله سبزواری ملاقات کردم و عرض کردم که بد نیست، مهذب الاحکام تخریجاتی داشته باشد. فرمود پدرم موافق نبود و می‎فرمود حدیثی که در وسایل است، نیازی به آدرس ندارد. مگر ممکن است طلبه جای حدیث در وسایل را نداند؟ اصلا نیاز نیست. پس فقیهی که اینطور روایات و اسناد را حلاجی کرده، نمی توان با یک ديدن روایت وسایل الشیعه، او را محکوم کرد.

روایت چهارم

«حَدَّثَنَا عَلِىُّ بْنُ حُجْرٍ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ عُدَيْسَةَ بِنْتِ أُهْبَانَ بْنِ صَيْفِىٍّ الْغِفَارِىِّ قَالَتْ جَاءَ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ إِلَى أَبِى فَدَعَاهُ إِلَى الْخُرُوجِ مَعَهُ فَقَالَ لَهُ أَبِى إِنَّ خَلِيلِى وَابْنَ عَمِّكَ عَهِدَ إِلَىَّ إِذَا اخْتَلَفَ النَّاسُ أَنْ أَتَّخِذَ سَيْفًا مِنْ خَشَبٍ فَقَدِ اتَّخَذْتُهُ فَإِنْ شِئْتَ خَرَجْتُ بِهِ مَعَك قَالَتْ فَتَرَكَهُ»[6]

عدیسه می گوید که امیرالمومنین نزد پدرم آمد و از او تقاضای همراهی با جنگ را نمود. پدرم گفت: دوست من و پسر عموی تو به من گفته که هر گاه بین مردم اختلاف شد، شمشیری از چوب برگیرم و من چنین شمشیری را درست کرده ام، اگر می خواهی همراه تو با آن شمشیر خارج شوم [کنایه از اینکه من جزء ساکتین هستم، او اجتهاد در مقابل نص می‌کند! نمی داند که : «علی مع الحق و الحق مع علی یدور الحق مع علی»]، عدیسه می گوید که[ در این هنگام] علی، پدرم را ترک کرد.

روایت پنجم

«حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ حَدَّثَنَا سَهْلُ بْنُ حَمَّادٍ حَدَّثَنَا هَمَّامٌ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جُحَادَةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ ثَرْوَانَ عَنْ هُزَيْلِ بْنِ شُرَحْبِيلَ عَنْ أَبِى مُوسَى عَنِ النَّبِىِّ -صلى الله عليه وسلم- أَنَّهُ قَالَ فِى الْفِتْنَةِ « كَسِّرُوا فِيهَا قِسِيَّكُمْ وَقَطِّعُوا فِيهَا أَوْتَارَكُمْ وَالْزَمُوا فِيهَا أَجْوَافَ بُيُوتِكُمْ وَكُونُوا كَابْنِ آدَمَ »[7]

ابوموسی اشعری از پیامبر نقل می کند که در فتنه ها، سلاح هایتان را بشکنید و کمان تان را از بین ببرید و در خانه هایتان بمانید.

*منظور ابوموسی اشعری از فتنه، العیاذ بالله حکومت امیرالمومنین است. چون به نظر او ، حکومت های قبلی، فتنه نیست. بلکه او استاندار آن‌ها هم می‌شود و از حکومت مرکزی هم تبعیت می‌کند.

مگر روایات ناهیه از قیام، که بعضی به آن استناد می‌کنند غیر از اینها است؟ آنها هم می‌گویند در خانه ات بنشین و حرکت نکن. آدم حسابی از نظر اینها همین است. ما می‌گوییم از نظر سند هم مشکل نداشته باشد مطابق روایات عامه است.

روایت ششم

«حَدَّثَنَا بُنْدَارٌ حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ حَدَّثَنَا حُمَيْدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَوْسٍ عَنْ زِيَادِ بْنِ كُسَيْبٍ الْعَدَوِىِّ قَالَ كُنْتُ مَعَ أَبِى بَكْرَةَ تَحْتَ مِنْبَرِ ابْنِ عَامِرٍ وَهُوَ يَخْطُبُ وَعَلَيْهِ ثِيَابٌ رِقَاقٌ فَقَالَ أَبُو بِلاَلٍ انْظُرُوا إِلَى أَمِيرِنَا يَلْبَسُ ثِيَابَ الْفُسَّاقِ. فَقَالَ أَبُو بَكْرَةَ اسْكُتْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- يَقُولُ « مَنْ أَهَانَ سُلْطَانَ اللَّهِ فِى الأَرْضِ أَهَانَهُ اللَّهُ »[8]

زیاد بن کسیب می گوید که با ابی بکره پای منبر ابن عامر نشسته بودیم، او خطبه می خواند در حالیکه لباس نازکی [لباس نامناسب] بر تن داشت. در این هنگام ابو بلال می گوید: امیرمان را نگاه کنید که لباس فساق را پوشیده است. ابوبکره [در جواب او ] می گوید: ساکت باش! زیرا از پیامبر شنیدم که هر کسی حاکمی را اهانت کند به خداوند اهانت کرده است.

از این روایت چه استفاده ای می‌شود؟ نسبت به سلاطین هیچ تحرکی نداشته باشید. کاری به کارشان نداشته باشید. حداکثر دعایشان کنید. روایاتی که نهی از قیام دارد آیا فقیه جامع الشرایط هم حق صحبت ندارد؟ آیا باید وضع تا زمان ظهور امام زمان، همینطور بماند؟

ابوبکره برادر مادری زیاد ابن ابیه است. هر دو از یک مادر بودند. ایشان کسی است که امر به سکوت می کند.ما در مورد شخصیت ایشان، کمی صحبت می کنیم.

بيانصاحب الغارات در مورد ابوبکره

«و كان أبو بكرة [نفيع بن الحارث‏] لمّا قدم علي عليه السلام البصرة لقي الحسن بن أبي الحسن، و هو متوجّه نحو علي عليه السلام فقال [له‏] : إلى أين؟ قال: إلى عليّ عليه السلام. قال: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول: ستكون بعدي فتنة النائم فيها خير من القاعد، و القاعد فيها خير من القائم.[قال الحسن:] فلزمت بيتي، فلمّا كان بعد لقيت جابر بن عبد اللّه و أبا سعيد فقالوا: أين كنت. فحدّثتهم بما قال أبو بكرة فقالوا: لعن اللّه أبا بكرة إنّما قال النبي صلّى اللّه عليه و آله [ذلك‏] لأبي موسى: «تكون بعدي فتنة أنت فيها نائم خير منك قاعد، و أنت فيها قاعد خير منك ساع»[9]

زمانی که امیرالمومنین به بصره وارد شد، ابوبکره؛ حسن بن ابی الحسن را در حالیکه بسوی امیرالمومنین می رفت، ملاقات کرد. ابوبکره به او گفت: به کجا می روی؟ گفت: به سوی علی علیه السلام؛ ابوبکره گفت: از پیامبر شنیدم که فرمودند: بعد از من فتنه به پا می شود، نائم در این فتنه بهتر از قاعد آن و قاعد آن بهتر از قائم آن است. حسن بن ابی الحسن می گوید: [ پس از شنیدن این روایت از ابوبکره] در خانه ماندم. پس از مدتی، جابر و ابوسعید را ملاقات کردم، به من گفتند که کجا بودی؟ من جریان را برای شان نقل کردم. آن دو گفتند خداوند ابوبکره را لعنت کند، زیرا چنین سخنی را پیامبر به ابوموسی اشعری فرموده است [ نه بطور عمومی] بيان تكليف/// باشد.

بیانی دیگر در مورد ابوبکره

مرحوم مجلسی از کتاب صحیح بخاری روایتی را نقل می کند:

«صَحِيحُ الْبُخَارِيِّ بِإِسْنَادِهِ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ أَبِي بَكْرَةَ قَالَ: لَقَدْ نَفَعَنِيَ‏ اللَّهُ بِكَلِمَةٍ أَيَّامَ الْجَمَلِ لَمَّا بَلَغَ النَّبِيَّ ص أَنَّ فارسا [فَارِسَ‏] مَلَّكُوا ابْنَةَ كِسْرَى فَقَالَ لَنْ يُفْلِحَ قَوْمٌ وَلَّوْا أَمْرَهُمُ امْرَأَةً»[10]

ابوبکره گفت که به خدا قسم! کلمه ای مرا در جنگ جمل، نجات داد و آن این بود که پیامبر – وقتی عجم دختر کسری را پادشاه خود قرار دادند – فرمود: قومی که زن را والی خود قرار دهند، روی سعادت نمی بینند.[ با همین روایت از شرکت در جنگ جمل خودداری کرد و از امیرالمومنین هم کناره گرفت]

در اینجا می خواهم روایتی را نقل کنم که بدانیم وضعیت آن زمان چگونه بوده است:

بیان روایت:

«قَالَ لَمَّا دَخَلَ مُعَاوِيَةُ الْكُوفَةَ دَخَلَ أَبُو هُرَيْرَةَ الْمَسْجِدَ فَكَانَ يُحَدِّثُ وَ يَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ أَبُو الْقَاسِمِ وَ قَالَ خَلِيلِي فَجَاءَ شَابٌ‏ مِنَ‏ الْأَنْصَارِ يَتَخَطَّى النَّاسَ حَتَّى دَنَا مِنْهُ فَقَالَ: يَا أَبَا هُرَيْرَةَ حَدِيثٌ أَسْأَلُكَ عَنْهُ فَإِنْ كُنْتَ سَمِعْتَهُ مِنَ النَّبِيِّ ص فَحَدِّثْنِيهِ أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ سَمِعْتَ النَّبِيَّ ص‏ يَقُولُ لِعَلِيٍّ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ نَعَمْ وَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَسَمِعْتُهُ مِنَ النَّبِيِّ ص يَقُولُ لِعَلِيٍّ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» فَقَالَ لَهُ الْفَتَى لَقَدْ وَ اللَّهِ وَالَيْتُ عَدُوَّهُ وَ عَادَيْتُ وَلِيَّهُ فَتَنَاوَلَ بَعْضُ النَّاسِ الشَّابَّ بِالْحَصَى وَ خَرَجَ أَبُو هُرَيْرَةَ فَلَمْ يَعُدْ إِلَى الْمَسْجِدِ حَتَّى خَرَجَ مِنَ الْكُوفَة»[11]

چون معاويه به كوفه در آمد، ابو هريره به مسجد داخل شد. ابو هريره حديث مى‏گفت، كه رسول اللّه (ص) چنين گفت و ابو القاسم چنين گفت و دوست من (يعنى پيامبر) چنين گفت. جوانى از انصار از ميان مردم پيش آمد تا به نزديكى او رسيد و او را گفت: حديثى از تو مى‏پرسم، اگر آن را تو خود از پيامبر شنيده‏اى بگوى. تو را به خدا قسم، آيا از پيامبر شنيده‏اى كه درباره على گفته باشد: «هر كس من مولاى اويم على مولاى اوست. بار خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و دشمن باش هر كس را كه با او دشمنى كند؟»

ابو هريره گفت: آرى، سوگند به خدايى كه جز او هيچ خدايى نيست كه اين سخن از پيامبر شنيده‏ام كه درباره على (ع) مى‏گفت: هر كس من مولاى اويم على مولاى اوست. بار خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و دشمن باش هر كس را كه با او دشمنى كند. جوان گفت: در حالى كه تو با دشمن على (ع) دوستى مى‏كنى و با دوست او دشمنى. بعضى از حاضران آن جوان را سنگباران كردند و ابو هريره از مسجد بيرون آمد و ديگر به مسجد بازنگرديد تا از كوفه برفت.

به هرحال روایات ناهی از قیام – علاوه بر اشکال سندی – به فرض صحیح بودن، معارض دارند و در تعارض باید به مرجحات روی آورد و یکی از مرجحات، مخالفت با عامه است. روایات ناهی از قیام موافق با عامه است.

وَ آخِرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين

 

[1]. مسند الجامع المعلل تألبف : أبي الفضل السيد أبو المعاطي النوري ج 6 ص 191

 

[2]. مسند الطیالسی، ج4،ص 494

[3]. دیروز[ به من ارائه شد که] یکی از داعیان و مبلغان معروف وهابی که قرآن می‌خواند چقدر غلط و اشتباه می خواند.تذکر می‌دادند و تصحیح می‌کرد. فقیه شان است، چقدر نوامیس مسلمین را همین آقا با فتوایش هدر داد. مهم نیست برایشان! همین که نماز می‌خواند کافی است. مروج الذهب را ببینید که معاویه نماز جمعه را در چهارشنبه خواند! حتما از تقوایش است که فاستبقوالخیرات! این تز، همان تفکر امویین است.

[4]. سنن الترمذی، ج4، ص489

[5]. الكافي، 4: 82؛ وسائل الشيعه 10: 132؛ بحارالانوار 47: 210.

[6]. سنن الترمذی، ج4، ص 490

[7]. سنن الترمذی، ج4، ص 491

[8]. . سنن الترمذی، ج4، ص 492

[9]. ابراهیم ثقفی، الغارات، ج2، ص 451؛ بحار الأنوار ؛ ج‏34 ؛ ص325

[10]. بحار الأنوار ؛ ج‏32 ؛ ص194

[11]. ثقفی، الغارات ؛ ج‏2 ؛ ص452؛ تذكرة الحفاظ.

.

.

.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *